مرد متاهلی تصمیم گرفت، شب را با منشی اداره اش صبح کند...
پس با منشی به خانه اش رفتند و...
موقع برگشتن، مرد کفشاشو برد تو باغچه و حسابی، کثیف و گلیش کرد...
وقتی رسید خونه....
زنش با عصبانیت گفت:
معلوم هست، دیشب کدوم گوری بودی؟؟؟!!!!
مرد هم خیلی ریلکس گفت :
عزیزم نمیتونم بهت دروغ بگم، من...