اصغر معاذی

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بهــــار آمده اما هــوا هــوای تو نیست


مرا ببخش اگر این غزل برای تو نیست


بـــه شوق شــال و کلاه تـــو برف می آمد...



و سال هاست از این کوچه رد پای تو نیست



نسیم با هوس رخت های روی طناب



به رقص آمده و دامن رهای تـو نیست


کنــــار این همه مهمــــان چقـــــدر تنهایـــم!؟


میان این همه ناخوانده،کفش های تو نیست



بــــه دل نگیر اگـــر این روزهـــا کمی دو دلــــم



دلی کلافه که جای تو هست و جای تو نیست



به شیشه می خورد انگشت های باران...آه...



شبیه در زدن تــــو...ولـــــی صدای تـــو نیست



تــــو نیستی دل این چتــــر ، وا نخــــواهد شد



غمی ست باران...وقتی هوا هوای تو نیست...!



اصغر معاذی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اصغر معاذی





خوابش نبرد...خاطره ها را قطار کرد
حالش دوباره بد شد و از خود فرار کرد


پاشد کنار پنجره...خود را به کوچه ریخت
آتش گرفته بود...خودش را مهار کرد


زل زد درون آینه و چشم هاش را
باریک کرد و غمزده کرد و خمار کرد


آمد کنار قوری سردی که سال ها...
یک چای تلخ ریخت کمی زهر مار کرد


وا شد دهان پاکت سیگار خالی اش
آهی کشید و فحش کشید و نثار کرد


فحشی نثار پنجره...مشتی نثار میز...
لعنت به آن شبی که دلش را قمار کرد


دیوانه وار رفت و به هم ریخت گنجه را
بین نوارها هوس لاله زار کرد


انگار بغض کرده کلاغی درون ضبط
تا آن صدای خسته کمی قارقار کرد-


حس کرد این که باید از این شهر دور شد
مشتی کتاب و خاطره در کوله بار کرد


شاعر...هوایی غزلی عاشقانه بود
خود را قطار کرد و خودش را سوار کرد...!




شاعر : اصغر معاذی





 
آخرین ویرایش:

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اصغر معاذی



«اصغر معاذی» شاعر
متولد سال ١٣٥٤ ، معلم و کارشناس زبان و ادبیات فارسی
از «اصغر معاذی» اشعار زیادی از جمله مجموعه اشعار «بادبادک‌های دیار مادری» و «آرزوهای اتاق کوچک من» در دو دهه فعالیت ادبی وی منتشر شده است.


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
روی دنیا ببند پنجره را، تا کمی در هوای من باشی
چون قرارست بعد ازاین تنها، بانوی شعرهای من باشی

چند بیتی به یاد تو غمگین...چند بیتی کنار تو لبخند...

عصرها عشق می زند به سرم، تلخ و شیرین چای من باشی

من بخوانم تو سر تکان بدهی، تو بخوانی دلم تکان بخورد

آخرِ شعر ازخودم بروم، تو بمانی صدای من باشی

من پُرم از گناه و آدم و سیب، از تو و عاشقانه های نجیب

نیتت را درست کن این بار، جای شیطان خدای من باشی

با چه نامی تو را صدا بزنم!؟ آی خاتون با شکوه غزل!

"عشق" هر چند اسم کوچک توست، دوست دارم " شما "ی من باشی

کاش یک شب به جای زانوی غم، شانه های تو بود در بغلم

در تب خواب ها و حسرت ها، کاش یک لحظه جای من باشی

شاید این بغض آخرم باشد، چشم های مرا ندیده بگیر

فکر دیوانه ای برای خودت، فکر چتری برای من باشی

بیت آخر همیشه بارانی ست... هر دو باید به خانه برگردیم

این غزل را مرور کن هر شب، تا کمی در هوای من باشی...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
به جای گندم از امروز، سیب می کِشمت

هـزار مرتبه آدم - فریب می کشمت

نه آنقَدَر که به دوزخ کشـــــانی ام این بار

به رغـــم وسوسه هایت نجیب می کشمت

پر از سکوت نیایش، پر از شکــــوه دعا

وضو گرفته به " أمّن یـُجیب "می کشمت

برای این که بدانی چه می کشم... گــاهی

میان این همه آدم، غـــــــریب می کشمت

و مثل پنجـــــــره هایی که رو به دیوارند

از آسمان و زمین، بی نصیب می کشمت

بایست! دار مسیحــــــم به پا شود حـــــالا

شبی که بال گشـــــودی صلیب می کشمت

تو شاعــــــرانه ترین هفت سین عمر منی

میان سفره فقط هفت سیب می کشمت...!

