[ سینما ] - شخصیت های مطرح سینمای جهان

n*@*f*@*s

عضو جدید
کاربر ممتاز
ادوارد زوئیک

ادوارد زوئیک

ادوارد زوئیک ( Edward Zwick )



ادوارد زوئیک ، کارگردان ، تهیه کننده و فیلم نامه نویس آمریکایی در 8 اکتبر 1952در شهر شیکاگو واقع در ایالت ایلی نویز به دنیا آمد. در دانشگاه هاروارد ، در رشته ادبیات تحصیل کرد. پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه هاروارد به مدرسه سینمایی لس آنجلس رفت و در آنجا سینما خواند. پس از فراغت از تحصیل ، مدتی به روزنامه نگاری پرداخت. در سال 1976 ، دست اندرکاران یک مجموعه تلوزیونی که فیلم دانشجویی او به نام تیموتی و فرشته ، را دیده بودند او را به عنوان ویراستار داستان استخدام کردند. این مجموعه تلوزیونی خانواده ( Family ) نام داشت و زوئیک توانست طی چهار سال بعد ، هم کارگردان ، هم نویسنده و در نهایت تهیه کننده این مجموعه شود. پس از این مجموعه ، در سال 1982دو مجموعه تلوزیونی دیگر به نام های عروسک های کاغذی ( Paper Dolls ) و Having It All را نیز ساخت.


زوئیک در سال 1984 به همراه همکار خود ، مارشال هرسکوویتز ( Marshall Herskovitz ) ، کمپانی بدفورد فالز پروداکشنز را به راه انداخت و دو سال بعد یعنی 1986، اولین فیلم بلند سینمایی خود به نام درباره دیشب را ساخت. درباره دیشب اقتباسی بود از یکی از نمایش نامه های دیوید ممت ( David Mamet ) ، نمایش نامه نویس و فیلم نامه نویس مطرح آمریکایی. درباره دیشب ، فیلم متوسطی بود درباره مواجه یک زوج جوان با واقعیت های زندگی و فراز و نشیب هایی است که در رابطه میان آن دو به وقوع می پیوندد.



زوئیک در سال 1987 دوباره به تلوزیون روی می آورد و یک مجموعه تلوزیونی به نام حدودا سی ساله ( thirtysomething ) را می سازد. یک سال بعد یعنی در 1989 بهترین فیلمش و یکی از بهترین فیلم های آمریکا در دهه هشتاد را می سازد. این فیلم افتخار نام داشت ، و ماجرای آن درباره نخستین جوخه سربازان سیاه پوست آمریکایی در دوره جنگ های داخلی آمریکا بود که یک افسر جوان سفید پوست هدایت آنها را به عهده داشت. این فیلم در واقع یک ادای احترام پرشور و دیرهنگام به سربازان سیاه پوست بود. فیلم برداری زیبای فیلم ، بازی های خوب و بدون نقص ، فیلم نامه قوی و یک تدوین خوب ، از ویژگی های ممتاز فیلم بود. افتخار در سال 1990 در اسکار نسبتا موفق بود و اسکار رشته های فیلم برداری ، صدا و بهترین بازیگر نقش مکمل را برای بازی دنزل واشنگتن (Denzel Washington ) به دست آورد.


در سال 1992، زوئیک فیلم ترک کردن عادی را ساخت. او در این فیلم سعی کرد داستانی حماسی مانند افتخار را ، این بار در ابعاد کوچکتر به تصویر بکشد ، اما در این زمینه چندان موفق نبود و فیلم از سوی تماشاگران استقبال چندانی نشد.




فیلم بعدی زوئیک با نام افسانه های پاییزی ( 1994 ) یک درام خانوادگی و پیچ در پیچ بود که از روی رمان جیم هریسون ( Jim Harrison ) اقتباس شده بود. افسانه های پاییزی درباره یک افسر بازنشسته و سه پسر او است ، که در مزرعه ای سرسبز و زیبا در مونتانا زندگی می کنند. با شروع جنگ جهانی اول در اروپا ، زندگی آنها تحت تاثیر جنگ قرار می گیرد و پس از مرگ کوچکترین پسر خانواده در جنگ ، دستخوش تراژدی های شخصی و پیچ در پیچ می شود. جان تال ( John Toll ) ، فیلم بردار فیلم ، تصاویر زیبا و چشم اندازهای فوق العاده ای از مونتانا ارائه داد و موفق شد در اسکار 1995 ، جایزه بهترین فیلم برداری را نصیب خود کند.



زوئیک در سال 1996 فیلم شجاعت زیر آتش را ساخت. آتش زیر خاکستر ساختاری چندلایه داشت و درباره سقوط مرموز هلیکوپتر یک زن افسر گروه نجات بود.


فیلم بعدی زوئیک ، حکومت نظامی ( 1998 ) بود ، که آن را با فیلم نامه ای از خودش جلوی دوربین برد. حکومت نظامی درباره یک حادثه تروریستی در نیویورک است. یک افسر سرسخت و خشن آمریکایی ( با بازی بروس ویلیس ( Bruce Willis ) ) این حادثه را از چشم مسلمانان مهاجر و معترض می بیند. این افسر رفتار خشن و بسیار بدی با بازداشت شده ها دارد و در این میان افسر دیگری ( با بازی دنزل واشنگتن ) ، قصد دارد او را بر سر راه آورد و مسئله را به شیوه ای درست ، حل و فصل کند.



آخرین فیلمی که زوئیک تا امروز ساخته ، آخرین سامورایی ( 2003 ) است. آخرین سامورایی درباره یک سرباز آمریکایی ( با بازی تام کروز ( Tom Cruise) ) است ، که از جنگ های داخلی آمریکایی ها با سرخ پوستان جان سالم به در برده و اکنون با خاطرات وحشتناکی که از جنگ و جنایت های یک افسر آمریکایی بر علیه سرخ پوستان برایش به یادگار مانده ، زندگی می کند. از آنجا که او جنگ جوی ماهری است ، از سوی ژاپنی ها برای آموزش سربازان ژاپنی برای جنگ با سامورایی های معترض استخدام می شود. این سرباز طی یک حادثه به دست سامورایی ها می افتد. او با سرکرده معترضان سامورایی ( با بازی خوب کن واتانابه ( Ken Watanabe )) آشنا می شود و این آغازی است ، برای آشنایی او با فرهنگ سامورایی و تغییر موضعش نسبت به جنگی که ناخواسته به آن کشیده شده.


