شهدای جاویدان ارتش جمهوری اسلامی ایران

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهادت سرهنگ خلبان "علیرضا بیطرف"

شهادت سرهنگ خلبان "علیرضا بیطرف"

شهادت سرهنگ خلبان "علیرضا بیطرف"
به نقل از سرتیپ خلبان فضل الله جاوید نیا




اوایل تابستان سال 1366 بود ، نیروی هوایی از چندی قبل شروع به اعزام پرسنل به سفر حج نموده بود و هر کدام از پرسنل که اسم شان در لیست قرار می گرفت به این سفر معنوی مشرف می شدند . در همین هنگام بود که به "علیرضا بیطرف" اعلام نمودند که باید خود را برای رفتن به سفر حج آمده کنی . ایشان نیز بعد از درخواست مرخصی به مدت یک ماه به همراه خانواده عازم تهران شد . دوسه روزی از رفتن بیطرف نگذشته بود که دیدم به پایگاه برگشته چون خیلی باهاش صمیمی بودم بهش گفتم :
- علی چی شد ؟ پس چرا برگشتی ؟
گفت :
- تمام پروازهای حجاج یک هفته به عقب افتاده اومدم که بگم مرخصی ام رو یک هفته عقب بنیندازید .
بهش گفتم : "باشه تو برو تهران احتیاجی نیست بمونی."
ولی در پاسخ بهم گفت :
- نه تا این فاصله یک هفته اومدم که پرواز کنم.
هر چی بهش گفتم تو احتیاج نیست که پرواز کنی برو به کارهایت برس گوش نکرد. به جرات می تونم بگم اکثر بچه های گردان گفتند:
- علی برو استراحت ما هستیم ...
ولی بیطرف پایش را در یک کفش کرده بود که الا و بلا من اومدم که پرواز کنم . خلاصه هر کاری که کردیم حریفش نشدیم . فردای اون روز علی پرواز کرد و ساعاتی بعد در باند فرود به سلامت به زمین نشست .


پرواز آخر علی
صبح روز بیست تیرماه سال 1366 من برای یک پرواز آموزشی از باند پروازی بلند شدم و شاید نیم ساعت بعد از من نیز بیطرف جهت آزمایشی به پرواز در آمد. در آن پرواز سرگرد علیرضا بیطرف کابین جلو و سروان خانپور به عنوان کابین عقب پرواز می کردند . صدای رادار اصفهان که با علی صحبت می کرد را می شنیدم. دقایقی گذشت و من در حال بازگشت به پایگاه بودم که شنیدم رادار مرتب علی را صدا می زنه ولی جوابی نمی داد سریع توی رادارم چک کردم علی رو توی صفحه رادار نداشتم . شروع به صدا زدنش کردم :
- علی علی جواب بده ...
حسابی دلم شور می زد. به هواپیمای همراهم اعلام کردم که به پایگاه برگرد. تقریبا دو دقیقه ای گذشت که لاشه هواپیما را که در آتش می سوخت رو دیدم .بلافاصله با رادار تماس گرفتم و موقعیت را اعلام نمودم و درخواست پرواز هلی کوپتر نجات را کردم ، خودم هم شروع به گردش در بالای سر هواپیما کردم. به دقت به زمین نگاه کردم و متوجه شدم که فقط یک چتر نجات باز است و خبری از چتر نجات دوم نیست . همین طور به خودم دلداری می دادم که حتما من خوب ندیدم و چتر دوم هم روی زمین است


فقط یکی از خلبانان زنده است
در همین افکار بودم که متوجه هلی کوپتر نجات شدم . هلی کوپتر نشست و لحظاتی بعد به پرواز درآمد. بلافاصله با خلبان هلی کوپتر تماس گرفتم و قضیه را جویا شدم . خلبان هلی کوپتر گفت یکی از خلبانان را نجات دادیم ولی متاسفانه دیگری در آتش گرفتار شده و کاری نتوانستیم برای او انجام دهیم .
قدرت این که دوباره تماس بگیرم و سوال کنم نفری که در آتش بوده چه کسی هست را نداشتم اصلا جرات فکر کردن به این که یکنفر شهید شده را نمی خواستم به خودم بدهم . بدون این که متوجه زمان شوم به ابتدای باند رسیدم و بعد از فرود سریع خودم را به گردان رساندم .

علی پروازی دیگر را آغاز نمود
اوضاع گردان زیاد جالب نبود. سوال کردم چه کسی شهید شده که یکی از بچه با گریه بهم گفت :
- علی هم آسمانی شد و پروازی دیگر را آغاز نمود .
انگار تمام دنیا روی سرم خراب شده بود. نمی توانستم تصور کنم که علی از پیش ما رفته باید جواب زن و بچه اش را چه می دادم . از خانپور پرسیدم چی شد گفت در حال چک کردن فرامین هواپیما بودیم که هواپیما از کنترل خارج شد وچون نزدیک زمین بودیم من ایجکت نمودم و دیگه چیزی نفهمیدم .
رفتم داخل اتاقم. افکارم خیلی پریشان بود که صدای تلفن مرا به خود آورد . تلفن را برداشتم خانم علی بود بهم گفت:
- جناب جاوید نیا از علی خبر ندارید هرچی زنگ می زنم جواب نمی ده.
گفتم:
- رفته پرواز نمی دونم برگشته یا نه ؟
همسر بیطرف گویا از لحن صدای من چیزی فهمیده بود گفت :
- جناب جاوید نیا اتفاقی افتاده؟
گفتم نخیر چه اتفاقی و بلافاصله خداحافظی کردم و تلفن را قطع نمودم . شاید 10 تا 15 دقیقه بعد دوباره همسر بیطرف تماس گرفت و گفت:
- جناب جاوید نیا هیچ کس بهم جواب درست و حسابی نمی ده چی شده علی شهید شده ؟
گفتم:
- شهید شده یعنی چی چرا حرف تو دهن من می زاری یه کم حالش بد شده بود بردنش بیمارستان و تلفن را قطع کردم .





با او وداع کردیم
چند دقیقه بعد یکی از بچه ها با صورت اشک بار اومد تو اتاق و گفت:
- جاوید ، علی رو آوردند نمی یای .
سریع بلند شدم زانوهام توان نداشت. رسیدم بالای سر برانکارد روی برانکارد یه پارچه سفید کشیده بودند . یکی از بچه ها گفت:
- جاوید نگاه نکن بذار همون چهره قبلی اش توی ذهنت بمونه .
گفتم: باید برای آخرین بار ببینمش .
پارچه رو کنار زدم تمام دنیا روی سرم خراب شد. اصلا نمی شناختمش می خواستم فریاد بزنم ولی انگار صدام اصلا در نمی اومد. پیکر سوخته شهید علیرضا بی طرف خود نشانگر همه چیز بود . فردای اون روز پیکر پاک و مطهرش رو میان بغض بچه ها تشییع کردیم ولی بعد از گذشت حدود 20 سال از اون روز هنوز هم وقتی یاد اون روزها می افتدم با خود می گم:
- یعنی واقعا علی می دونست که می خواد شهید بشه ؟

با تشکر از وب سایت نیرو هوایی ایران

 

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز
سرلشگر خلبان شهید سید حسین حسینی

سرلشگر خلبان شهید سید حسین حسینی

سرلشگر خلبان شهید سید حسین حسینی


سرلشگر خلبان شهید سید حسین حسینی در سال ۱۳۳۰ در شهر کرمان و در خانواده ای متدین دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش به پایان رساند و برای ادامه تحصیل به تهران عزیمت کرد و مشغول به ادامه تحصیل شد و در سال ۱۳۴۹ موفق به اخذ مدرک دیپلم گردید.وی در سال ۱۳۵۲ وارد دانشکده خلبانی شد و دوره مقدماتی پرواز را پشت سر گذاشت و جهت طی دوره ناوبری و کابین عقب هواپیمای اف ۱۴ به مدت ۱۰ ماه در تاریخ۱۳۵۳/۳/۲۱ به کشور امریکا اعزام شد و در سال ۱۳۵۴ فارغ التحصیل و به ایران بازگشت.



شهید حسینی در سال ۱۳۵۶ در یک دوره عملی اکادمی ( کوه,کویر,جنگل‏ ) شرکت کرد و این دوره را نیز با موفقیت به پایان رساند.پس از شروع جنگ تحمیلی همواره در اکثر ماموریت ها و عملیات های جنگی حضوری فعال داشت.وی دارای ۳۱۰ سورتی پرواز بود.ایشان در تاریخ ۱۳۶۲/۱۱/۵ به علت فعالیت و شایستگی زیاد برابر طرح تشویقات جنگی به ۶ ماه ارشدیت نائل شد.سرانجام هواپیمای شهید حسینی در تاریخ ۱۳۶۴/۱/۴ حین انجام ماموریت گشت زنی هوایی در منطقه بوشهر و خارک با یک فروند هواپیمای متجاوز عراقی درگیر و به دلیل اصابت یک تیر موشک پدافندی هاگ به طور کامل منهدم شد و به شهادت رسید.









روحش شاد و یادش گرامی باد



 

mehdi.v

عضو جدید
با معرفتا رفتن گل بچینن . بیا اینجا رو ببین چه خبره : 6700 صفحه!!!!!!!! ترکوندن بچه های تبریز ...
الان دعوتشون مب کنم بیان اینجا ...

http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/178291

با سلام خدمت همه دوستان عزیز...
روح همشون شاد و یادشون گرامی....
اگه این نعمات نبودن خدا می دونه الان چه وضعی داشتیم ....
جهت شادیه روحشون صلوات
الهم صلی علی محمد و آل محمد
 

ali hoseini

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ممنون
خیلی ممنون
متاسفانه تشکر از پای پستا برداشته شده.
 

ارش کمان گیر

عضو جدید
کاربر ممتاز
روحش شاد..یادشون گرامی.

وقتی که کشورهای عربی برای گرفتن خلبان توی کشورشون فراخوان می دهند...فقط 3 نفر حاضر میشند...ثبت نام کنند....اون وقت قدر این عقاب های تیز پرواز را باید دونست.
مرسی.استار.;)
 

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهید عباس دوران

شهید عباس دوران




شهادت
زندگینامه شهید عباس دوران


عباس دوران سال ۱۳۲۹ در شهر شیراز دیده به جهان گشود. دوران کودکی، نوجوانی و جوانی را در شیراز گذراند. وی پس از اخذ دیپلم در سال ۱۳۴۸ به خدمت مقدس سربازی می رود و بعد از بازگشت، به دلیل علاقه ای که به یادگیری فن خلبانی و خدمت به میهن دارد
عاشقان را عشق فرمان می دهد منزل به منزل
گه به خاک تیره خفتن، گه فراز دار رفتن