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
قصه از طعم دهان تو شنیدن دارد
خواب ، در بستر چشمان تو دیدن دارد

وقتی از شوق به موهای تو افتاده نسیم
دست در دست تو هر کوچه دویدن دارد

تاک ، از بوی تنت ، مست به خود می پیچد

سیب در دامنت احساس رسیدن دارد

بیخ گوش تو دلاویزترین باغ خداست
طعم گیلاس از این فاصله چیدن دارد

کودکی چشم به در دوخته ام ... تنگ غروب

دل من شوق در آغوش پریدن دارد

"بوسه" سربسته ترین حرف خدا با لب توست
از لب سرخ تو این قصه شنیدن دارد...

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هرچند پیش روی تو غرق خجالتند
چشمان این غریبه فقط با تو راحتند

بانو...به بی قراری شاعر ببخش اگر
این شعرها به حضرت چشمت جسارتند

آغوشت آشیانه ی گرم کبوتران
لبخندهات...حس نجیب زیارتند

دور از نگاه سرد جهان...دست های من
با بافه های موی تو سرگرم خلوتند

دنیا سکوت های مرا ساده فکر کرد
از حرف دل پُرند...اگر بی شکایتند

بی خواب کوچه گردی و بدخوابی ام نباش
دلشوره های هرشبم از روی عادتند

هی کوچه...کوچه...کوچه...به پایان نمی رسم
شب های سرد و ابری من بی نهایتند...!

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
صبحت به خیر آفتابم!...دیشب نخوابیدی انگار
این شانه ها گرم و خیسند...تا صبح باریدی انگار

دنیای تو یک نفر بود...دنیای من خالی از تو...
من در هوای تو و...تو جز من نمی دیدی انگار

هربار یک بغض کهنه، روی سرت خالی ام کرد
تو مهربان بودی آنقدر...طوری که نشنیدی انگار

گفتم که حالِ بدم را فردا به رویم نیاور
با خنده گفتی: تو خوبی...یعنی که فهمیدی انگار

تا زود خوابم بگیرد...آرام...آرام...آرام…
از "عشق" گفتی...دلم ریخت...اما تو ترسیدی انگار

گفتی: رها کن خودت را...پیشم که هستی خودت باش
گفتم: اگر من نباشم!؟...با بغض خندیدی انگار

صبح است و تب دارم از تو...این گونه ها داغ و خیسند
در خواب، پیشانی ام را با گریه بوسیدی انگار...!

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

روزگاری داشتیم و عشق بود و عشق...حالی داشت
بی خیالِ زندگی بودیم و او در سر خیالی داشت


با "اشارتِ نظر"* آرامشِ دنیای هم بودیم
نامه هامان گرچه گاهی از غمِ دوری ملالی داشت


در پناهِ گیسوانش دستمان بر گردنِ هم بود
خلوتِ ما در هجومِ برف و باران "چتر" و "شال"ی داشت


عشقِ "حافظ" بود و با "شاخ نباتش" زندگی می کرد

شعر با قندِ لب و چشم سیاهش خطّ و خالی داشت


شب که می آمد به خوابم گود می افتاد آغوشم
ماهِ من بر گونه اش وقتی که می خندید "چال"ی داشت


گوشه ای تا صبح حالِ "منزوی" را بغض می کردیم
بی هوا باران که می آمد برایم دستمالی داشت


"زندگی می گفت:باید زیست...باید زیست"*...اما آه...
آخرین آغوشمان در باد...بغضی داشت...حالی داشت...!

...........................
*نشود فاشِ کسی آنچه میانِ من و توست... "ه.ا.سایه"
*زندگی می گوید اما زیست باید زیست..."م.امید"



 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
باران که می گیرد به هم می ریزد اعصابم
تقصیر باران نیست...می گویند: بی تابم...!

گاهی تو را آنقدر می خواهم به تنهایی
طوری که حتی بودنم را بر نمی تابم

هر صبح،بی صبحانه از خود می زنم بیرون
هرشب کنار سفره،بُق کرده ست بشقابم

بی تو تمام پارک های شهر را تا عصر
می گردم و انگار دستی می دهد تابم

شب ها که پیشم نیستی...خوابم نمی گیرد
وقتی نمی بوسی مرا...با "قرص" می خوابم...!