آخرین سامورایی در واقع درباره دو جنگجوست که فرهنگ ها یشان آنها را از هم بیگانه ، اما ارزش هایشان آنان را به هم رزمانی وفادار بدل کرده است.


رویای دیرین زوئیک با ساخت آخرین سامورائی تحقق یافت ( فیلم نامه فیلم را نیز خود زوئیک نوشته). زوئیک سال ها مجذوب فرهنگ و فیلم های ژاپنی بوده است. آکیرو کوروساوا ( Akira Kurosawa ) ، فیلم ساز بزرگ و مطرح ژاپن ، فیلم ساز محبوب اوست ، فیلم سازی که فیلم هایش همیشه برای او الهام بخش و تاثیرگذار بوده است ، و همچون او مجذوب مبارزه و عناصر شخصی و اهداف فردی نهفته در آن بوده است.

فیلم های زوئیک عموما به پیچیدگی جنگ و شرافت می پردازند. او در اغلب فیلم هایش مردانی را به تصویر کشیده که وفاداری شخصی شان بیش از اعتقاد سیاسی شان در سرنوشتشان موثر بوده است. زوئیک خود درباره آخرین سامورائی گفته :

« عمیقا تحت تاثیر داستان عظمت شکست نوشته ایوان موریس قرار گرفتم که سرگذشت سایگو تاکاموری ، یکی از مشهورترین شخصیت های ژاپنی است. مردی که در ابتدا به تشکیل یک حکومت کمک کرد و بعد خودش علیه این حکومت به پا خاست. زندگی زیبا و تراژیک او ، به نوعی منبع الهام داستان ما بود. »


وئیک علاوه بر ساخت فیلم ، در تهیه کنندگی نیز بسیار فعال است. او تهیه کننده برخی از فیلم های خود یعنی افسانه های پاییزی ، حکومت نظامی و آخرین سامورایی بوده و همچنین تهیه کننده فیلم های مطرحی چون شکسپیر عاشق ( 1998- Shakespeare in Love ) ، ترافیک ( 2000- Traffic) و من سام هستم ( 2001- I Am Sam ) بوده است.



گزیده فیلم شناسی ادوارد زوئیک ( در مقام کارگردان )


درباره دیشب ( 1986- About Last Night )

افتخار ( 1989- Glory )

ترک کردن عادی ( 1992- Leaving Normal )

افسانه های پاییزی ( 1994- Legends of the Fall )

شجاعت زیر آتش ( 1996- Courage Under Fire )

حکومت نظامی ( 1998- The Siege )

آخرین سامورائی ( 2003- The Last Samurai )



گزیده جوایز و افتخارات


برنده اسکار بهترین فیلم برای فیلم شکسپیر عاشق در سال 1999. نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین فیلم برای فیلم ترافیک در سال 2000.

نامزد دریافت جایزه گلدن گلوب در رشته بهترین کارگردانی برای فیلم افتخار در سال 1990 و نامزد دریافت جایزه گلدن گلوب در رشته بهترین کارگردانی برای فیلم افسانه های پاییزی در سال 1995.

برنده جایزه بافتا در رشته بهترین فیلم برای فیلم شکسپیر عاشق در سال 1999.




منبع : daneshnameh.roshd.ir
 

n*@*f*@*s

عضو جدید
کاربر ممتاز
ادوین استنتن پورتر

ادوین استنتن پورتر

ادوین استنتن پورتر ( Edwin Stanton Porter )



ادوین استنتن پورتر در 21 آوریل 1869 در ایالت پنسیلوانیا به دنیا آمد.

پورتر مدتی به تحصیل مشغول شد ، اما مانند بسیاری از جوانان آن زمان ، به محض این که به سنی رسید که می توانست کار کند مدرسه را ترک کرد و حرفه هایی مانند خیاطی ، کارگری تاسیسات و... را تجربه کرد.

پورتر در 1893 در نیروی دریایی آمریکا ثبت نام کرد و از آنجا که در رشته مکانیک استعداد و مهارت داشت ، افسر نیروی دریایی ، برادلی آلن فیسک ( Bradley Allen Fiske ) ، که خود یک مخترع بود ، او را به عنوان دستیار خود به خدمت گرفت.

پورتر که از کلنجار رفتن با ماشین ها لذت می برد در 1896 ، پس از پایان خدمتش در نیروی دریایی ، نزد مخترع نامدار ، ادیسون ( Edison ) ، رفت و در استودیوی او در نیویورک به کار پرداخت. در این استودیو تصاویری برداشته می شد که قرار بود با ویتاسکوپ ( Vitascope ) به نمایش در آید.

پورتر خیلی زود جزء اشخاص معدودی شد که می دانست چگونه با دوربین های دشوار و پیچیدۀ فیلم برداری آن زمان کار کند. در استودیوی ادیسون ، پورتر نه تنها از حقوق کافی برخوردار بود بلکه در آنجا امکان تجربه کردن ایده های نو را نیز داشت. و در واقع فرصتی برایش فراهم شد تا در این موج جدید جایی برای خود دست و پا کند.

همانند دیگر فیلم برداران دهه 1890 پورتر نیز ، به سهم خود از صحنه های مسابقات مشت زنی ، سیر و سیاحت ها و حوادث بسیار ساده فیلم می گرفت اما برخلاف دیگران ، مدام به دنبال راه های تازه ای می گشت تا فیلم های خودش را از دیگران متمایز کند. او به مطالعه فیلم هایی که از اروپا می آمد پرداخت و در این بین به خصوص تحت تاثیر آثار فیلم ساز فرانسوی ، ژرژ ملیس ( George Melies) قرار گرفت. ملیس به جای آنکه مانند آمریکایی ها از صحنه های کوتاه و مجزای زندگی روزمره فیلم برداری کند ، به بیان داستان پرداخت و برای این کار از کنار هم قرار دادن صحنه های مختلف استفاده می کرد.




به زودی پورتر توانست در استودیوی ادیسون مسئولیت کلیه امور فیلم سازی از قبیل انتخاب موضوع ، فیلم برداری ، رهبری بازیگران و تدوین نسخه نهایی را به عهده بگیرد.