رهروان را دوست نیرو می دهد وادی به وادی
پای اگر نبود توان با سر در این تکمار رفتن
طفل عقل از من نشان کوی لیلی جست و گفتم
کس نیاید ره به این در ، جز که مجنون سار رفتن
عاشق باید بی باک باشد گرچه او را بیم هلاک باشد. سخن او عشق است و عاشقی
سرداری از سرداران اسلام ،سربازی از سربازان امام زمان (عج) و پاکبازی از یاران ابراهیم
زمان:خمینی (ره) بت شکن دوران، شهید خلبان (عباس دوران). خدایا چگونه می توان با
زبانی قاصر اوصاف این شهید والامقام بود، شهید که سوخت تا ملتی نسوزد، رفت تا ایمان
نرود ، اسطوره شهادتی که مرگ را به بازی گرفت و آن را مقهور خود ساخت .
سر لشکر خلبان شهید عباس دوران در۲۰ مهر ماه سال ۱۳۲۹ در شهرستان شیراز در یک خانواده
مذهبی دیده به جهان گشود و پس از گذراندن دوران ابتدایی پای به دبیرستان نهاد.
در سال ۱۳۴۸ موفق به اخذ مدرک دیپلم طبیعی از دبیرستان سلطانی شیراز گردید. ودر
همین سال به استخدام فرماندهی مرکز آموزش هوایی در آمد. در سال ۱۳۴۹ به دانشکده
خلبانی نیروی هوایی راه یافت و پس از گذراندن دوران مقدماتی پرواز در ایران، در سال ۱۳۵۱
برای تکمیل دوره خلبانی به آمریکا رفت. او ابتدا در پایگاه ((لکلند)) دوره تکمیلی زبان انگلیسی
را طی نمود و سپس در پایگاه ((کلمبوس)) در ایالت
((می سی سی پی)) موفق به آموختن فن خلبانی و پرواز با هواپیماهای بونانزا، تی۴۱ – تی ۳۷ گردید. در یکی از تمرینات ورزش اسکیت، متاسفانه در
اثر برخورد با زمین پای چپ او مصدوم شد و به مدت دوماه از برنامه پروازی باز ماند. پس از بهبودی، دوباره آموزش خلبانی را ادامه داد و پس از دریافت
نشان خلبانی در سال ۱۳۵۲ به ایران بازگشت و به عنوان خلبان هواپیمایی F4 ابتدا در پایگاه یکم شکاری و سپس در پایگاه سوم شکاری مشغول انجام
وظیفه گردید.
با شروع جنگ تحمیلی سر از پا نشناخته به دفاع از کیان جمهوری اسلامی پرداخت و با ۱۰۳ سورتی پرواز جنگی در طول عمر کوتاه اما پر بارش، یکی از
قهرمانان دفاع مقدس شناخته شد.
شهید خلبان عباس دوران همواره به دوستان و همکارانش تاکید می کرد که هرگز تن به ذلت نخواهد داد و اگر در حین پرواز مورد اصابت موشک دشمن
قرار گیرد، هواپیمای سانحه دیده را بر سر دشمن زبون خواهد کوبید و همان طور که دیدیم بر این پیمان خویش صادقانه ایستاد و جان فدا کرد و مصداق آیه
شریفه ((من المومنین رجال صدقوا ما عدوا الله …)) شد.
شهید عباس دوران در هفتم آذر ۱۳۵۹ در عملیات ((مروارید)) حماسه ای بزرگ آفرید و به کمک شهید خلبان حسین خلعتبری پنج فروند ناوچه عراقی را در
حوالی اسکله ((الامیه)) و ((البکر)) منهدم ساخت و بقایای آن را در به قعر آب هاب نیلگون خلیج فارس فرستاد.
به گفته یکی از همرزمان خلبانش، در یکی از نبردهای هوایی که فرماندهی دو فروند هواپیما را به عهده داشت، به مصاف ۹ فروند از جنگنده های دشمن
رفت و با ابتکار عمل و مهارتی خاص، یک فروند از هواپیماهای دشمن را سرنگون و هشت فروند هواپیمای دیگر را مجبور به فرار از آسمان میهن نمود.
خلبان شهید عباس دوران همواره در عملیات جنگی پیش قر اول بود و برای دفاع از میهن اسلامی و حفظ و حراست آن لحظه ای آرام و قرار نداشت. او
سرانجام در سحر گاه روز ۳۰ تیر ماه سال ۱۳۶۱ که لیدری دسته پرواز را به عهده داشت، به قصد ضربه زدن به شبکه دفاعی و امنیتی نفوذ نا پذیر مورد
ادعای صدام به پنج نفر از زبده ترین خلبان نیروی هوایی در حالی که هنوز ستیغ آفتاب ندمیده بود، با اراده ای پولادین به پالایشگاه ((الدوره)) یورش بردند
وچندین تن بمب هواپیماهای خود بر قلب دشمن حاکمان جنگ افروز عراق ریختند و پس از نمایش قدرت و شکستن دیوار صوتی در آسمان بغداد، هنگام
بازگشت، هواپیمای لیدر مورد اصابت موشک دشمن واقع شد و شهید دوران اگر چه اجازه ترک هواپیما را به همرزم خلبانش
((ستوانیکم منصور کاظمیان)) در عقب کابین داد، اما خود به رغم اینکه می توانست با استفاده از چتر نجات سالم فرود آید، صاعقه وار خود و هواپیمایش
بر متجاوزان کوبید و بدین ترتیب مانع از برگزاری اجلاس سران غیر متعهد ها به ریاست صدام در بغداد شد.
پس از سالها انتظار در تیرماه ۱۳۸۱ بقای پیکر شهید دوران توسط کمیته جستجوی مفقودین به میهن منتقل شد و در پنجم مرداد ۱۳۸۱ طی مراسمی
رسمی با حضور رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام، مسئولان کشوری و لشکری، خانواده شهید و بستگان در میدان صبحگاه ستاد نیروی هوایی،
بر دوش همرزمان خلبانش تشییع شد. پیکر مطهر آن شهید تیز پرواز سپس برای خاک سپاری با یک فروند هواپیمای سی ۱۳۰ به زادگاهش شیراز
منتقل شد.
شهید خلبان عباس دوران به هنگام شهادتد۳۲ سال داشت و امیر رضا تنها یادگار اوست.
آسمان بهشت پهنه پروازش باد

 

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز
روحش شاد..یادشون گرامی.

وقتی که کشورهای عربی برای گرفتن خلبان توی کشورشون فراخوان می دهند...فقط 3 نفر حاضر میشند...ثبت نام کنند....اون وقت قدر این عقاب های تیز پرواز را باید دونست.
مرسی.استار.;)

خیلی خوش آمدین جناب آرش
سه نفر!!!
ما که به داغ خلبان شدن موندیم و قسمت نشد که بار امانت به دوش بکشیم
انشاله توفیق خدمت برای خاک وطن در عرصه های دیگری که خداوند قسمتومون کنه
بله واقعا باید قدر این دلاوران رو دونست اما خوب بیشترشون گمنام مانده اند و ازشون یادی نمیشه

روحشاد شاد و یادشان گرامی
 

ارش کمان گیر

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی خوش آمدین جناب آرش
سه نفر!!!
ما که به داغ خلبان شدن موندیم و قسمت نشد که بار امانت به دوش بکشیم
انشاله توفیق خدمت برای خاک وطن در عرصه های دیگری که خداوند قسمتومون کنه
بله واقعا باید قدر این دلاوران رو دونست اما خوب بیشترشون گمنام مانده اند و ازشون یادی نمیشه

روحشاد شاد و یادشان گرامی

زنده باشی.
الان عربستان خلبان کرایه ای داره...خلبان های بازنشسته کشور های دیگه رو می گیره:D.به خاطر همین توی مانورهایی شون ...جنگنده می افته.
 

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگي نامه شهيد سرگرد خلبان احمد كشوري

زندگي نامه شهيد سرگرد خلبان احمد كشوري

زندگي نامه شهيد سرگرد خلبان احمد كشوري



تولد و كودكي

احمد، نامی است که شجاعت و پایداری را در یاد مردم این سرزمین زنده می کند. احمد، کشوری بود که در قلب ملتی جای باز کرد.1332، فیروزکوه شاهد طلوع فرزندی بود که شعاع نورش در فرداهای دور، آسمان ایران را پرتو افشانی کرد از همان آغاز از جبین این مولود، همت را می شد خواند. چیزی که گذر زمان نمودش را هر چه بیشتر هویدا ساخت. پدرش با اینکه در ژاندارمری مشغول به خدمت بود و چیزی کم نداشت، ظلم و زور دستگاه جبار را تاب نمی آورد و به شکل های مختلف می کوشید حقوق از دست رفته ی مردم را ایفا کند. سرانجام نیز که فضا را برای خدمت به مردم مناسب نمی دید؛ استعفا داد و به کشاورزی روی آورد. و به نان رنج و عرق جبین بسنده کرد.


دوران نوجواني
((انسان نباید فقط مسلمان شناسنامه ای باشد؛ بلکه باید عامل به احکام شرع باشد)) اینها را احمد همیشه و هر جایی می گفت. اهل مطالعه بود. سیر مطالعاتی اش، شخصیت سیاسی او را پی ریزی کرد. در دوران دبیرستان با دو تا از همکلاس هایش فعالیت سیاسی، مذهبی اش را شروع کرد.
می خواست به آسمان نزدیک تر شود. دیپلم را که گرفت. به استخدام نیروی هوایی درآمد، در همه دوره ها ممتاز بود. توی بچه های هوانیروز، همه به چشم استادی نگاهش می کردند. اساتید خارجی هم تحت تأثیر منش دینی او قرار گرفته بودند. می گفت: من یک مسلمانم و مسلمان نباید فقط به فکر خود باشد. عبادتش دیدنی بود. چنان غرق عبادت معبود می شد که انسان را تحت تأثیر قرار می داد. به نماز که می ایستاد خوف بر تمام وجودش سیطره پیدا می کرد و رنگ چهره اش عوض می شد؛ الذین فی صلاتهم خاشعون.
دوست داشت طلبه شود. افسوس می خورد که چرا نرفته است طلبگی بخواند؛ می گفت؛ ای کاش در لباس روحانیت بودم! آن گاه بهتر می توانستم حرف هایم را بزنم.
با شیرودی برای براندازی رژیم شاه فعالیت می کردند. پایگاه شکاری خاطره های بسیاری از دلاوری این دو یار دارد که چگونه بی هیچ هراسی خطر را به جان می خریدند. بارها تحت بازجویی ساواک قرار گرفت و هر بار از دست آنها فرار کرد. بارها در جریان تظاهرات کتک خورد. می گفت: این باطومی که من خوردم، چون برای خدا بود، شیرین بود. من شادم از اینکه می توانم قدمی بردارم و این توفیقی است از طرف پروردگار.
جنگ که شروع شد، کشوری کار خودش را خوب می دانست. دفاع از میهن و اسلام خستگی را خسته کرده بود و از سختی راه هراسی نداشت. می گفت: «تا آخرین قطره خون برای اسلام و اطاعت از ولایت فقیه خواهم جنگید.))


خاطره‌ای از شهید كشوری

یك شب كه تعدادی از خلبان‌ها مشغول خوردن شام بودند، صحبت از جنگ شد. یكی می‌گفت: من به خاطر حقوقی كه به ما می‌دهند می‌جنگم، یكی دیگر می‌گفت من به خاطر بنی‌صدر می‌جنگم. یكی می‌گفت من به خاطر خودم می‌جنگم و دیگری گفت من به خاطر ایران می‌جنگم. شهید كشوری گفت: من همه این‌ها را قبول ندارم تنها چند تا را قبول دارم و گفت: من به خاطر خدا می‌جنگم .
ترکشی به سینه اش نشسته بود. منتظر آخرین عمل جراحی بود، اما بلند شد که برود. گفتند بمان تا پس از عمل جراحی مرخص شوی. جواب داده بود:
وقتی اسلام در خطر باشد، من این سینه را نمی خواهم!


صندوق کمک به فقرا ایده ای بود که کشوری با چند تا از دوستان در پایگاه راه اندازی کرد. از فقرا که سخن می گفت، اشک بر گونه اش سرازیر می شد. خود را در مقابل آنها مسئول می دانست. حرف هایش خیلی به دل می نشست.
صبحانه‌ای كه به خلبان‌ها می‌دادم، كره، مربا و پنیر بود. یك روز شهید كشوری مرا صدا زد گفت: فلانی! گفتم: بله. گفت: شما در یك منطقه‌ی جنگی در مهمان‌سرا كار می‌كنید. پس باید بدانید مملكت ما در حال جنگ است و در تحریم اقتصادی به سر می‌برد. شما نباید كره، مربا و پنیر را با هم به ما بدهید درست است كه ما باید با توپ و تانك‌های دشمن بجنگیم ولی این دلیل نمی‌شود ما این گونه غذا بخوریم. شما باید یك روز به ما كره، روز دیگر پنیر و روز سوم به ما مربا بدهید. در سه روز باید از این‌ها استفاده كنیم وگرنه این اصراف است.

در جبهه هر بار كه از مریم ۳ ساله و علی ۳ ماهه اش صحبت می شد، می گفت: آنها را به اندازه ای دوست دارم كه جای خدا را در دلم، تنگ نكنند.

با پیروزی انقلاب اسلامی، درگیری در كردستان شروع شد. احمدكشوری جزو هیأت همراه دكتر چمران بود كه با هم به كردستان رفتند. شهید شیرودی هم به پایگاه منتقل شده بود و خیلی زود، با او صمیمی شد و در تیم او قرار گرفت. خبر درگیری های شدید پاوه می رسید و دكترچمران در محاصره مزدورهای وطن فروش قرار گرفته بود. تیم پروازی احمد، نخستین گروه عملیاتی بود كه راهی كردستان شد. ما به اتفاق شهید سهیلیان وارد منطقه شدیم. با حملات پی درپی، دشمن را تار و مار كردیم و دكتر چمران و گروهش را از حلقه محاصره دشمن بیرون آوردیم. پاوه هم نجات پیدا كرد.