 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آمدی...پنجره ای رو به جهانم دادی
ماه را در شبِ این خانه نشانم دادی

چشمهایم را از پشت گرفتی ناگاه
نَفَسم را بند آوردی و جانم دادی

جان به لب آمد و اسم تو نیامد به زبان
تا به شیرینیِ یک بوسه دهانم دادی

از گُلِ پیرهنت، چوبلباسی گُل داد
در رگِ خانه دویدی ...هیجانم دادی

در خودم ریخته بودم غمِ دریاها را
چشمه ام کردی و از خود جریانم دادی

سر به زانوی تو خالی شدم از آن همه بغض
مثل یک خوشه ی انگور،تکانم دادی

شوقِ این جانِ به تنگ آمده،آغوشِ تو بود
آن چه می خواستم از عشق،همانم دادی

تو در این خانه ی بی پنجره، "صبح" آوردی
روشنم کردی و از مرگ، امانم دادی...!

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
غمت از کودکی هم بازی دنیای من بوده
خیالت سالها هم صحبت شب های من بوده

هنوز آن شب نشینی های روشن خوب یادم هست
که موهای تو طولانی ترین یلدای من بوده

کنار تو دلم چون موج هی می رفت و می آمد
هوای چشم هایت ساحل و دریای من بوده

دلم خوش بود از این که دست هایت دوستم دارند
خیالم جمع...آغوشت اگر منهای من بوده

سر و سرّی اگر بوده ست...روی شانه های من
اگر یک لحظه خوابت بُرده روی پای من بوده...

و ازآن سال ها این سینه ام جای کسی جز تو
اگر بوده ست تنها این دل تنهای من بوده

نمی دانم کجا با گریه هایم می پری از خواب!؟
دلت از غصه ها خالی...که روزی جای من بوده
#

اگرچه "خان چُبان"* قصه ات بودم...نفهمیدم
که خاتونی که دل بر آب زد "سارا"ی من بوده...!

*تلفظ ترکی "خان چوپان"...دلداده ی "سارای"

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
غروب...زمزمه ای با ترانه های قدیمی
غمی به وسعت ایوان خانه های قدیمی

سکوت ساده ی عکسی شکسته می کشد آرام
مرا به گوشه ای از عاشقانه های قدیمی

صدای گرم "بنان" یاکریم های جوان را
نشانده است در آغوش لانه های قدیمی

هوای چادر مادر بزرگ و جای تو خالی...
که باز گریه کنم با بهانه های قدیمی

مگر به یاد تو امشب غبار آینه ام را
به بادها بسپارند شانه های قدیمی

هوای تلخ اتاق و غمی که می وزد از دور
و عشق تازه تری با ترانه های قدیمی...!

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اتاق،حجم کمی بود تا خودم باشم
بیفتم از نَفَس و بی هوا خودم باشم

خودم به حرف بیایم...خودم سکوت کنم...
خودم سکوت،خودم حرف...با خودم باشم

تمام دُور و برم را زمین گرفته...زمین
اگر رها کند این سایه را...خودم باشم

به خود بیایم و یک باره از خودم بروم
فرار...نه بدوم تا کجا خودم باشم

#
هوای کوچه ولم کرده تا قدم بزنم
اتاق حجم کمی بود با خودم باشم...!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شکفتم آمدی از دور...باغ، در چشمت
دلم به چشم تو روشن،چراغ، در چشمت

اتاق و پنجره ای رو به آسمانی سرخ
سکوت تلخ دو تا چای داغ، در چشمت

غم غروب...که من با تو نیز تنهایم!
و پَرسه های غم یک کلاغ، در چشمت

کسی که در دل چشمان تو نشسته منم
که از غم تو بگیرد سراغ، در چشمت
#
هوای رفتن و تکرار آخرین لبخند
بخند تا بوَزَد عطر باغ، در چشمت...!

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بهار آمده اما هوا هوای تو نیست
مرا ببخش اگر این غزل برای تو نیست

به شوق شال و کلاه تو برف می آمد...
و سال هاست از این کوچه رد پای تو نیست

نسیم با هوس رخت های روی طناب
به رقص آمده و دامنِ رهای تو نیست

کنار این همه مهمان چقدر تنهایم!؟
میان این همه ناخوانده،کفش های تو نیست

به دل نگیر اگر این روزها کمی دو دلم
دلی کلافه که جای تو هست و جای تو نیست

به شیشه می خورد انگشت های باران...آه...
شبیه در زدن تو...ولی صدای تو نیست

تو نیستی دل این چتر، وا نخواهد شد
غمی ست باران...وقتی هوا هوای تو نیست...!

 
بالا