در ابتدا آثار پورتر ، بیشتر الهام گرفته از آثار دیگران بود اما به سرعت توانست قدرت تخیل خاص خود را بروز دهد و فیلم هایی در خور توجه و متفاوت بسازد. فیلم جک و درخت لوبیا ( Jack And The Beanstalk ) که در سال 1902 ساخت الهام گرفته از فیلم های ملیس و اقتباسی از داستان محبوب بچه ها بود. پورتر فیلم زندگی یک آتش نشان آمریکایی ( The Life Of An American Fireman ) را نیز با الهام از فیلم مشهور انگلیسی ، به نام آتش ( 1902- Fire ) ، ساخته جیمز ویلیامسون ( James Wiliamson) ساخت.

پورتر فیلم زندگی یک آتش نشان آمریکایی را در سال 1902 ساخت و در آن از تصاویر آرشیوی استفاده کرد که در استودیوی ادیسون یافته بود. این فیلم اولین فیلم داستانی سینمای آمریکا به شمار می آید که با زمانی حدود ده دقیقه از 7 صحنه تشکیل شده بود. به این ترتیب پورتر آغازگر فیلم های داستانی در آمریکا شد ، آن هم فیلم هایی که بر خلاف فیلم های داستانی ملیس که بیشتر جنبه تخیل ، هزل و شوخی داشتند از بعدی واقع گرایانه برخوردار بود. ابداعاتی که پورتر در این فیلم انجام داد نیز به نوبه خود درخور توجه بودند و در کل ، فیلم زندگی یک آتش نشان آمریکایی را به فیلمی موفق تبدل کردند.

پورتر که از نتایج فیلم جدیدش راضی بود ، مشتاقانه طرح های بلندپروازانه تری را در پیش گرفت. استودیوی ادیسون از او خواست که فیلمی بر اساس کلبه عمو تام ( Uncle Tom's Cabin ) بسازد. پورتر علاقه خاصی به این داستان نداشت و کار را بدون اشتیاق انجام داد. با این همه حاصل ، فیلم بدی از آب در نیامد و با زمانی حدود 25 دقیقه به عنوان طولانی ترین فیلمی که تا آن زمان در آمریکا ساخته شده بود شهرت بسیاری کسب کرد. بلافاصله بعد از اتمام کلبه عمو تام ، پورتر به سفارش خطوط راه آهن د.ل.و ( Delaware Lackawanna & Western ) یک فیلم تبلیغاتی ساخت.


در سال 1903 پورترفیلم مهم سرقت بزرگ قطار (The Great Train Robbery) را در 14 صحنه و با زمانی نزدیک 17 دقیقه ساخت. داستان فیلم ساده و درباره گروهی از سوارکاران دزد بود که دست به سرقت از یک قطار می زنند و سرانجام با تلاش گروهی از مردم به دام می افتند و کشته می شوند. در این فیلم پورتر علاوه بر کارگردانی ، نوشتن فیلم نامه ، فیلم برداری و تدوین را نیز بر عهده داشت. سرقت بزرگ قطار با موفقیت بسیاری همراه بود و تا دو سال نمایش داده شد.

پورتر در فیلم های بعدی اش کماکان به ابداعات جدید(به ویژه در زمینه تدوین) پرداخت. در فیلم محکوم سابق ( The EX-Convist ) ، تدوین متضاد ( Contrast Editing ) و در بیمار دزدی ( The Kleptomania ) ، تدوین موازی (Parallel Editing ) را تجربه کرد و در هر دوی آنها به نوعی به طرح مسائل اجتماعی پرداخت.

در 1906 پورتر فیلمی به نام رویای دیوسیرتی که خوراک خرگوش خورده ( The Dream Of A Rarebit Fined ) را ساخت و در آن از حقه های سینمایی نظیر خارج شدن کفش ها از اتاق ، ناپدید شدن اثاثیه و پرواز تخت خواب در آسمان استفاده کرد و به این ترتیب اولین آمریکایی بود که از این حقه ها استفاده می کرد.

پورتر در 1908 استودیوی ادیسون را ترک کرد تا با استقلال بیشتری فیلم بسازد. او در سال 1911 به کمپانی فیمس پلیرز ( Famous Players ) پیوست و به فیلم سازی ادامه داد.

در 1915 پورتر آخرین فیلم مستقل خود را با نام شهر جاودانی ( The Eternal City ) ساخت و پس از آن در حالی که از کارگردانی خسته شده بود در سن 43 سالگی خود را بازنشسته کرد. در 1916 به ریاست کمپانی پرسیژن ماشین ( Precision Machine ) منصوب شد. در 1925 مجددا بازنشسته شد ، اما بیشتر ثروتی را که اندوخته بود در 1929 با سقوط سهام نیویورک از دست داد ، به همین خاطر در یک کمپانی وسایل برقی به عنوان مکانیک استخدام شد.



ادوین .اس.پورتر سرانجام در 30 آوریل 1941 در نیویورک درگذشت ، در حالی که کسی نام او را به یاد نداشت.


فیلم های برگزیده



تدی وحشتناک ، آقا خرس قهوه ای ( 1901 – Terrible Teddy The Grizzly King )


جک و درخت لوبیا ( 1902 – Jack And The Beanstalk )


زندگی یک آتش نشان آمریکایی ( 1902 – The Life Of An American Fireman )


کلبه عمو تام ( 1903 – Uncle Tom's Cabin )


سرقت بزرگ قطار ( 1903 – The Great Train Robbery )


محکوم سابق (1904 - The EX-Convict )


بیمار دزدی ( 1905 - The Kleptomania )


رویای دیو سیرتی که خوراک خرگوش خورده ( 1906 - The Dream Of A Rarebit Fined )


تس دیار طوفان ها ( 1914- Tess Of The Storm Country )


قلب های حیران ( 1915 – Hearts Adrift )


شهر جاودانی ( 1915 - The Eternal City)



منبع : daneshnameh.roshd.ir


 

n*@*f*@*s

عضو جدید
کاربر ممتاز
ارسن ولز ( Orson Welles)

ارسن ولز ( Orson Welles)

اورسون ولز در پنجم ماه می سال 1915در ایالت ویسکانسین آمریکا متولد شد. ولز از همان کودکی خلاق ، با هوش و جنجال آفرین بود ، با این وجود آغاز شهرتش در 23 سالگی بود.