به روایت سرهنگ خلبان ((حمیدرضا آبی))

همرزم او درباره وضعیت هوانیروز در جنگ می گوید: «وقتی در كرمانشاه بودیم، حراست منطقه وسیعی از شمال غرب كشور كه از پایگاه كرمانشاه شروع می شد و تا آبدانان ایلام ادامه داشت، به عهده پایگاه هوانیروز كرمانشاه بود. حراست منطقه سرپل ذهاب برعهده سهیلیان و شیرودی و از منطقه سرپل ذهاب تا مهران برعهده احمد كشوری بود. احمد، تیمهایی تشكیل داده بود به نام «بكاو و بكش» یعنی بگرد و دشمن را پیدا كن و او را بكش .در یكی از مأموریت های روز های نخست جنگ، برای عقب راندن دشمن كه حد فاصل قصر شیرین تا سرپل ذهاب را جلوآمده بودند، وارد منطقه شدیم. دشمن با ستون بسیار عظیمی كه شامل ادوات زرهی، خودرویی و پرسنلی بود، به طول دو كیلومتر در جاده به راحتی در حال حركت بود. آنها از قصر شیرین وارد خاكمان شده بودند و به سمت سرپل ذهاب در مسیر مشخصی پیشروی می كردند. عشایر منطقه، اطلاعاتی را درباره این جابه جایی به ما دادند. وقتی به منطقه رسیدیم، احمد گفت: « نباید ساكت باشیم. هر طور شده باید جلوی پیشروی آنها را بگیریم.» با سه هلیكوپتر كبرا و یك هلیكوپتر ترابری از قرارگاه به سمت منطقه پرواز كردیم، در حالی كه هیچ آشنایی با منطقه نداشتیم و نمی دانستیم باید از كدام محور، وارد منطقه شویم و تا نزدیكی هاي ستون دشمن پیش رفتیم و از پهلو با ستون آنها مواجه شدیم.وحشت كردیم كه چرا تا این حد، جلو آمده اند. كسی جلودار شان نبود. هنگام روبرو شدن با آنها فكر كردیم در اطراف ستون، تیم های گشت گذاشته اند. چون وقتی ستون بخواهد در منطقه ناشناسی حركت كند، تیم گشت در اطراف می گذارند كه از جایی ضربه نخورند. تا هفتصد متری ستون جلو رفتیم و شناسایی كامل را انجام دادیم. احمد در یك لحظه به عنوان لیدر (راهنما) تیم گفت: ((اول و آخر ستون را بزنید كه مشكوك بشوند و همهمه ای بین آنها بیفتد و وقتی سرشان شلوغ شد، روی آنها آتش اجرا می كنیم)) هلیكوپتر خلبان سراوانی به موشك تاو مجهز بود. ایشان اول و آخر ستون را مورد هدف موشك های خود قرار داد. ستون نظامی دشمن، سنكوب كرد و هر چه مهمات داشتیم، روی سرستون ریختیم وقتی این تصمیم را گرفت كه دشمن را در محاصره بگیرند و به سروته ستون دشمن آسیب بزند، همه فهمیدند كه فقط با این شیوه، می توانند آن همه نیروی دشمن را نابود كنند. هلیكوپتر كبرا مانور می داد و حمله می كرد و بر سر دشمن، آتش می ریخت و تیر انداز های دشمن، سرگردان مانده بودند كه این چه شبیخونی است كه از هوانیروز خورده اند! وقتی تیم آتش و گروه پروازی احمد، با هلیكوپتر های شكاری به منطقه برگشتند، غوغایی را در منطقه دیدند. ستونی كه هیچ كس حریفشان نمی شدو میخواستند به قلب ایران بزنند، زمینگیر شده بود و این ضربه را از خوشفكری احمد خورده بود. نیروهای دشمن پس از این شكست مجبور شدند تا اطراف نفت شهر عقب نشینی كنند و از مرز خارج شوند.



نحوه ي شهادت
احمد فرماندهی تیم آتش هوا نیروز دراستان ایلام را به عهده داشت و بارها در هوای ابری و بارانی پرواز مي كرد سرانجام عشق به ولایت او را تا ملکوت راهی کرد در پانزدهم آذر 59 بعد از یک عملیات موفق، در تنگه بنیا میمك ایلام هلی کوپترش مورد اصابت راکت های دو میگ قرار گرفت. با اینکه هلی کوپترش داشت در آتش می سوخت، توانست آن را به خاک خودی برساند، اما دیگر مجالی نمانده بود، کشوری هم رفت.
 

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهید سرافراز فکوری

شهید سرافراز فکوری

[h=3]زندگینامه: جواد فکوری (۱۳۱۷ - ۱۳۶۰)[/h]
دفاع > شهید - همشهری آنلاین - محمد ملاحسینی:
جواد فکوری در سال ۱۳۱۷ در محله چرنداپ تبریز به دنیا آمد و پس از طی دوران کودکی، برای گذراندان دوره تحصیلات ابتدایی وارد مدرسه اقبال شد و پس از آن تحصیلات متوسطه خود را در دبیرستان مروی تهران آغاز کرد.

وی در سال ۱۳۳۷ مدرک دیپلم خود را با موفقیت کسب کرد و وارد دانشکده خلبانی شد و این دوره را با موفقیت به پایان رساند.
جواد فکوری در سال ۱۳۳۸ در کنکور سراسری شرکت کرد و در رشته پزشکی پذیرفته شد ولی به خاطر علاقه زیادی که به خلبانی داشت، با انصراف دادن از تحصیل در دانشگاه در مهر ماه همان سال وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد.
پس از گذراندن دوره مقدماتی پرواز در دانشگاه خلبانی، اولین پرواز مستقل خود را درسال ۱۳۳۹ با هواپیمای T-۳۳ بر فراز آسمان دوشان تپه در وضعیت‌های مختلف و به مدت یک ساعت و نیم با موفقیت انجام داد.
فکوری پس گذراندن این دوره، برای تکمیل آموزش به آمریکا اعزام شد و پس از یک سال و نیم با ۲۶۳ ساعت آموزش پرواز، موفق به اخذ گواهینامه خلبانی هواپیمای شکاری بمب افکن اف ۴ شد و پس از بازگشت به ایران، با درجه ستوان‌دومی در پایگاه یکم شکاری مشغول به خدمت شد و پس از مدتی به پایگاه هوایی شیراز منتقل و در گردان تاکتیکی شکاری مشغول به خدمت شد.
وی دوره‌های تکمیلی خلبانی، مدیریت خلبانی (اف ۴)، فرماندهی گردان هوایی و فرماندهی ستاد را با موفقیت طی کرد. فکوری دو بار برای تحصیل به آمریکا رفته: بار اول در سال ۱۳۴۲ بود و بار دوم در سال ۱۳۵۶.
جواد فکوری در سال ۱۳۴۳ ازدواج کرد که ثمره این ازدواج دو فرزند پسر و یک دختر انوشیروان، آلاله و علی می‌باشد.
در سالهای پیش از پیروزی انقلاب او در پایگاههای مختلف نیروی هوایی، پایگاه یکم شکاری مهرآباد به مدت ۳ سال، پایگاه هوایی شاهرخی همدان (سوم شکاری) به مدت ۳ سال و به مدت ۸ سال در پایگاه شکاری شیراز، خدمت کرد. در دهه ۵۰ از جمله ناظران نظامی نیروی هوایی بود که به کشور ویتنام اعزام شد.
در هنگام پیروزی انقلاب اسلامی او معاون پشتیبانی پایگاه دوم شکاری تبریز بود و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به فرماندهی این پایگاه منصوب شد.
به دنبال ناآرامی‌ها و شورش هواداران حزب خلق مسلمان در شهر تبریز، که شامل گروهی از پرسنل پایگاه دوم هم می‌شدند، او گروگان گرفته شد اما موفق به سرکوب شورش و بازگرداندن نظم به پایگاه دوم شکاری و شهر تبریز گردید.
به دنبال این موفقیت وی به تهران احضار و به فرماندهی پایگاه یکم شکاری مهرآباد منصوب شد. سمت بعدی او در نیروی هوایی معاونت عملیات نیروی هوایی بود و بعد از یک ماه انجام وظیفه در این سمت جانشین تیمسار سرلشکر باقری در سمت فرماندهی نیروی هوایی شد.
در سال ۱۳۵۹ او و نیروی هوایی بحران ناشی از کشف کودتای نوژه را از سرگذراندند، علیرغم پاکسازی‌های گسترده و سوظن دولت انقلابی سرهنگ فکوری موفق به احیای فعالیت روزمره و پروازهای عملیاتی نیروی هوایی شد. بدنبال اولین انتخابات ریاست جمهوری و پس از تشکیل کابینه محمد علی رجایی او با حفظ سمت به عنوان وزیر دفاع برگزیده شد و به عضویت دولت درآمد.
به‌دنبال حمله ارتش عراق به ایران در سی و یکم شهریورماه ۱۳۵۹، سرهنگ فکوری با موفقیت عملیات البرز یا طرح کمان ۹۹ را که شامل حملهٔ سراسری به پایگاه‌های نیروی هوایی عراق و مراکز حساس نظامی و اقتصادی این کشور بود به اجرا گذاشت.
موفقیت نیروی هوایی در اجرای این عملیات در شرایط بحرانی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و وضعیت جنگی شگفتی ناظران جهانی را به دنبال داشت.
در این ماه‌های آغازین جنگ نیروی هوایی تحت فرماندهی سرهنگ فکوری به مقابله با تهاجم زمینی ارتش عراق پرداخت و در بسیاری از موارد به‌ویژه حفظ شهر استراتژیک دزفول و پشتیبانی از مدافعان شهر آبادان نقشی حیاتی را ایفا کرد.
سرهنگ فکوری همچنین شخصاً در طراحی و اجرای عملیات اچ-۳، حمله به پایگاه‌های نیروی هوایی عراق در جوار مرز این کشور با اردن، شرکت داشت. حمله به اچ -۳ در کنار کمان ۹۹ جزو موفق‌ترین عملیات‌های نظامی نیروهای هوایی مدرن هستند.
در شهریور ماه ۱۳۶۰ و با نزدیک شدن زمان اجرای عملیات شکست حصر آبادان سرهنگ جواد فکوری به پیشنهاد تیمسار سرلشکر فلاحی به ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی منتقل شد و جای خود را به سرهنگ معین پور واگذار کرد.
جواد فکوری در ۷ مهرماه سال ۶۰ در راه بازگشت از جبهه بر اثر سقوط پرواز هرکولس سی-۱۳۰ نیروی هوایی ارتش ایران ۱۳۶۰ به همراه جمعی از فرماندهان ارتش و سپاه، تیمسار سرلشکر فلاحی، سرهنگ نامجو، سرداران کلاهدوز و جهان آرا، به شهادت رسید.
پیکر پاک شهید سرلشکر جواد فکوری در قطعه شهدا در بهشت زهرا تهران دفن شد.