در سال 1938 در هالیوود درخشید و این درخشش به دنبال یک برنامه رادیویی تکان دهنده بود که با اقتباس از جنگ دنیاها ( War Of The Worlds ) اثر اچ.جی.ولز ( H.G.Wells ) به اجرا در آورد. ولز این برنامه را که به حمله موجوداتی عجیب و ویرانگر به کره زمین می پرداخت در شب هالووین و در بحبوهه جنگ جهانی دوم ، به شیوه ای مستند به اجرا در آورد و درآن شرایط روحی خاص آمریکاییان ، مردم را به وحشتی توصیف ناپذیر انداخت و تاثیری شگرف بر جای گذاشت. ولز انتظار چنین تاثیری را نداشت ولی در نتیجه آن به شهرتی فراوان دست یافت.



ولز قبل از برنامه رادیویی معروف خود نیز در محافل تئاتری به عنوان هنرپیشه و کارگردان ، آدمی سرشناس بود و تئاترهای موفقی را بر صحنه برده بود (از جمله مکبث با طراحی دکوری زیبا ، ژولیوس سزارو...) که هر یک نشان از ظهور نابغه ای جوان می دادند. مجموعه این عوامل موجب شد تا کمپانی RKO برای بستن قرارداد با او علاقه مند شود. در این قرارداد از ولز خواسته شد تا 6 فیلم برای کمپانی بسازد. بنا بود نخستین فیلم بلند این قرارداد اقتباسی از رمان دل تاریکی ( Heart Of Darkness ) نوشته جوزف کنراد ( Joseph Conrad ) باشد ، اما به دلیل برخی مشکلات ساختن این فیلم به تعویق افتاد. لذا ولز فیلم نامه ای را که خود با همکاری هرمن. جی. منکیه ویچ ( Herman J. Mankiewicz ) نوشته بود به دست گرفت :همشهری کین ( Citizen Kane ) .



همشهری کین ( نام اولیه فیلم آمریکایی بود ) ، داستان زندگی مردی قدرتمند با ویژگی هایی خاص به نام چالرز فاستر کین را به تصویر می کشید که با قدرت به آن چه می خواهد دست می یابد ولی در ادامه همه اقتدارش را از دست می دهد و در نهایت در تنهایی می میرد.



به نوعی غر ض اصلی همشهری کین ، مطالعه در کلیه احوال انسان با تاکید بر جنبه های خودخواهی و تنهایی او بود. شخصیت کین ، انسانی است عجیب که در نهایت قدرت و توانایی ، کاملا تنهاست و پناهگاهی ندارد و همه تلاش هایش که ظاهرا برای ارضاء جاه طلبی ها و خود خواهی هایش است در حقیقت گریزی است از خود و تنهایی. مردی که در هنگام مرگ تنها به یاد سورتمه ای است ( رزباد ) که در کودکی داشته ، سورتمه ای که بهترین لحظات زندگی اش را قبل از جدایی از خانواده با آن سپری کرده. ویلیام راندولف هرست که در آن زمان سلطان مطبوعات آمریکا به شمارمی رفت ، این فیلم را تصویر سازی از زندگی خودش قلمداد کرد و از آنجا که شخصیتی که از کین ارائه می شد چندان دلچسب نبود به مخالفتی گسترده با فیلم پرداخت. ویلیام هرست مصمم شد که با استفاده از قدرت فراوان خود جلوی توزیع فیلم را بگیرد.



همشهری کین دارای تکنیک ، ساختار و روایتی بدیع و نو بود ( فیلمی که پیش از زمان خود ساخته شده بود ) اما فروش خوبی نداشت. علت این شکست تجاری ، علاوه بر مداخله های هرست در تبلیغ و پخش فیلم در طبیعت تجربی فیلم بود که برای تماشاگران آن زمان چندان قابل درک نبود.


همشهری کین فیلمی است که تمام قدرت خلاقه ارسن ولز و همه نو آوری های سینمایی او ، ماهرانه در آن به کار گرفته شده است. ولز برای ساختن این فیلم ، شیوه های معمول زبان سینما را با مفاهیمی تازه به کار گرفت و برای این کار از همه ابزاری که داشت : فیلم برداری ، نورپردازی ، موسیقی ، دکور ، تدوین ، بازیگری و... کمک گرفت تا اثری ممتاز خلق کند.



فیلم بعدی اورسون ولز ، امبرسون های با شکوه ( 1942- The Magnificent Ambersons ) نام داشت ، یکی از فیلم های بزرگی که سینما از دست داد زیرا در میانه راه از دست کارگردانش به در آمد و به دلیل ضرورت های اقتصادی دوران جنگ با بی رحمی مثله شد. زمانی که ولز در برزیل مشغول فیلم برداری فیلمی نیمه مستند به نام حقیقت دارد ( It ' s All True ) بود ، کمپانی RKO ،امبرسون های با شکوه را از 132 دقیقه به 88 دقیقه کوتاه کرد و پایان خوش نا مربوطی را نیز برای آن جعل کرد.



با آنکه فیلم به جا مانده از امبرسون های با شکوه مخدوش است ، اما همچنان فیلم بزرگ و نیرومندی به نظر می رسد. فیلم نامه را خود ولز از رمان بوث تارکینگتون ( Booth Tarkington ) اقتباس کرده بود و در آن به ماجرای سقوط یک خانواده سربلند و ثروتمند محلی می پرداخت که بر اثر پیدایش شهری مدرن و صنعتی به نام ایندیانا پولیس از هم می پاشد. ساختار این فیلم نیز مانند همشهری کین با برداشت های طولانی و حرکت های همراه دوربین به شکلی تماشایی به وجود آمده و استفاده انقلابی از نورهای ترکیبی و مونتاژ صدا در آن حتی از همشهری کین هم جلوتر است. اگر چه این نسخه اثر ناچیزی از چهره حماسی فیلم را در بر دارد ، اما همین نسخه هم شاهکاری از فضاسازی و صحنه پردازی را به نمایش می گذارد. متاسفانه این فیلم هم پخش مناسبی نداشت و به فروش اندکی دست یافت. شکست تجاری این فیلم و فیلم سفری به درون ترس ( 1942 – Journey Into Fear ) موجب شد که ولز با سه شکست تجاری ، عنصر چندان مطلوبی برای کمپانی به حساب نیاید ، به همین خاطر او را از ادامه فیلم حقیقت دارد باز داشتند. این مسئله سر آغاز خصومتی طولانی میان ولز و گردانندگان صنعت فیلم در آمریکا شد. خصومتی که هر گز کاملا برطرف نشد.



ولز تا پایان جنگ به اجراهای رادیویی و تئاتر باز گشت. با این حال اجرای نقش روچستر در فیلم جین ایر ( 1943- Jane Eyre ) به کارگردانی رابرت استیونس ( Robert Stevenson ) ( که خود تحت تاثیر ولز بود) ، موجب شد که ولز همچنان به عنوان بازیگری محبوب در میان مردم باقی بماند ( موقعیتی که از آن به منظور فراهم کردن سرمایه لازم برای تهیه فیلم های بعدی خود استفاده می کرد).



ولز در 1945 به هالیوود بازگشت تا فیلم بیگانه (The Stranger) را برای کمپانی تازه تاسیس اینتر نشنال پیکچرز ( International Pictures ) بسازد و خود نقش اصلی را در آن بازی کند. کمپانی با محدودیت هایی که برای ولز در نظر گرفت دست او را بست و مانع از آن شد که ولز بتواند نبوغ خود را در آن تزریق کند به همین خاطر این فیلم به عقیده خود ولز بدترین فیلمش بود. با این حال فیلم در گیشه با موفقیت رو به رو شد و همین امر موجب شد تا ولز بتواند در کمپانی کلمبیا ( Columbia Pictures ) نفوذ کند ودر سال 1947 فیلم بانویی از شانگهای ( The Lady From Shanghai) را برای کمپانی بسازد.



>

بانویی از شانگهای در گونه تریلر- ترسناک ساخته شده بود و به فساد ، جنایت و خیانت می پرداخت.



فیلم بانویی از شانگهای را از نظر سینمایی ، از بهترین دستاوردهای ولز شناخته اند اما این فیلم به دلیل ابهام روایی خود باز هم از سوی تماشاگران با استقبال رو به رو نشد و موجب شد ولز تا یک دهه همچون کارگردانی غیر قابل اعتماد در هالیوود شناخته شود.



ارسن ولز در سال 1948 روایتی کابوس گونه و اکسپرسیونیستی از مکبث ( Macbeth ) ساخت. ولز این فیلم را در بیست و سه روز و با دکورهای مقوایی و کاغذی ساخت. این فیلم نیز توسط کمپانی تکه پاره شد و باز هم خلاقیت های او نادیده گرفته شد.



فیلم بعدی ولز آقای آرکادین ( Mr.Arkadin ) نام داشت که کوشش ناموفقی بود در تکرار تجربه های همشهری کین به شیوه اروپایی. این فیلم با بودجه ای ناچیز و در فاصله هشت ماه در اسپانیا ، آلمان و فرانسه فیلمبرداری شد. کاراکتر اصلی فیلم ماجراجویی بود که توسط تاجری مرموز و ثروتمند استخدام می شود تا به دنبال پاره های زندگی گذشته او بگردد. این جستجو او را به سراسر اروپا می کشاند تا با کسانی که اسرار زندگی گذشته تاجر را می دانند مصاحبه کند.در نهایت معلوم می شود که این تاجر بسیار ثروتمند در واقع قاتلی بوده و به این وسیله می خواسته همه کسانی را که از راز او آگاهند ، به محض شناسایی ، به قتل برساند. فیلم آقای آرکادین کوشش بلند پروازانه ای بود که به شدت شکست خورد.



ولز پس از ده سال به هالیوود بازگشت تا فیلم نشانی از شر (Touch Of Evil ) را بسازد.



ولز فیلم نامه را بازنویسی کرد و به روال خود آن را تبدیل به تمثیلی کابوس گونه از سوء استفاده از قدرت در فضایی شیطانی و سیاه کرد. سوژه پیش پا افتاده فیلم بر اساس رقابت یک پلیس آمریکایی و یک پلیس مکزیکی در مورد یک ماجرای مهیج جنایی دور می زد ، اما ارزش آنچه ولز به مدد تکنیک و محتوا از این سوژه آفرید با ارزش نسخه اولیه آن بسیار تفاوت داشت. این فیلم در سال پخش خود ، به جز در فرانسه ( در فرانسه جایزه اول جشنواره کن را دریافت کرد ) در همه کشورهای دیگر مورد بی اعتنایی قرار گرفت ، اما امروز شاهکار ولز شناخته می شود که دستاوردهای تکنیکی فیلم و غنای درون مایه اش آن را به همشهری کین نزدیک کرده است ، اما متاسفانه این فیلم نیز از دست تهیه کنندگان در امان نماند و در پخش عمومی نیز موفق نبود و همین امر موجب شد تا بار دیگر ولز به عنوان فیلم سازی نامطمئن در هالیوود معروف شود.



پس از آنکه هالیوود دوباره ولز را دلسرد کرد ، او دوباره رو به اروپا آورد و این بار تهیه کنندگان فرانسوی دوباره به او فرصتی دادند تا فیلمی بر اساس یک اثر ادبی مهم به انتخاب خودش بسازد. او نیز محاکمه ، اثر درخشان فرانتس کافکا را انتخاب کرد. فیلم محاکمه ( The Trial ) که در سال 1962 ساخته شد علی رغم مشکلات بودجه ، تنها فیلمی است که ولز پس از همشهری کین آن را با آزادی کامل ساخته است. اما نتیجه کارچندان رضایتبخش نشد. در حقیقت دخول به قلمرو ذهنی نویسنده ای چون کافکا و و تصویر کردن این دنیای ذهنی با زبان سینما کاری بس خطیر و مشکل بود که ولز شجاعانه ریسک آن را پذیرفت.



فیلم بعدی ولز در اروپا و آخرین فیلم بلند و کامل او ناقوس های نیمه شب ( Chimes Of Midnight ) نام دارد.