شهید جواد فکوری فردی واقعا مسلمان و دلسوز به حال انقلاب اسلامی بود. او کار را با حضور در نیروی هوایی شروع کرد و به علت عهد‌ه‌دار بودن دو شغل مهم و حساس به ناچار در هفته سه روز در نیروی هوایی بود و سه روز دیگر در وزارت دفاع.
یکی از کارهای گرانقدر ایشان همان فرستادن 140 هواپیمای جنگنده به سوی خاک عراق پس از اولین حمله هوایی ناگهانی مزدوران بعث بود. شهید فکوری به عنوان فرمانده یک نیرو جهت منجسم و هماهنگ کردن نیروها بسیار تلاش می‌کرد.
شهید فکوری در تمام دوران خدمتش در ارتش به عنوان فردی مذهبی و قاطع شناخته می‌شد و به همین علت پس از پیروزی انقلاب اسلامی مسئولیت‌ها و پست‌های زیر را به عهده داشت.
فکوری جزء، بزرگانی بود که پله به پله،‌ نردبام ترقی را طی کرد و وقتی به جایگاه خلبانی و کسوت هدایت جنگنده‌های ایرانی رسید،‌ کمال واقعی را با تمام وجود حس و لمس کرد.
سرلشکر جواد فکوری مؤلف چندین کتاب و دستورالعمل آموزشی در نیروی هوایی بوده‌است. از آن جمله می‌توان به کتابچهٔ اطلاعات نیروهای هوایی منطقه اشاره کرد.
خاطرات شهید فکوری از زبان همسرش:
مهریه 50 هزارتومانی شهید فکوری برای همسرش
همسر شهید فکوری می‌گوید: این قدر در خانواده و فامیل ارتشی داشتیم که تا صحبت یک خواستگار ارتشی برای من شد،‌ مادربزرگم و دایی و عمه‌ام که در واقع به خاطر مرگ زود هنگام پدر و مادرم سرپرستی و نظارت کلی بر زندگی من داشتند، ندای مخالفت سر دادند.
موضوع مدتی مسکوت ماند تا وقتی که تحصیلات شهید فکوری در آمریکا تمام شد و این بار خودش به خواستگاری آمد،‌ برای ازدواج خیلی بزرگ نشده بودم ولی از او خوشم آمد، ‌خانواده هم وقتی رضایت مرا دیدند،‌ چاره‌ای جز موافقت نداشتند. مهریه 50 هزارتومانی تعیین شد.
سال 42 بود و مراسمی انجام گرفت و بعد از یک ماه نامزدی من به خانه شهید فکوری رفتم. 6 ماه بعد زندگی سیال ما شروع شد. 6 ماه بعد در فرودگاه مهرآباد سپری شد. سه سال هم در پایگاه شاهرخی همدان،‌ 3 سال در تهران، 8 سال در شیراز و .... همینطور زندگی‌مان در جاهای مختلف می‌‌گذشت.
انوش و آیدا به فاصله یک سال در همدان به دنیا آمدند و علی پسر کوچکم در شیراز. تا قبل از تولد بچه‌ها اغلب وقت ها که جواد ماموریت داشت، ‌من هم با او می‌رفتم ولی بعد از آن،‌ وقتی که برای ادامه تحصیل دوباره،‌ بورسیه آمریکا گرفت، تنها ماندم. ولی سال 56 که بایست دوره ستاد را در آمریکا می‌گذراند، ‌من و بچه‌ها هم با او رفتیم.
کار زیاد و .... شهادت
حجم زیاد کار به او اجازه استفاده از مرخصی نداده بود. برای همین درخواست 3 ماه مرخصی داد. قرار بود بعد از اتمام دوره، مدتی برای تفریح به سفر برویم. ولی با وقوع انقلاب. روز بعد از تمام شدن دوره به ایران برگشتیم. اسفند 57 بود. خانه و زندگی‌مان در شیراز بود ولی بعد از سه ماه به تبریز منتقل شد.
در تبریز درگیری با حزب خلق مسلمان آغاز شده بود و جواد فرمانده مقابله با آنها بود.
البته 48 ساعت او را گروگان گرفته بودند که با وساطت یک درجه‌دار نیروی زمینی که او را نشناختیم،‌ آزاد شد،‌ وقتی برگشت تمام تنش کبود بود،‌ زخم های عمیقی در پایش به وجود آمده بود. او در تبریز ماند و من و بچه‌ها در خانه‌ عمه‌ام در تهران مستقر شدیم.
بعد از ماموریت تبریز و سرکوب حزب خلق مسلمان به فرماندهی پایگاه یکم فرودگاه مهرآباد منصوب شد. بعد از یک ماه فرمانده نیروی هوایی شد و ما نیز با او به دوشان تپه منتقل شدیم. با شروع جنگ،‌ 20 روز خانه نیامد.
یک سال بعد از فرماندهی با حفظ سمت وزیر دفاع شد و یک سال و چند ماه وزیر بود و بعد مشاور عالی ستاد مشترک ارتش شد و بالاخره در 7 مهرماه سال 60 در راه برگشت از جبهه بر اثر سقوط هواپیما شهید شد.
گرایش شدید به اسلام
چهار، پنج سال مطالعات گسترده بر ادیان مختلف، باعث گرایش شدید او به اسلام شد. نماز به موقع، قرآن و روزه‌اش ترک نمی‌شد. آن موقع کسی به اسم تیمسار ربیعی فرمانده پایگاه شیراز بود.
وی در ماه رمضان ساعت 10 صبح جواد را برای صرف نوشیدنی به دفترش دعوت کرده بود. می‌دانست جواد اهل روزه است. جواد هم نرفت. به او گفتم:‌ امسال،‌ سال درجه‌ات است. با ربیعی سر ناسازگاری نگذار. اما جواد تاکید کرد: دینم را به درجه و دوره نمی‌فروشم.
تیمسار ربیعی هم مرا دید و گفت: شوهر تو شب و روز من را گذاشته و به دینش می‌رسد. اغلب اوقات عادت داشتیم برای ناهار روز جمعه به باشگاه افسران در پایگاه برویم.
پایگاه سه رستوران داشت که هرکدام مخصوص یک گروه بود. باشگاه افسران،‌ باشگاه همافرها و باشگاه درجه‌دارها. آخرین باری که به باشگاه رفتیم یک همافر به دلیل اینکه غذای رستوران‌های دیگر تمام شده بود، به باشگاه افسران آمد،‌ تیمسار ربیعی قبل از اینکه همافر شروع به خوردن کند ضمن اینکه از او می‌پرسید چرا به این باشگاه آمده، او را بلند کرد و سیلی محکمی به او زد، غذای ما به نمیه رسیده بود، جواد ما را بلند کرد و به خانه رفتیم و از آن به بعد دیگر به باشگاه نرفتیم.
جواد می‌گفت: تحمل این زورگویی‌ها را ندارم. در این مواقع، به خاطر اینکه خجالت آن فرد را بیشتر نکند سکوت می‌کرد.
سرپرست خانوارهای بی‌سرپرست بود
زیردست نواز بود. بعداز شهادتش فهمیدیم که سرپرستی5.6 خانواده را برعهده داشت. در پایگاه شیراز معماری به نام قبادی بود که برای نجات یک مقنی از چاه، خفه شد.
جواد از آشپز رستوران خواسته بود از همان غذایی که تیمسار و افسران می‌خورند به خانواده قبادی هم بدهند و خودش پول آن را حساب می‌کرد.
البته هیچ وقت به من نمی‌گفت. یک روز خانم قبادی به منزل ما آمد و موضوع را به من گفت و تاکید کرد: می‌خواهم شما هم راضی باشید. گفتم: آنچه سرهنگ فکوری می‌کند مورد قبول و رضایت من است.
ماجرای شهادت شهید فکوری
یکروز جواد هراسان به خانه آمد و گفت: ساک مرا ببند می‌خواهم با تیمسار فلاحی به جبهه بروم. برخلاف همیشه نگران شدم و خواهش کردم نرود. به او گفتم: تو مدت ها در جبهه بودی، من و بچه‌ها دوری تو را زیاد تحمل کردیم. به خاطر بچه‌ها نرو، و او برخلاف همیشه شماره تلفنی داد و گفت: هر وقت کاری بود تماس بگیر ولی من باید بروم. سه‌شنبه قرار بود بیاید ولی دوشنبه زنگ زد و گفت: برگشت ما به تاخیر افتاده و پنجشنبه می‌آیم. آن شب نگرانی و دلشوره‌ام بیشتر شد و بی‌‌خوابی به سرم زد. صبح خواب ماندم و برخلاف همیشه اخبار ساعت 8 را گوش ندادم. هنوز خواب بودیم که یکی، یکی دوستانم به بهانه‌های مختلف به خانه ما آمدند و وقتی دیدند من از ماجرا خبر ندارم چیزی نمی‌گفتند.
حتی ظهر وقتی علی را از مدرسه آوردم متوجه حضور ماشین‌های متعدد دوستان و آشنایان نشدم که منتظر بودند بعد ازخبردار شدن من از ماجرا داخل خانه شوند تا اینکه پسر دایی‌ام که برادر شیری من بود، با من تماس گرفت و خبر را داد. جیغ کشیدم و بی‌هوش شدم. خیلی‌ها به دیدن من آمدند ولی بیشتر اوقات بی‌هوش بودم. حتی در دیدار با حضرت امام (ره) بی‌هوش شدم.
ماجرای سقوط هواپیمای سی 130
شامگاه هفتمین روز مهر ماه سال 1360، بعد از شکسته شدن حصر آبادان به فرمان امام (ره) و توسط رزمندگان اسلام، سرداران تصمیم می گیرند که گزارش فتح و پیروزی را به اطلاع امام خمینی (ره) برسانند.
هواپیمای سی 130 که از تهران برای انتقال مجروحان به اهواز آمده بود به زمین می نشیند. پس از انتقال مجروحین، خلبان از تیمسار فلاحی می خواهد به دلیل این که می خواهد در اسرع وقت مجروحان را برساند، او و همراهان با پروازی دیگر به تهران بیایند که فلاحی موافقت می کند.
بعد از انتقال مجروحان به داخل هواپیما، خلبان متوجه می شود که فلاحی، نامجو، فکوری، کلاهدوز و جهان آرا نیز سوار بر هواپیما شده اند.
خلبان مجددا نزد فلاحی می رود و او به خلبان می گوید چون هواپیمای دیگری فعلا نمی تواند پرواز کندف ما با شما می آئیم.
هواپیما به سمت تهران حرکت می کند، همه چیز تا 70 مایلی تهران نرمال است. هواپیما با سرعت 200 نات در ارتفاع 24000 پایی درحال پرواز است که ناگهان صدای انفجار مهیبی در قسمت راست هواپیما روی می دهد. در پی این انفجار برق هواپیما قطع می شود و هواپیما هر چهار موتور خود را از دست می دهد.
در این لحظه هواپیما در وضعیت بدی قرار دارد و با سرعت درحال کم کردن ارتفاع می باشد. خلبان بلافاصله از کادر پرواز می خواهد که چرخ های هواپیما را باز کنند تا در موقع برخورد باز زمین ضربه کم تر باشد. چرخ های سمت راست باز می شود ولی چرخ های سمت چپ ...
فکوری با شنیدن صدای انفجار، سراسیمه به داخل کابین هواپیما می رود و علت را جویا می شود. خلبان با چراغ قوه تمامی علائم کابین را که بر روی صفر بود به فکوری نشان می دهد. که فکوری می گوید:
- همه چیز تمام شد، امیدی نیست، به خدا توکل کنید.
او کابین را ترک می کند و در کنار دیگر سرداران می نشیند و قرآن کوچک جیبی خود را باز کرده و شروع به تلاوت قرآن می کند.
خلبان در آخرین لحظات از طریق باتری هواپیما با برج مراقبت تماس می گیرد و تاکید می کند:

- هیچی ندارم، هیچی ندارم.
لحظاتی بعد از مخابره این پیام، هواپیما به سختی با زمین برخورد می کند و بر اثر برخورد، چرخ قسمت راست هواپیما کنده می شود. خلبان و کمک به سختی و از پنجره کوچک کابین خارج می شوند، در این هنگام کپسول اکسیژن کابین منفجر می شود و کابین خلبان را منهدم می کند.
قسمت دم و بال چپ هواپیما آتش می گیرد و درنتیجه آن تمامی مسافرینی که در این قسمت بودند در دم شهید می شوند و حفره ای در کنار هواپیما ایجاد می شود که خلبان و کمک خلبان، موفق می شوند تعدادی از مسافرین را نجات بدهند.
به دلیل وجود تابوت شهدا در هواپیما و درست بسته نشدن آنها، تعدادی از تابوت ها با مسافرین برخورد کرده و آنها را بیهوش می کنند که این خود باعث سوختن تعدادی در آتش می شوند.
در این هنگام روح بزرگ شهید فکوری پرواز بی فرود خود را آغاز نموده بود.
با شهادت شهید فکوری، ارتش ایران یکی از بزرگ ترین تئوریسین های خود را از دست داد. شهید فکوری که خدمات ارزنده ای به ارتش ایران و بخصوص نیروی هوایی کرده بود، سبک بال به سوی معبود شتافت.
ولی نیروهای ارتش جمهوری اسلامی ایران تا پایان جنگ هرگز این سخن شهید فکوری را فراموش نکردند.
- این جنگ پایانش زمانی است که ما به دنیا اثبات کنیم ملتی هستیم که به زانو در نخواهیم آمد و حاضر هستیم بهای این تسلیم نشدن را بپردازیم.

روحش شاد یادش گرامی ..............

آسمان بار امانت به ما نداد!
 