این فیلم را اغلب یکی از شاهکارهای ولز می دانند ، بازگشتی موفق به آثار شکسپیر. ولز در ناقوس های نیمه شب ، شخصیت ها ، گفتارها ، فضاها و... نمایش نامه های مختلف شکسپیر را در هم آمیخت و از دل آنها شخصیت تازه ای خلق کرد که به تدریج از پایگاه بلند خود پایین می آید و به نا امیدی و فساد کشیده می شود. ناقوس های نیمه شب نیز مانند همشهری کین فیلمی است درباره سقوط و گمراهی ، و همچون امبرسون های باشکوه سرشار از دلتنگی برای گذشته از دست رفته. ساخت این فیلم به دلیل مشکلات مالی چند سال به طول انجامید اما این مشکلات مانع از این نشد که فیلم از کارگردانی بی نقص ، فیلم برداری خوب و بازی بی نظیر بهره مند نشود ، ولز در فیلم نقش اصلی را بر عهده داشت و یکی از بهترین بازی هایش را نیز ارائه داد.


ارسن ولز در سال های آخر ، با همکاری کودار به عنوان فیلم نامه نویس اصلی و بازیگر زن ، و گری گریور ( Gary Graver ) به عنوان فیلم بردار ، کوشید به فعالیت های سینمایی اش ادامه دهد. در این راه فیلمی به نام جانب دیگر باد ( The Other Side Of The Wind ) ساخت که هنوز پخش نشده است. در این فیلم شخصیت اصلی کارگردانی بود همچون ولز که در سال های پایان عمر ، گذشته خود را به خاطر می آورد. متاسفانه ولز با وجود تلاش هایی که کرد نتوانست سرمایه لازم برای اتمام کار را به دست آورد و ناچار فیلم را رها کرد. تلاش های دیگر ولز نیز به همین ترتیب بی نتیجه ماند و موفق نشد در سال های پایان عمرش فیلمی کامل عرضه کند.


سالی که ولز در گذشت مشغول طرحی بود که سال ها در انتظار اجرای آن بود : اقتباسی از لیر شاه ( King Lear ) که خود در آن نقش اصلی را ایفا کند. اما این فیلم هم با مرگش نا تمام ماند.


سر انجام در دهم اکتبر 1985 ولز در گذشت و سینما نیز یکی از نوابغ خود را از دست داد ، در حالی که نتوانست به اندازه کافی از استعدادها و هنر او بهره مند شود.


سینمای آمریکا دارای ذخایری است که گهگاه و به علل مختلف ، خود چندان واقف به ارزش های آن نبوده است. این گنجینه های استثنایی بیشتر توسط سینماشناسان اروپایی کشف شده اند و نیز به مدد تلاش آنهاست که ماندگار شده اند. ژرژ سادول ( از تحلیل گران مطرح فرانسوی ) درباره اورسن ولز گفته :

« اگر این نابغه زودرس در سینما وجود نداشت ، اگر این مرد که دوست داشت خود را به شکل پیرمردان گریم کند و قبل از موقع پا به سن پیری گذاشت و هنوز هم حالتی از کودکی را در خود حفظ کرده ، به وجود نمی آمد ، یقینا سینما چیزی را از دست داده بود.»


به این ترتیب اورسن ولز مردی است که جزو ارکان سینما است ، او معمار سینمای مدرن بود. ارسن ولز با وجود آثار محدودی که توانست خلق کند نشان داد که پایداری به پرگویی و گزافه گویی نیست. ژان کوکتو ، ادیب ، شاعر و سینما شناس معروف فرانسوی درباره او گفته است:

« او غولی است با نگاهی کودکانه ، تنبلی فعال و پر تحرک ، دیوانه ای فرزانه که وقتی می خواهند به او آرامش تقدیم کنند ، خود را به مستی می زند ...

سکون ، تنبلی و گوشه گیری او به مانند خواب زمستانی یک خرس زورمند است. »
 

n*@*f*@*s

عضو جدید
کاربر ممتاز
استنلی کوبریک ( Stanley Kubrick )

استنلی کوبریک ( Stanley Kubrick )

استنلی کوبریک در 26جولای 1928 در نیویورک به دنیا آمد. در دانشگاه نیویورک تحصیل کرد. ابتدا به عکاسی پرداخت ولی ورود به عرصه فیلم سازی ، او را از عکاسی دور کرد ، با این وجود ، نوع قاب بندی و تسلط او بر تصویر از همین ذوق عکاسی او نشئت گرفته است.


کوبریک اولین فیلمش را به نام روز نبرد در سال 1950 و با هزینه ای بسیار کم ساخت. پس از آن دو فیلم مستند برای کمپانی R.K.O ساخت و بلافاصله بعد از آنها در سال 1953 ، دو فیلم بلند کم هزینه دیگر ساخت به نام های هراس و هوس و دریانوردان. او هر دو فیلم را تقریبا به تنهایی ساخت ، چرا که علاوه بر کارگردان ، هم فیلم بردار ، هم صدابردار و هم تدوین گر فیلم بود. او خود درباره این دو فیلم گفته : « برای کمک به یادگیری حرفه ام حیاتی بودند. »


در سال 1955 ، فیلم بوسه قاتل را ساخت و در همین سال ، جیمز هریس ( James Harriss ) را ملاقات کرد. هریس که تهیه کننده ای بلند پرواز بود ، خیلی زود به استعداد های کوبریک پی برد و آن دو ، کمپانی تولید فیلم هریس – کوبریک را تشکیل دادند. نخستین فیلم این مشارکت، قتل ( 1956 ) نام داشت. قتل درباره یک گروه تبهکار بود که یک کامیون برنج را غارت می کنند. این فیلم نه تنها برای او از نظر مالی سود آور بود ، بلکه توجه همه ، به ویژه منتقدان را به او جلب کرد.


بعد از آن ، کوبریک از روی رمان همفری کاب ، فیلم راه های افتخار ( 1957 ) را ساخت. راه های افتخار فیلم بسیار موفقی بود ، درباره فساد و خیانت در اداره یگان های نظامی. گروهی از سربازان در یک حمله جنگی شکست خورده اند و حال باید به دنبال مقصر گشت. در این میان فرمانده نظامی که خود مقصر است ، دو سرباز بیگناه را به جرم کم کاری و مسببین این شکست به اعدام نظامی محکوم می کند و سرگروه آنها با بازی کرک داگلاس ( Kirk Douglas ) هر چه تلاش می کند ، نمی تواند آنها را نجات دهد. یکی از تحلیل گران سینما درباره این فیلم گفته : « کوبریک وقتی دوربین خود را بی باکانه بر دامنه ها قرار می دهد و کشتار یک لشکر را ثبت می کند ، از آن به مانند سلاحی استفاده می کند. »


در سال 1960 ، کوبریک فیلم پر هزینه و تاریخی اسپارتاکوس را ساخت. در این فیلم کرک داگلاس ، (تهیه کننده)) بود و در عین حال در نقش اصلی ، یعنی اسپارتاکوس نیز بازی می کرد. داگلاس با دخالت های بیجای خود کوبریک را به ستوه آورد تا جایی که کوبریک هیچ گاه این فیلم را متعلق به خود ندانست. در واقع کوبریک کارگردانی بود که هیچ گاه نمی توانست زیر سلطه کسی کار کند. یکی از مهم ترین شرایط فیلم سازی او همواره این بود که ، باید به او آزادی عمل کافی داده شود و در غیر این صورت کار نخواهد کرد.


کوبریک اولین کمدی خود را به نام لولیتا در سال 1962 و بر اساس کتاب ولادیمیر ناباکوف ( Vladimir Nabokov ) ، نویسنده مطرح روسی ساخت ، که درباره شیفتگی مرد کور میانسالی به نادختری کوچکش است. فیلم طنز تلخی را در بر دارد ، چنانچه خانم پائولین کیل ( Pauline Kael ) ، از منتقدان مطرح آمریکایی درباره این فیلم گفته : « ... لولیتا ، انسان را در عین خنداندن به نفس نفس می اندازد. ».

در همین سال کوبریک با رضایت هریس شراکتش را با او به هم زد.



در سال 1964 ، کوبریک فیلم پر سر و صدای دکتر استرنج لاو را عرضه کرد. دکتر استرنج لاو درباره یک ژنرال دیوانه آمریکایی است که دائما زیر دستانش را به اتاق جنگ می طلبد و قصد حمله احمقانه ای به خاک شوروی را دارد. این فیلم نیز از طنز تلخ و گزنده ای برخوردار است و یکی از بهترین نمونه های کمدی سیاه است. پیتر سلرز ( Peter Sellars ) در این فیلم در یکی از بهترین بازی هایش در چند نقش ظاهر شده است.



کوبریک دیدگاه تاریک خود را درباره عصر ماشینی و دنیای صنعتی که در آن به سر می بریم به خوبی در فیلم درخشان 2001 : یک ادیسه فضایی ( 1968) نشان می دهد ، جایی که سرانجام کامپوتر ها و ماشین ها ، خود ویران کننده زندگی بشری هستند و در حالی که انسان در این فضای ماشینی غرق شده ، فلسفه حیات جایی در فضای لا یتنهایی سرگردان است. کوبریک این فیلم را بر اساس رمان آرتور سی کلارک ( Arthur C. Clarke ) ( از جمله مهم ترین نویسندگان داستان های علمی – تخیلی ) ساخت. کوبریک برای جلوه های ویژه این فیلم سنگ تمام گذشت و همه را حیرت زده کرد.



فیلم بعدی کوبریک ، پرتقال کوکی ( 1971 ) ، بر اساس داستانی از آنتونی بورخس ( Anthony Burgess ) ساخته شد و اوج بدبینی او به انسان بود. در فیلم 2001 : یک ادیسه فضایی ، کوبریک با تصویر کردن یک کامپیوتر سخنگو در هیبت یک زن نشان می دهد که ماشین ، انسان می شود ، در حالی که در پرتقال کوکی نشان می دهد که انسان به راحتی در اثر شستشوی مغزی و کنترل فکری به ماشین بدل می شود و حتی بدتر از آن می تواند ویژگی های حیوانی پیدا کند. پرتقال کوکی مفهومی را در خود به تصویر می کشید ، همان مفهومی که در همه ی آثار قبلی او نیز دیده می شود ، یعنی در دنیایی که ارزش انسان روز به روز نازل تر می شود و ماشینیسم سلطه بیشتری می یابد ، آدمی ناگزیر است و باید برای بقایش ، انسانیت خود را پاس دارد. به علاوه پرتقال کوکی بازتاب هشدارهایی بود که او در دو فیلم قبلی اش یعنی دکتر استرنج لاو و 2001 : یک ادیسه فضایی داده بود ، اینکه ، انسان باید سخت بکوشد تا پس از تسلط بر خویش ، بتواند بر ماشین ساخت خود نیز تسلط داشته باشد. پرتقال کوکی انتقدادهای شدیدی را به ویژه در آمریکا به همراه داشت.



کوبریک در سال 1974 به انگلستان رفت. او به دلیل فشارهای زیادی که تهیه کنندگان آمریکایی بر او تحمیل می کردند ، دیگر حاضر نشد در آمریکا فیلم بسازد ، به همین خاطر به انگلستان رفت.



بری لیندون ( 1975 ) که کوبریک آن را با اقتباس از رمان ویلیام تاکری ( William Thackeray ) ساخت ، ماجرایی قرن هجدهمی را در انگلستان روایت می کند. بری لیندون ، رومانسی تلخ است : کسی که یک دفعه پولدار می شود ، به آرزوی خود می رسد ، وارد طبقه اعیان و اشراف می شود ، اما ظرفیت آن را ندارد و همین مسئله او را به نابودی می کشاند. فیلم برداری فیلم بسیار خوب و فضای بصری فیلم بسیار چشم گیر بود. هیچ کس مانند کوبریک نمی توانست فضای قرن هجدهم انگلستان را به این خوبی به تصویر بکشاند. صحنه ای که کوبریک آن را تنها با نور ده شمع تصویر برداری کرده است ، بسیار مشهور است. بری لیندون در زمان خود چندان استقبال نشد ولی بعدها منتقدان توجه بیشتری به آن کردند. جمله پایانی فیلم معروف است : «همۀ آدمها یی که در این فیلم دیدید که برخی عشق ورزیدند ، برخی حسادت کردن ، ..... یک نقطه مشترک دارند و آن این است که همۀ اینها زیر خاک هستند.»