Mʀ Yᴀsɪɴ

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سرهنگ خلبان شهيد عليرضا فغاني

سرهنگ خلبان شهيد عليرضا فغاني





سرهنگ خلبان شهید سید علیرضا فغانی زرینی، اهل روستای فیروزکنده علیای شهرستان ساری در ۲۱ فروردین سال ۹۰ در اوج جانفشانی به شهادت رسید. سکینه فغانی، خواهر «خلبان شهید سید علی رضا فغانی» در خصوص سیره این شهید بزرگوار اظهار داشت: سید علی از کودکی، عاشق خلبانی بود و عشق و شوق پرواز در روح و جانش آمیخته بود.


عشق جبهه رفتن و خلبان شدن: ایام نوجوانیش گره خورده بود با دوران زیبای دفاع مقدس. آن زمان که همه شور رفتن به جبهه را داشتند، سید علی هم اصرار داشت به جبهه برود ولی پدر و مادرم مخالفت می کردند. او متولد سال ۵۳ بود و در آن زمان، سنی نداشت. در جواب مخالفت های والدین با التماس به آنها می گفت: «اگر به جبهه بروم، حد اقل این توانایی را دارم که یک لیوان آب به دست رزمندگان بدهم، بگذارید بروم.» وقتی هواپیماهای رژیم بعث به نقاط مختلف کشور حمله ور می شدند، سید علی با خشم می گفت: «یک روز بزرگ می شوم، خلبان جنگنده هوایی می شوم، روی سر صدام ویراژ می دهم و نمی گذارم دیگر به کشورمان حمله کند.»بسته پستی عجیب و غریب: روزی یک بسته پستی بزرگ از تهران برایمان آمده بود. متعجب شده بودیم، بسته را باز کردیم، با دیدن ماکت هواپیما و ماهنامه نیروی هوایی بر تعجبمان افزوده شد. وقتی ذوق لایوصف سید علی را با دیدن اینها دیدیم، متوجه شدیم که این بسته مال اوست. در سن ۱۱سالگی، مشترک ماهنامه نیروی هوایی شد، نمی دانم برای آنها چه نامه عاشقانه ای نوشته بود که برایش ماکت هواپیما فرستاده بودند. از آن روز به بعد کارش شده بود سوار ماکت شدن و پرواز کردن در خیالات کودکانه اش.


حاضرم در راه خدا فدایش کنم: در دوران دبیرستان رشته ریاضی را برگزید. در کنکور سراسری شرکت کرد و در دانشگاه نیروی هوایی تهران که بعدها به نام شهید ستاری تغییر نام پیدا کرد، مشغول به تحصیل شد. آن زمان شهید ستاری هم استاد آنها بود. پدر و مادرم خوشحال شدند که بالاخره سید علی در شرف رسیدن به آرزوی دیرینه اش، همان خلبان شدن است. دوستان و اقوام، مادرم را سرزنش می کردند که چرا تنها پسرتان را به نظام فرستادید، اگر خدای ناکرده دوباره جنگ بشود، معلوم نیست چه اتفاقی برای سید علی می افتد. مادر در مقابل حرف آنها می گفت: «من یکدانه پسرم را حاضرم در راه خدا فدا کنم.»


داماد یک شهید شد: در دروان دانشجویی اش جزو افراد نخبه دانشگاه بود. بعد از۴ سال فارغ التحصیل شد و برای ادامه خدمت به پایگاه شکاری شهید بابایی اصفهان منتقل شد. چند سال در آنجا ماند و بعد به پایگاه شکاری شهید دوران شیراز رفت. در همان روزها با یکی از دوستان خانوادگیمان ازدواج کرد. همسرش، فرزند شهید براتعلی حاجت مند از گرگان است که الآن او، هم فرزند شهید است و هم همسر شهید. حاصل این ازدواج دو دختر دوقلو به نام های فاطمه و زهراست.


به چند زبان زنده دنیا مسلط بود: بارها در طول خدمتش به دلیل اینکه جنگنده هایی را که دچار نقص فنی شده بودند، توانست به سلامت بنشاند، مورد تشویق و اعطای لوح تقدیر قرار گرفت. دوره های آموزشی اش را در کشورهای مختلفی گذراند و به چند زبان زنده دنیا مثل فرانسوی، روسی و انگلیسی مسلط بود.


فرماندهی مهربان: فرمانده گردان سوخو ۲۴ پایگاه شهید دوران شیراز بود. در محیط کاریش رفتاری مهربانانه ای با زیردستانش داشت. با سربازان، خوش رفتاری می کرد و بعضی از صبح ها که آنها مشغول بازی والیبال بودند، برای اینکه حرارت بازیشان کم نشود، خودش برای صبحانه به نانوایی می رفت و این مسئولیت را از دوش سربازان برمی داشت. در میان اهل خانه هم شهره به رأفت و مهربانی بودو یادم نمی آید که یک بار هم صدایش را برای ما بلند کرده باشد. همیشه وقتی از دست ما عصبانی می شد، رفتارش را جدی می کرد و ما هم می فهمیدیم که او از دست ما ناراحت است.


ابراز احساساتی که ما را متعجب کرده بود: محبوبیت خاصی میان اهالی محل (روستای فیروزکنده ساری) داشت. به همه احترام می گذاشت. وقتی مردم را می دید برای احترام به آنها از ماشینش پیاده می شد و با آنها احوالپرسی می کرد. وقتی سید علی شهید شد، خانم های محلی، بیشتر از ما برایش مویه خوانی می کردند. بر سر و صورتشان می زدند. از ابراز احساسات اینها متعجب شده بودیم.


لحظات ناب عاشقی: ۲۱ فروردین ماه ۱۳۹۰، چند روز مانده بود به روز ارتش جمهوری اسلامی ایران (۲۹فروردین)، آنها می خواستند برای مانور روز ارتش به تهران بیایند، برای همین در حال تمرین بودند. صبح روز بیست و یکم، سید علی به عنوان «استادخلبان» و جناب بازرگان فر به عنوان «کمک خلبان» با هواپیمای آموزشی پریدند، تا بر سر آب های نیلگون خلیج فارس رفتند و در حال برگشت بودند که هواپیما دچار نقص فنی شد. سید علی با مهارت بالا، هواپیما را تا نزدیکی های شیراز کشاند. دیگر در حال سقوط بودند، کار از کار گذشته بود و وقت آن رسیده بود که سید علی اجکت کند ولی به دلیل اینکه هواپیما بر سر خانه های روستای نظرآباد در منطقه سروستان شیراز رسیده بود، این کار نکرد. اهالی نظرآباد می گفتند: «به قدری هواپیما، نزدیک به زمین شده بود که ما در حال فرار از خانه هایمان بودیم ولی در یک لحظه سر هواپیما به سمت آسمان و به سوی کوه های اطراف روستا رفت، سقوط کرد و منفجر شد.» چوپانان روستا می گفتند: «پیکر پاک سید علی، پس از سقوط هواپیما، بیش از ۲۵۰ متر بر زمین کشیده و تکه تکه شد.» جناب بازرگان فر، کمک خلبان سید علی هم نجات پیدا کرد و به درجه والای جانبازی نائل شد.خلبانی با دو زیارتگاه: بخشی از پیکر پاک سید علی در ساری به خاک سپرده شد و بخشی دیگر از بدن مطهرش که چند وقت بعد، پیدا شد، در همان روستای نظرآباد تدفین شد که مزارش، امروز زیارتگاه اهل یقین شده است.


واکنش زیبای مادر شهید به هنگام شنیدن خبر شهادت:
وقتی خبر شهادت سید علی را به مادرم دادند، هنگام اذان ظهر بود. مادرم در جواب دامادم فقط گفت: «گریه نمی کنم. آن روزی که خدا سید علی را به من داد، خدای خوبی بود، حالا که او را از من گرفته، ناراحت شوم؟!» رفت و به اقامه نماز ایستاد.


هوای خانواده اش را داشته باشید:

روزی که فرمانده کل ارتش جمهوری اسلامی ایران به دیدار خانواده مان آمد، نقل می کرد: چند سال قبل در پایگاه شهید دوران شیراز، خلبانی به من گفت: «در این شرایط حساس کاری، اگر ما شهید شویم، وضع خانواده هایمان چه می شود؟» من هم به او گفتم: «وقتی به تهران برگشتم، حتماً این موضوع را پی گیری می کنم.»خدمت مقام معظم رهبری شرفیاب شدم و طرح موضوع کردم، تمهیداتی اندیشیده شد تا خانواده خلبان ها، بعد از شهادتشان تأمین شوند. بعد از تحقق خواسته آن خلبان، خیلی به دنبال او گشتم تا او را پیدا کنم، هر جا خلبانی شبیه به او می دیدم، یاد همان خلبان می افتادم. وقتی چهره مبارک شهید فغانی را دیدم، فهمیدم که او همان خلبانی است که من به دنبال او می گشتم، خدمت مقام معظم رهبری خبر شهادت او را رساندم که حضرت آقا پس از مسئلت علو درجات این شهید از خداوند متعال، به بنده فرمودند: «هوای خانواده اش را داشته باشید.»


سال ۹۰ نابغه جنگ الکترونیک ایران و قهرمان مسابقات نقطه زنی جهان

سرهنگ خلبان شهید علی رضا فغانی …

سرهنگ خلبان شهید علی رضا فغانی در تاریخ ۱فروردین ۹۰ برای همیشه در قلب اسمان جای گرفت

در پی سقوط یک فروند هواپیمایی آموزشی ارتش در شیراز در روز یک‌شنبه ۲۱ فرودین‌ماه سرهنگ خلبان علیرضا فغانی به درجه شهادت نائل شد و پیکرش در شهرستان ساری تشییع شد. پیکر سرهنگ خلبان شهید علیرضا فغانی بعد از تشییع از مسجد جامع شهرستان ساری، میدان ساعت و میدان شهدا به زادگاهش در روستای فیروزکنده شهرستان ساری تدفین می‌شود. در مراسم تشییع جنازه این خلبان شهید مسئول امور ایثارگران ارتش جمهوری اسلامی ایران و جمعی از مسئولان شهرستان ساری و مردم حضور داشتند. سرهنگ خلبان شهید علیرضا فغانی دارای دو فرزند دو قلوی دختر به نام‌های سیده زینب و سیده فاطمه است.شهید فغانی متولد ۱۳۵۳ بوده است و در یک خانواده مذهبی متولد شده و پرورش یافت.در سقوط هواپیمایی آموزشی سوخوی هوانیروز ارتش در سراوان شیراز علیرضا فغانی خلبان شهید شد و کمک خلبان زخمی شده بود.این سانحه در ۱۵ کیلومتری سروستان رخ داد. حضور پرشور مردم، قرار دادن کلاه خلبانی بر روی تابوت شهید، نواختن مارش نظامی ارتش و همراه کردن لباس خلبانی شهید توسط یکی از سربازان ارتش از نماهای بود که در مراسم تشیع جنازه شهید دیده می‌شد.


شرح شهادت وی از زبان مادر و شاهدان ۲۱ فروردین ماه ۱۳۹۰، چند روز مانده بود به روز ارتش جمهوری اسلامی ایران (۲۹فروردین)، آنها می خواستند برای مانور روز ارتش به تهران بیایند، برای همین در حال تمرین بودند. صبح روز بیست و یکم، سرهنگ فقانی به عنوان «استادخلبان» و جناب بازرگان فر به عنوان «کمک خلبان» با هواپیمایسوخو ۲۴ پریدند، تا بر سر آب های نیل گون خلیج پارس رفتند و در حال برگشت بودند که هواپیما دچار نقص فنی شد، سرهنگ فقانی با مهارت بالا، هواپیما را تا نزدیکی های شیراز کشاند، دیگر در حال سقوط بودند، کار از کار گذشته بود و وقت آن رسیده بود که سرهنگ فقانی اجکت کند ولی به دلیل این که هواپیما بر سر خانه های روستای نظرآباد در منطقه سروستان شیراز رسیده بود، این کار نکرد. اهالی نظرآباد می گفتند: «به قدری هواپیما، نزدیک به زمین شده بود که ما در حال فرار از خانه های مان بودیم ولی در یک لحظه سر هواپیما به سمت آسمان و به سوی کوه های اطراف روستا رفت، سقوط کرد و منفجر شد.» چوپانان روستا می گفتند: «پیکر پاک سرهنگ فقانی ، پس از سقوط هواپیما، بیش از ۲۵۰ متر بر زمین کشیده و تکه تکه شد.» جناب بازرگان فر، کمک خلبان هم نجات پیدا کرد و به درجه والای جانبازی نائل شد.