در سال 1980 ، کوبریک اقتباسی از رمان رعب انگیز استیفن کینگ ( Stephen King ) به نام درخشش ، ارائه داد. درخشش ، درباره یک نویسنده است که به همراه همسر و فرزندش ، در فصل زمستان به یک هتل کوهستانی بسیار مجلل می رود تا علاوه بر سرایداری این هتل به نوشتن رمانش بپردازد. حوادثی در هتل رخ می دهد و او را به یک جانی بدل می کند. کوبریک به خوبی داستان کینگ را به تصویر کشید و بازی خوب جک نیکلسون ( Jack Nicholson ) در نقش نویسنده نیز در این موفقیت بی تاثیر نبود.



کوبریک با وجود ذوق و هنر فراوانی که در عرصه سینما داشت ، کم کار بود و در اواخر دوران کاری اش هم بسیار کم کارتر شد. او در سال 1987 ، فیلم بحث برانگیز و در عین حال تحسین برانگیز غلاف تمام فلزی را ساخت. غلاف تمام فلزی ماجرایی تلخ و گزنده را در خلال جنگ ویتنام و در یک پایگاه آموزشی تک تیراندازان نیروی ارتش آمریکا و بعد از آن در میدان های جنگ در ویتنام روایت می کرد. فیلم آشکارا انتقادی بود به تزریق روحیه وحشی گری و جنگ طلبی به سربازان بیچاره آمریکایی و تبدیل کردن آنها به حیوانات دست آموز. فیلم غلاف تمام فلزی از نظر کارگردانی و ساختار ، بسیار خوب پرداخت شده بود و صحنه های جنگی که کوبریک طراحی کرده بود بسیار تماشایی و هنرمندانه بودند.


کوبریک در سال 1999 با دوازده سال فاصله از فیلم قبلی اش ، فیلم بحث برانگیز دیگری ساخت : چشمان کاملا بسته. این فیلم نیز انتقاد تند و گزنده ای را در بر داشت ، اما این بار این انتقاد درباره سست بودن پایه های خانواده در زندگی امروز ، خصوصا زندگی آمریکایی بود ، و از همه مهم تر پنهان بودن لایه های خیانت در بافت این خانواده که هر لحظه با تلنگری ممکن است سر بر آورد. کوبریک پیش از آنکه فیلمش به نمایش عمومی دربیاید در 7 مارس 1999درگذشت و پخش این فیلم مدت کوتاهی بعد از مرگش در آمریکا آغاز شد. فیلم انتقادات شدیدی را در بر داشت و اداره سانسور آمریکا بخش هایی از فیلم را حذف کرد.


استنلی کوبریک در تاریخ سینما جایگاه مهم و ویژه ای دارد ، هم به دلیل فیلم های پراهمیت وبحث برانگیز ش ، هم به دلیل تکنیک منحصر به فرد و خلاقه اش و هم به دلیل تملک قاطعانه فیلم هایش وجلوگیری از دخالت های تهیه کنندگان و سرمایه داران.




گزیده فیلم شناسی استنلی کوبریک ( در مقام کارگردان )


روز نبرد ( 1951- Day of the Fight )

هراس و هوس ( 1953 - Fear and Desire )

دریانوردان ( 1953 - The Seafarers )

بوسه قاتل ( 1955 - Killer's Kiss )

قتل ( 1956 - The Killing )

راه های افتخار ( 1957 - Paths of Glory )

اسپارتاکوس ( 1960 - Spartacus )

لولیتا ( 1962 - Lolita )

دکتر استرنج لاو : چگونه یاد گرفتم نگران نباشم و مبم را دوست داشته باشم ( 1964 - Dr. Strangelove or: How I Learned to Stop Worryingand Love the Bomb )

2001: یک اودیسه فضایی ( 1968 - 2001: A Space Odyssey )

پرتقال کوکی ( 1971 - A Clockwork Orange)

بری لیندون ( 1975 - Barry Lyndon )

درخشش ( 1980 - The Shining )

غلاف تمام فلزی ( 1987- Full Metal Jacket)

چشمان کاملا بسته ( 1999- Eyes Wide Shut )



گزیده جوایز و افتخارات


برنده جایزه اسکار بهترین جلوه های ویژه برای فیلم 2001 : یک ادیسه فضایی در سال 1969 ، نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی و بهترین فیلم نامه اقتباسی برای دکتر استرنج لاو ... در سال 1965 ، نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین کارگردانی و بهترین فیلم نامه اقتباسی برای فیلم 2001 : یک ادیسه فضایی در سال 1969 ، نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی و بهترین فیلم نامه اقتباسی برای پرتقال کوکی در سال 1972 ، نامزد دریافت جایزه اسکار برای بهترین فیلم و بهترین کارگردانی و بهترین فیلم نامه اقتباسی برای فیلم بری لیندون در سال 1976 ، نامزد دریافت اسکار بهترین فیلم نامه اقتباسی برای غلاف تمام فلزی در سال 1988.


نامزد دریافت جایزه گلدن گلوب در رشته بهترین کارگردانی برای فیلم اسپارتاکوس در سال 1961 ، نامزد دریافت جایزه گلدن گلوب در رشته بهترین کارگردانی برای فیلم لولیتا در سال 1963 ، نامزد دریافت جایزه گلدن گلوب در رشته های بهترین فیلم و بهترین کارگردانی برای فیلم پرتقال کوکی در سال 1972 ، نامزد دریافت جایزه گلدن گلوب در رشته های بهترین فیلم و بهترین کارگردانی برای فیلم بری لیندون در سال 1976.


برنده جایزه بافتا در رشته بهترین کارگردانی برای فیلم بری لیندون در سال 1976 ، نامزد دریافت جایزه بافتا در رشته بهترین فیلم برای اسپارتاکوس در سال 1961 ، نامزد دریافت جایزه بافتا در رشته بهترین فیلم نامه برای فیلم دکتر استرنج لاو در سال 1965 ، نامزد دریافت جایزه بافتا در رشته بهترین فیلم برای فیلم 2001: یک ادیسه فضایی در سال 1969 ، نامزد دریافت جایزه بافتا در رشته های بهترین کارگردانی و بهترین فیلم نامه برای فیلم پرتقال کوکی در سال 1973.
 

Similar threads

بالا