سال ۹۱ مراسم اولین سالگردشهادت سرهنگ خلبان سیدعلیرضافغانیدرحسینیه اعظم سیدالشهدا(ع) فیروزکنده علیا برگزارشد.حضورفرماندهان وحماسه سازان هشت سال حماسه وخون،مسولینکشوری ولشگری، فرماندهان وخلبانان نیروی هوایی به شکوه این مراسمافزوده بود…امیر سرتیپ خلبان چیت فروش در مراسم اولین سالگرد شهید فغانی؛شهادت فغانی زخمی بر پیکره ی نیروی هوایی بود که قابل التیام نیست.او حساس ترین مهره ی این نیرو بود و راهگشاترین سیستم عملیاتسوخت گیری در روز و پرواز در شب با سوخو۲۴را ایشان ابداع کرده بود…امیر چیت فروش خاطرنشان کرد؛شهید فغانی در تمام دوره های آموزشی جزء نیروهای آس ما بود و یکیاز تاپ ترین،قوی ترین، عالی ترین،معتقد ترین،زبده ترین و بهترین خلبانانشکاری ما بود.ما در تاریخ نیروی هوایی ایران،چنین نیروی ارزشمندی نداشتیم و از اینپس هم نخواهیم داشت… خلبانان ما از علم و دانش و مکتب این شهید والامقام درس می گرفتند،بنده هم از بسیج و بسیجیان زادگاه شهید درس می گیرم.بسیجیان فیروزکنده علیا مکتبی برای ما درست کردند که بسیارراهگشاست و افکار و ایده شان برای من و امثال من آموزنده است… وی ادامه داد؛ از شورای اسلامی، بسیج فیروزکنده، مسولین و شخصفرماندار برای نامگذاری بلواری به نام شهید فغانی تشکر می کنم ولی باتوجه به شخصیت نظامی و مذهبی که در این شهید بزرگ سراغ داریمباید تمام شهر را بمباران فغانی فغانی می کردید…


سال ۹۲ سر لشکر عطاالله صالحی در سفر به روستای فیروزکنده بر مزار شهیدان این روستا از جمله خلبان علیرضا فغانی فاتحه قرائت کرد.وی پس از قرائت فاتحه خاطره‌ای را به نقل از شهید فغانی اظهار داشت.صالحی گفت: در یکی از مانورها از یکی از خلبان ارتش پرسیدم اگر شهید شوید چه انتظاری دارید که این خلبان با متانت جواب داد فقط می‌خواهم بدانم اوضاع خانواده‌ام پس از شهادت چگونه خواهد بود.فرمانده ارتش جمهوری اسلامی ایران در ادامه با اعلام اینکه در پایگاه‌های ارتش پیگیر دیدار مجدد با این خلبان بودم که امروز متوجه شدم آن خلبانی که من پیگیر دیدار با وی بودم همین شهید علیرضا فغانی بوده است.شهید علیرضا فغانی خلبان شهید تیزپرواز هواپیما سوخو ۲۴ ارتش بود که حدود دو سال پیش در حین آموزش در شیراز به شهادت رسید.شهید علیرضا فغانی یک مزار در مازندران و یک مزار در شیراز دارد.سال ۹۳ سومین سالگرد شهید امیر سرتیپ خلبان سید علیرضا فغانی زرینی در روستای فیروزکنده علیا شهرستان ساری با حضور مسئولان کشوری و استانی برگزار شد.امیر سرتیپ خلبان حسین چیت در سومین یادواره خلبان شهید علیرضا فغانی در فیروزکنده ساری با بیان اینکه برای شناخت از شهید فغانی باید با نیروی هوایی آشنایی کامل داشته باشید، اظهارداشت: مراسم یادواره شهید فغانی بعنوان یک چهره علمی و تخصصی باید در دانشگاه برگزار شود.رئیس مرکز تحقیقات مطالعه استراتژیک نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران با اشاره به خانواده نیروی هوایی، افزود: خانواده های نیروی هوایی در موقعیت های مختلف در کشور حضور فعال دارند و برای آشنایی نیروی هوایی باید کوبندگی گسترده، واکنش سریع رعایت شود.چیت فروش با بیان اینکه فغانی فرمانده و رئیس گردان سوخو ۲۴ ارتش جمهوری اسلامی بود، اذعان داشت: این شهید نیروها را با آموزه های جنگ و تاریخ آشنا و آموزش می داد.وی گفت: هدف از پرواز نیروی هوایی در زمان جنگ، کار کردن برای رضای خدا و نشستن در کابین نبود، بلکه هدف بابایی شدن، الهی شدن و آسمانی شدن بوده است.وی محرمانه ترین، محوری ترین و سنگین ترین هواپیما در کشور را سوخو معرفی کرد و گفت: برای پرواز با هواپیمای سوخو باید پرواز با هواپیماهای دیگر انجام می شد.چیت فروش گفت: با برگزاری یادواره ها، گرامیداشت شهدا به استکبار، دنیا و عرب اعلام کنیم امروز با برگزاری این یادواره ها پایکوبی و رقص و شادی در مقابل مداحی، عاشورا و غیره است.وی با بیان اینکه شکست وحدت شکست دنیاست، اظهارداشت: قدرت شرط پیروزی بر دشمنان است و باید با مطالعه نقاط ضعف دشمن را شناسایی کرد.
 

Mʀ Yᴀsɪɴ

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
افتخار مازندران سرهنگ خلبان شهيد عليرضا فغاني کسی که در دستگیری ریگی نقش داشت

افتخار مازندران سرهنگ خلبان شهيد عليرضا فغاني کسی که در دستگیری ریگی نقش داشت



ایام نوجوانی اش گره خورده بود با دوران زیبای دفاع مقدس، آن زمان که همه شور رفتن به جبهه را داشتند، سیدعلی هم اصرار داشت به جبهه برود ولی پدر و مادرم مخالفت می کردند.



در جواب مخالفت های والدین با التماس به آنها می گفت: «اگر به جبهه بروم، حداقل این توانایی را دارم که یک لیوان آب به دست رزمندگان بدهم، بگذارید بروم.»


وقتی هواپیماهای رژیم بعث به نقاط مختلف کشور حمله ور می شدند، سیدعلی با خشم می گفت:


«یک روز بزرگ می شوم، خلبان جنگنده هوایی می شوم، روی سر صدام ویراژ می دهم و نمی گذارم دیگر به کشورمان حمله کند.»


 

Mʀ Yᴀsɪɴ

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
افتخار مازندران سرهنگ خلبان شهيد عليرضا فغاني

افتخار مازندران سرهنگ خلبان شهيد عليرضا فغاني



واکنش زیبای مادر شهید به هنگام شنیدن خبر شهادت



وقتی خبر شهادت سیدعلی را به مادرم دادند، هنگام اذان ظهر بود، مادرم در جواب دامادم فقط گفت: «گریه نمی کنم. آن روزی که خدا سیدعلی را به من داد، خدای خوبی بود، حالا که او را از من گرفته، ناراحت شوم؟!» رفت و به اقامه نماز ایستاد.
 

Mʀ Yᴀsɪɴ

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
افتخار مازندران سرهنگ خلبان شهيد عليرضا فغاني کسی که در دستگیری ریگی نقش داشت

افتخار مازندران سرهنگ خلبان شهيد عليرضا فغاني کسی که در دستگیری ریگی نقش داشت



* خلبانی با دو زیارتگاه



بخشی از پیکر پاک سیدعلی در ساری به خاک سپرده شد و بخشی دیگر از بدن مطهرش که چند وقت بعد، پیدا شد، در همان روستای نظرآباد تدفین شد که مزارش، امروز زیارتگاه اهل یقین شده است.


* نقش آفرینی در دستگیری شرور ملعون «ریگی»


از گوشه و کنار به طور ضد و نقیض شنیده ایم که سیدعلی در دستگیری شرور ملعون «عبدالمالک ریگی» هم نقش آفرینی کرد، البته این ها از اسرار نظامی است. در کل از همه ی همکاران عزیز سیدعلی که این شرورجانی را با رشادت و مهارت خود دستگیر کردند، ممنونیم.
 

Mʀ Yᴀsɪɴ

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
افتخار مازندران خلبانی که توانست هواپیمای ریگی را بنشاند شهید سرهنگ خلبان سعید اصغری

افتخار مازندران خلبانی که توانست هواپیمای ریگی را بنشاند شهید سرهنگ خلبان سعید اصغری

در میان سخنان مسئوولینی که درگیر پرونده عبدالمالک ریگی بودند، کمتر کسی را می توان یافت که در ذکر خاطرات آن روز از تصمیم لحظه ای و شهامت خلبان نیروی هوایی ارتش

در نشاندن هواپیمایی که از دوبی راهی قرقیزستان بود، سخن نگفته باشد.
این خلبان شجاع ایرانی کسی نبود جز شهید سرهنگ خلبان سعید اصغری که چند ماه بعد از این ماجرا در یک

سانحه هوایی به شهادت رسید. نام و یاد این شهید بزرگوار در تاریخ ماندگار شد و ورقی دیگر به دفتر پرافتخار نیروی هوایی ارتش افزوده شد.
شهید سعید اصغری درسال

۱۳۵۵درروستای هندوکلا از توابع شهرستان آمل در خانواده ای مومن و زحمت کش دیده به جهان گشود و در دانشگاه شهید ستاری در رشته خلبانی تحصیل کرد سعید خلبان ماهری

بود و حتی در تیم فرونشاندن هواپیما عبدامالک ریگی نیز حضور داشت.
سرانجام این شهید بزرگوار در روز شنبه ۲۲مهر۱۳۹۱ در فرودگاه بندرعباس و هنگام برخاستن هواپیمای

جنگنده به به شهادت رسیدند.
پیکر پاک این شهید در روستای هندوکلا زادگاه وی به خاک سپرده شد.روحش شادو راهش پر رهرو باد.
 

Mʀ Yᴀsɪɴ

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
افتخار شمال ایران :امیر سرلشگر خلبان سید علی اقبالی دوگاهه خلبانی که صدام دستور داد دو تکه‌اش کنند!!

افتخار شمال ایران :امیر سرلشگر خلبان سید علی اقبالی دوگاهه خلبانی که صدام دستور داد دو تکه‌اش کنند!!

جوان ترین استاد خلبان نیروی هوایی ارتش ایران سرلشکر خلبان، « سیدعلی اقبالی دوگاهه» است. کسی که شهادتش داستان عجیبی دارد.

[h=5]شهيد سرلشگر خلبان علي اقبالي دوگاهه[/h]


ما ايراني ها همه تام كروز رو مي شناسيم ولي قهرمانان ايران رو نمي شناسيم اين داستان فيلم نيست واقعي است. مي خوام با قهرمان واقعي وطن پرست گمنام ايراني آشنا بشيد و اينكه چطور براي ايران جان داد.با جوان ترين استاد خلبان نيروي هوايي ارتش ايران سرلشكر خلبان «علي اقبالي دوگاهه» و داستان عجيب شهادتش بيشتر آشنا شويد او اهل رودبار استان گيلان بود. وي در ۲۵ سالگي استاد خلبان جنگنده f-5 و در ۲۷ سالگي با درجه سرگردي جزو افسران ارشد نيروي هوايي ارتش ايران شد. سرلشگر خلبان«عباس بابايي» و سرلشگر خلبان «مصطفي اردستاني» از شاگردان تحت آموزش ايشان بودند.آموزش درآمريكا :وي تكميل دوره خلباني را به مدت ۲۲۰ ساعت در سال ۱۳۴۷در پايگاه هوايي ويليامز شهر فنيكس ايالت آريزوناي امريكا را به پايان رساند و كسب رتبه نخست در بين بيش از ۴۰۰ دانشجوي خلباني از كشورهاي مختلف به عنوان خلبان نمونه اين پايگاه را از آن خود نمود . امتيازات خلباني كه او در پايگاه ويليامز آمريكا بدست آورد شامل ركوردهايي بود كه تا آن زمان هرگز در آن پايگاه هوايي ثبت نشده بود. بطوري كه تمامي اساتيد پرواز هواپيماهاي جنگي آمريكا را شگفت زده نمود. و به او لقب سلطان پرواز را داده بودند.





در سال 1348 آموزش هاي تاكتيكي هواپيماي شكاري اف5 را به سرعت گذراند و به عنوان افسرخلبان جنگنده شكاري تاكتيكي اف5 تايگر در گردان 43 شكاري، فعاليت هاي پروازي خود را در پايگاه هوايي دزفول آغاز كرد.
در سال 1351 بين خلبانان تمام پايگاه ها در پايگاه دزفول برگزار شد حائز مقام نخست در بين تمامي خلبان ها شد و به عنوان قهرمان قهرمانان معرفي شد در سال ۱۳۵۳ جهت گذراندن دوره كارشناسي تفسير عكس هاي هوايي و مديريت اطلاعات و عمليات هوايي مجددا به امريكا اعزام گرديد .







پس از بازگشت در پايگاه هاي هوايي بوشهر و تبريز به خدمت پرداخت شهيد اقبالي در سال 1354 ازدواج كرد كه ثمره آن فرزندي پسر بود كه هم اكنون از پزشكان حاذق كشور است. براساس مدارك موجود در پرونده پرسنلي اين شهيد وي همواره در وضعيت عالي پروازي آكادميك و انضباطي قرار داشته است. دريافت بيش از سه هزار ساعت پرواز عملياتي و آموزش خلباني به ده ها دانشجوي جوان كه تعدادي از آنها همچون شهيدان سرافراز سرلشگر خلبان عباس بابايي و سرلشگر خلبان مصطفي اردستاني به مقام والاي شهادت نايل شده اند و يا به رده هاي ارشد فرماندهي نيروي هوايي رسيده اند كارنامه درخشان شهيد سيدعلي اقبالي است. در بيان خصوصيات اين شهيد نوشته اند وي فردي به تمام معنا صميمي و مهربان بود فروتن و خويشتن دار گشاده رو و متين آراسته و با اخلاق نيكو و منش بسيارانساني شهيد اقبالي علاقه وافري به قرآن داشت و هرچند وقت كل قرآن را دوره مي كرد.



اين شهيد سعيد در عمليات معروف كمان 99 كه در نخستين روز جنگ تحميلي با شركت 140 فروند جنگنده از پايگاه هاي مختلف انجام شد شركت داشت. سيد شهيد در قالب ليدر دسته 4 فروندي به نام اسكارال از پايگاه دوم شكاري تبريز به هوا برخاست و پس از بمباران پايگاه هوايي موصل، به همراه همه همرزمانش سالم به پايگاه برگشت.
شهادت :
اين هم وطن دلير اكثر تلمبه خانه ها و نيروگاه هاي برق عراق از كار انداخته بود و طرح هاي عملياتي وي باعث گرديده بود صادرات۳۵۰ ميليون تني نفت عراق به صفر برسد از اين رو صدام جنايتكار به خون اين شهيد تشنه بود . از اين رو به دستور صدام پس از دستگيري بدنش به دو نيمه تبديل شد و نيمي از پيكر مطهرش در نينوا و نيمي در موصل عراق مدفون شد .
شرح كامل شهادت ايشان را در زير بخوانيد و به ديگران هم بفرستيد تا مردم ايران بدانند ما چه عزيزان گمنامي را در نيروي هوايي ارتش داشته ايم كه حتي نام آنها را هم نشنيده ايم .
شهادتش در روز عيد قربان مصادف با اول آبان ماه 1359 رقم خورد. پس از بمباران موفق پادگان العقره در شمال عراق و همچنين در منطقه هوايي موصل هواپيمايش مورد اصابت قرار گرفت و در حالي كه به نزديكي مرز ايران رسيده بود هواپيمايش سقوط كرد و در خاك عراق مجبور به خروج اضطراري شد.




در حالي كه زنده به اسارت مزدوران عراقي درآمده بود، به دليل ضربات مهلكي كه نيروي هوايي ارتش ايران در نخستين ماه جنگ بر پيكر ماشين جنگي عراق وارد نموده بود به دستور صدام و براي ايجاد رعب و وحشت در بين ساير خلبانان كشورمان، برخلاف تمامي موازين انساني و موافقت نامه هاي بين المللي رفتار با اسرا، به فجيع‌ترين و بيرحمانه ترين وضع به شهادت رسيد. بدستور صدام ملعون، دو ماشين جيپ از دو طرف با طناب هايي كه به بدن اين خلبان پر افتخار بسته بودند بدنش را دو نيم كردند. به طوري كه نيمي از پيكر مطهرش در نينوا و نيمي در موصل عراق مدفون شد. اين جنايت به حدي وحشيانه بود كه رژيم بعثي در تلاشي بيشرمانه براي سرپوش گذاشتن بر اين جنايت هولناك، تا سالها از اعلام سرنوشت آن شهيد مظلوم خودداري مي كرد و طي ۲۲سال هيچگونه اطلاعي از سرنوشت وي موجود نبود؛ تا اين كه در خرداد سال ۱۳۷۰، بر اساس گزارش هاي موجود عملياتي و اطلاعاتي، و نامه ارسالي كميته بين‌المللي صليب سرخ جهاني مبني بر شهادت ايشان و اظهارات ديگر اسراي آزاد شده وخلبانان اسير عراقي، شهادت خلبان علي اقبالي دوگاهه محرز شد. پيكر مطهرش كه بخشي از آن غريبانه در قبرستان محافظيه نينوا و بخشي ديگر در قبرستان زبير موصل به خاك سپرده شده بود، با پيگيري كميته جستجوي اسرا و مفقودين وكميته بين‌المللي صليب سرخ جهاني، به همراه پيكرهاي مطهر تني چند از ديگر خلبانان شهيد نيروي هوايي، پس از ۲۲ سال دوري از وطن، در ميان حزن و اندوه خانواده، ياران و همرزمانش به ميهن بازگشت و به شكلي بسيار با شكوه و تاريخي در ميدان صبحگاه ستاد نيروي هوايي تشييع و در پنجم مردادماه ۸۱ در قطعه خلبانان بهشت زهرا دركنار ساير همرزمانش آرام گرفت.يادش گرامي و راهش پر رهرو باد.














 

mihua

عضو جدید
کاربر ممتاز
جوان ترین استاد خلبان نیروی هوایی ارتش ایران سرلشکر خلبان، « سیدعلی اقبالی دوگاهه» است. کسی که شهادتش داستان عجیبی دارد.

شهيد سرلشگر خلبان علي اقبالي دوگاهه



ما ايراني ها همه تام كروز رو مي شناسيم ولي قهرمانان ايران رو نمي شناسيم اين داستان فيلم نيست واقعي است. مي خوام با قهرمان واقعي وطن پرست گمنام ايراني آشنا بشيد و اينكه چطور براي ايران جان داد.با جوان ترين استاد خلبان نيروي هوايي ارتش ايران سرلشكر خلبان «علي اقبالي دوگاهه» و داستان عجيب شهادتش بيشتر آشنا شويد او اهل رودبار استان گيلان بود. وي در ۲۵ سالگي استاد خلبان جنگنده f-5 و در ۲۷ سالگي با درجه سرگردي جزو افسران ارشد نيروي هوايي ارتش ايران شد. سرلشگر خلبان«عباس بابايي» و سرلشگر خلبان «مصطفي اردستاني» از شاگردان تحت آموزش ايشان بودند.آموزش درآمريكا :وي تكميل دوره خلباني را به مدت ۲۲۰ ساعت در سال ۱۳۴۷در پايگاه هوايي ويليامز شهر فنيكس ايالت آريزوناي امريكا را به پايان رساند و كسب رتبه نخست در بين بيش از ۴۰۰ دانشجوي خلباني از كشورهاي مختلف به عنوان خلبان نمونه اين پايگاه را از آن خود نمود . امتيازات خلباني كه او در پايگاه ويليامز آمريكا بدست آورد شامل ركوردهايي بود كه تا آن زمان هرگز در آن پايگاه هوايي ثبت نشده بود. بطوري كه تمامي اساتيد پرواز هواپيماهاي جنگي آمريكا را شگفت زده نمود. و به او لقب سلطان پرواز را داده بودند.





در سال 1348 آموزش هاي تاكتيكي هواپيماي شكاري اف5 را به سرعت گذراند و به عنوان افسرخلبان جنگنده شكاري تاكتيكي اف5 تايگر در گردان 43 شكاري، فعاليت هاي پروازي خود را در پايگاه هوايي دزفول آغاز كرد.
در سال 1351 بين خلبانان تمام پايگاه ها در پايگاه دزفول برگزار شد حائز مقام نخست در بين تمامي خلبان ها شد و به عنوان قهرمان قهرمانان معرفي شد در سال ۱۳۵۳ جهت گذراندن دوره كارشناسي تفسير عكس هاي هوايي و مديريت اطلاعات و عمليات هوايي مجددا به امريكا اعزام گرديد .







پس از بازگشت در پايگاه هاي هوايي بوشهر و تبريز به خدمت پرداخت شهيد اقبالي در سال 1354 ازدواج كرد كه ثمره آن فرزندي پسر بود كه هم اكنون از پزشكان حاذق كشور است. براساس مدارك موجود در پرونده پرسنلي اين شهيد وي همواره در وضعيت عالي پروازي آكادميك و انضباطي قرار داشته است. دريافت بيش از سه هزار ساعت پرواز عملياتي و آموزش خلباني به ده ها دانشجوي جوان كه تعدادي از آنها همچون شهيدان سرافراز سرلشگر خلبان عباس بابايي و سرلشگر خلبان مصطفي اردستاني به مقام والاي شهادت نايل شده اند و يا به رده هاي ارشد فرماندهي نيروي هوايي رسيده اند كارنامه درخشان شهيد سيدعلي اقبالي است. در بيان خصوصيات اين شهيد نوشته اند وي فردي به تمام معنا صميمي و مهربان بود فروتن و خويشتن دار گشاده رو و متين آراسته و با اخلاق نيكو و منش بسيارانساني شهيد اقبالي علاقه وافري به قرآن داشت و هرچند وقت كل قرآن را دوره مي كرد.



اين شهيد سعيد در عمليات معروف كمان 99 كه در نخستين روز جنگ تحميلي با شركت 140 فروند جنگنده از پايگاه هاي مختلف انجام شد شركت داشت. سيد شهيد در قالب ليدر دسته 4 فروندي به نام اسكارال از پايگاه دوم شكاري تبريز به هوا برخاست و پس از بمباران پايگاه هوايي موصل، به همراه همه همرزمانش سالم به پايگاه برگشت.
شهادت :
اين هم وطن دلير اكثر تلمبه خانه ها و نيروگاه هاي برق عراق از كار انداخته بود و طرح هاي عملياتي وي باعث گرديده بود صادرات۳۵۰ ميليون تني نفت عراق به صفر برسد از اين رو صدام جنايتكار به خون اين شهيد تشنه بود . از اين رو به دستور صدام پس از دستگيري بدنش به دو نيمه تبديل شد و نيمي از پيكر مطهرش در نينوا و نيمي در موصل عراق مدفون شد .
شرح كامل شهادت ايشان را در زير بخوانيد و به ديگران هم بفرستيد تا مردم ايران بدانند ما چه عزيزان گمنامي را در نيروي هوايي ارتش داشته ايم كه حتي نام آنها را هم نشنيده ايم .
شهادتش در روز عيد قربان مصادف با اول آبان ماه 1359 رقم خورد. پس از بمباران موفق پادگان العقره در شمال عراق و همچنين در منطقه هوايي موصل هواپيمايش مورد اصابت قرار گرفت و در حالي كه به نزديكي مرز ايران رسيده بود هواپيمايش سقوط كرد و در خاك عراق مجبور به خروج اضطراري شد.




در حالي كه زنده به اسارت مزدوران عراقي درآمده بود، به دليل ضربات مهلكي كه نيروي هوايي ارتش ايران در نخستين ماه جنگ بر پيكر ماشين جنگي عراق وارد نموده بود به دستور صدام و براي ايجاد رعب و وحشت در بين ساير خلبانان كشورمان، برخلاف تمامي موازين انساني و موافقت نامه هاي بين المللي رفتار با اسرا، به فجيع‌ترين و بيرحمانه ترين وضع به شهادت رسيد. بدستور صدام ملعون، دو ماشين جيپ از دو طرف با طناب هايي كه به بدن اين خلبان پر افتخار بسته بودند بدنش را دو نيم كردند. به طوري كه نيمي از پيكر مطهرش در نينوا و نيمي در موصل عراق مدفون شد. اين جنايت به حدي وحشيانه بود كه رژيم بعثي در تلاشي بيشرمانه براي سرپوش گذاشتن بر اين جنايت هولناك، تا سالها از اعلام سرنوشت آن شهيد مظلوم خودداري مي كرد و طي ۲۲سال هيچگونه اطلاعي از سرنوشت وي موجود نبود؛ تا اين كه در خرداد سال ۱۳۷۰، بر اساس گزارش هاي موجود عملياتي و اطلاعاتي، و نامه ارسالي كميته بين‌المللي صليب سرخ جهاني مبني بر شهادت ايشان و اظهارات ديگر اسراي آزاد شده وخلبانان اسير عراقي، شهادت خلبان علي اقبالي دوگاهه محرز شد. پيكر مطهرش كه بخشي از آن غريبانه در قبرستان محافظيه نينوا و بخشي ديگر در قبرستان زبير موصل به خاك سپرده شده بود، با پيگيري كميته جستجوي اسرا و مفقودين وكميته بين‌المللي صليب سرخ جهاني، به همراه پيكرهاي مطهر تني چند از ديگر خلبانان شهيد نيروي هوايي، پس از ۲۲ سال دوري از وطن، در ميان حزن و اندوه خانواده، ياران و همرزمانش به ميهن بازگشت و به شكلي بسيار با شكوه و تاريخي در ميدان صبحگاه ستاد نيروي هوايي تشييع و در پنجم مردادماه ۸۱ در قطعه خلبانان بهشت زهرا دركنار ساير همرزمانش آرام گرفت.يادش گرامي و راهش پر رهرو باد.















وای خیلی وحشتناک و ناراحت کننده بود...!. خدا همشونو رحمت کنه. بهترین درجات بهشتی رو دارن شهدا.
یادمه چندسال پیشا یه بار تو اخبار ساعت 9 شب دیدم (دوران جنگ و صحنه هایی از جنایات صدام رو نشون میداد از تلویزیون!) یه ایرانی رو در حضور صدام دستاشو بسته بودن به دو تا نیسان و با سرعت زیاد در خلاف هم گاز میدادن!!! یهو یکی از دستای اسیر ایرانی که یه مرد میانسال بود کنده شد!!! هنوز یادمه و اعصابم خورد میشه!...
 

Mʀ Yᴀsɪɴ

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شهید خلبان برات نمایان : نماز اول وقت خلبان مازنی در اوج تمرینات نظامی در ایالات متحده/رها کردن هلی کوپتر دربیایان!!

شهید خلبان برات نمایان : نماز اول وقت خلبان مازنی در اوج تمرینات نظامی در ایالات متحده/رها کردن هلی کوپتر دربیایان!!


در اوج تمرینات و آموزش‌های نظامی در کشور آمریکا نماز سر وقت را ترک نکرد و همین مساله باعث شده بود چندین بار مورد بازخواست قرار بگیرد.

به گزارش رزمندگان شمال ، شهید خلبان برات نمایان از نخستین کسانی بود که در سال 1356 به همراه چند تن دیگر از خلبانان پایگاه هوایی اصفهان دست به اعتصاب غذا زده و با شرکت در راهپیمایی ضدحکومتی با لباس نظامی نخستین جرقه انقلاب را در این پایگاه نظامی زدند
شهید خلبان برات نمایان نخستین شهید مازندرانی هوانیروز بود که در سال‌های آغازین انقلاب با حضور مستمر در مناطق غربی کشور نقش موثری در مبارزه با تجزیه‌طلبان در کردستان، سقز و سلماس ایفا کرد .
برادر امیر سرتیپ دوم خلبان شهید برات نمایان زوایای ناگفته‌ای از زندگی و شهادت شهید نمایان را بیان می کند که در ادامه می آید :
اسحاق نمایان در این مورد بیان کرد: شهید نمایان با آنکه در کشور ایالات متحده آمریکا دوره آموزش خلبانی را طی کرد هیچگاه دیدگاه غربی و آمریکایی در وی رسوخ نکرد و هیچگاه فراموش نکرد که از کجا آمده و چه هدفی را دنبال می‌کند.
تنها برادر شهید نمایان افزود: وی در اوج تمرینات و آموزش‌های نظامی در کشور آمریکا نماز سر وقت را ترک نکرد و همین مساله باعث شده بود چندین بار مورد بازخواست قرار بگیرد.
وی ادامه داد: سفارش همیشگی شهید دورکردن تفکرات غربی وغیر اسلامی از خود بود و تاکید داشت باید علم را به خوبی فراگرفت تا از وابستگی و کرنش در مقابل اجنبی رهایی یابیم.

پیرو ولایت فقیه دچار انحراف فکری نمی‌شود
اسحاق نمایان ادامه داد: شهید به صراحت و مکرر می‌گفت پیرو ولی فقیه باشید تا از انحراف فکری در امان باشید و خودش نیز تا لحظه آخر زندگی در این دنیا این پایبندی را به مبانی اعتقادی خود به اثبات رساند.
وی گفت: شهید نمایان یکی از پایه‌گذاران انجمن اسلامی در پایگاه اصفهان بود و پس از پیروزی انقلاب اسلامی به همراه شهیدان نجاریان، شیرودی و کشوری تلاش‌های شبانه‌روزی برای راه‌اندازی هلی‌کوپترهای این پایگاه از خود نشان داد تا اطلاعات فنی این تجهیزات از انحصار مستشاران آمریکایی خارج شود.


پاسخ به ندای ولی زمان بر ما تکلیف است
اسحاق نمایان در مورد شرکت مکرر شهید در عملیات هوانیروز در ناآرامی‌های منطقه کردستان گفت: شهید برای سرکوب ناامن‌کنندگان در غرب کشور آرام و قرار نداشت و وقتی با پرسش اطرافیان و بستگان مواجه می‌شد، پاسخ می‌داد: امروز امام حسین زمان ما فراخوان داده و پاسخ به ندای ولی زمان بر ما تکلیف است و وقت آن است که دین خود را به رهبر و مملکت خود ادا کنیم.
وی ادامه داد: در ماه‌های ابتدایی انقلاب شهید نمایان به همراه شهدای گرانقدر نجاریان، شیرودی و کشوری جلسات هماهنگی انقلابی را در خلال کلاس‌های قرآنی در منزل خود برگزار می‌کردند تا این فعالیت‌ها را از چشم معدود عناصر نفوذی باقیمانده در پایگاه پنهان نگاه دارند.
برات نمایان خاطرنشان کرد: شهید با وضو وارد هلی کوپتر می‌شد و این نشانه راه‌شناسی شهید نمایان بود.
برادر شهید خلبان‌ نمایان در مورد مردمی بودن شهید گفت: شهید نمایان برای بمباران نکردن تظاهرات مردم اصفهان در روزهای انقلاب، هلی‌کوپتر را در بیابان‌های اطراف اصفهان رها کرد و یک هفته در روستاهای اصفهان به سر برد و این در حالی بود که ساواک شدیدا به دنبال وی بود.
برادر شهید نمایان ادامه راه و منش جوانمردی و ولایت مداری شهید نمایان را فریضه امروز افراد جامعه دانست و تنها راه پیشرفت و سربلندی کشور را در عمل به وصیتنامه‌های شهدا اعلام کرد.
این شهید والامقام از نخستین کسانی بود که در سال 1356 به همراه چند تن دیگر از خلبانان پایگاه هوایی اصفهان دست به اعتصاب غذا زده و با شرکت در راهپیمایی ضدحکومتی با لباس نظامی نخستین جرقه انقلاب را در این پایگاه نظامی زدند
شهید خلبان برات نمایان اولین شهید مازندرانی هوانیروز بود که در سال‌های آغازین انقلاب با حضور مستمر در مناطق غربی کشور نقش موثری در مبارزه با تجزیه‌طلبان در کردستان، سقز و سلماس ایفا کرد.
شهید نمایان در سال 1359 در منطقه دزفول به دیگر یاران شهیدش پیوست.
 

Mʀ Yᴀsɪɴ

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
داداش هیچکی خبر نداره وقتی به من میگفتن هلی کوپتر ایران چه حالی در دلم بود!

داداش هیچکی خبر نداره وقتی به من میگفتن هلی کوپتر ایران چه حالی در دلم بود!





مشاهده تصاویر بیشتر


داداش هیچکی خبر نداره

وقتی به من میگفتن هلی کوپتر ایران

چه حالی در دلم بود!

من همش داخل میدون بازی یاد تو بودم


وقتی می گفتن وحید هاشمیان

هلی کوپتر ایران !

من فقط فقط به فکر تو بودم

اخه به تو وصل می شدم

مثل تو پر می کشیدم

پرواز می کردم

داداش هیچکی از حال من خبر نداره

هیچکی


مادر تا آخرین لحظه چشم انتظارت بود

می دونم الان پیشته و خوشحاله

اما داداش دلم برات تنگ میشه

کاش دیگه بیای خونه





شهید سرلشکر خلبان علی اصغر هاشمیان برادر وحید هاشمیان فوتبالیست ارزنده

کشورمان می باشند سرلشکر جاوید الاثر خلبان اصغر هاشمیان و سرلشکر جاوید الاثر

خلبان شیر علی آزادیان که در که در تاریخ 14 مهر ماه سال 1360 به قصد پایگاه دریایی

ام القصر عراق از پایگاه ششم شکاری بوشهر به پرواز درآمدند و از آن تاریخ به بعد به خانه برنگشتند.




یاد و نام مدافعان ایران زمین گرامی باد





 

Mʀ Yᴀsɪɴ

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دست نوشته شهید سرلشکر خلبان فیروز شیخ حسنی برای خواهر..

دست نوشته شهید سرلشکر خلبان فیروز شیخ حسنی برای خواهر..




مشاهده تصاویر بیشتر




دست نوشته شهید سرلشکر خلبان فیروز شیخ حسنی برای خواهر بزرگوارشان


شهید سرلشکر خلبان فیروز شیخ حسنی در سال 1331 در روستای طالقان دیده به جهان گشود ایشان دوره

های آموزش خلبانی اف 5 را در آمریکا آموخت آخرین سمت ایشان فرماندهی امنیت پرواز پایگاه شکاری دزفول

بود . در تاریخ 31 شهریور ماه 1359 پایگاه توسط هواپیماهای عراقی بمباران شد ، علی رغم تذکر دوستانش به

جهت اینکه به باند نرود براسا س وظیفه شناسی جهت پاک سازی و تعیین خسارت به باند پروازی رفت که

هواپیما های عراقی مجدد حمله نموده و ایشان مورد اصابت ترکش قرار گرفت و این سرباز اصیل ایرانی جان

خود را فدای نگهداری از سرزمین پدری نمود . نامش جاودان باد.






 

Mʀ Yᴀsɪɴ

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شهید سرلشکر خلبان غفور جدی اردبیلی

شهید سرلشکر خلبان غفور جدی اردبیلی





شهید سرلشکر خلبان غفور جدی اردبیلی
---------------------------------------------------


دلاوری از سرزمین سبلان ، تنها وصیت این قهرمان بزرگ وطن یک جمله بود


"" دوست دارم کفنم پرچم ایران باشد ""



نام و یاد مدافعان ایران گرامی و جاوید باد






 

Mʀ Yᴀsɪɴ

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خلبان شناسایی به خانه برگرد!

خلبان شناسایی به خانه برگرد!






باز هم ورقی دیگر از جانفشانی ها و حماسه های چشمان تیز بین نیروی هوایی ایران در جنگ تحمیلی.این عکس یکی از آن هزاران عکس استثنایی خلبانان گردان 11 شناسایی است.در تاریخ 17 مهر 1359 فانتوم ما پس از گذشتن از لایه های متعدد پدافند بسیار سنگین سام ، در قلب یک پایگاه هوایی از دو فروند سوخوی پیشرفته نیروی هوایی عراق عکس گرفت.

به راستی که این خلبان شعار یگانش را به عمل تبدیل نمود. همان شعار دوست داشتنی گردان 11 شناسایی : خلبان شناسایی به خانه برگرد!

درود بر مدافعان خاک ایران






 

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممنون دوستان در نبود ما فعال بودید ازتون سپاس گزارم:)
 

Similar threads

بالا