از دماغ پینوکیو تا چیزهایی که سقراط نمیداند

mina jigili

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چرا در طول عمرمان از اتفاقات اطرافمان به سادگی می گذریم ؟ سادگی که شاید به ضررمان هم بوده است ، امروز میزبان نوشته ” دختر باد ” هستیم ، نوشته ای که باعث سوالی در ذهنمان می شود که چرا این روزها بی حوصله تر از دیروز از کنار مسائلمان رد می شویم.
از دماغ پینوکیو تا چیزهایی که سقراط نمی داند!



توی زندگی خیلی ها میان و میرن.اما همه به یاد آدم نمی مونن.فقط بعضی ها یه رد پای موندگار تو ذهنت میذارن.ممکنه خیلی کتاب ها بخونی اما همه ی داستان ها توی ذهنت جا نمیگیرن.به گذشته که نگاه میکنی،میبینی خیلی ها سوال هایی ازت پرسیدن که اون سوال ها یادت مونده و حتی مدت ها ذهنت رو درگیر خودش کرده،اما حرفی که میخوام بزنم اینه که هیچ وقت مهم نبوده که بقیه چه سوالی ازت پرسیدن.دست آخر اون سوالی که خودت از خودت پرسیدی زندگیت رو تغییر داده.حقیقتش رو بخواید الان که فکر میکنم میبینم ما به اندازه ی کافی سوال نمی پرسیم.کنجکاو نیستیم.نه به کنجکاوی یه بچه ی چهار تا شش ساله که روزی یه میلیون سوال میپرسه و دیوونه تون میکنه.بزرگ و بزرگ تر که شدیم بس سرکوب شدیم،از سوال پرسیدن خسته شدیم و ساکت تر شدیم.اما این بزرگ ترین ضرر و خیانت به خودمون هست.یادم میاد وقتی یازده ساله بودم یه وبلاگ آلبالویی رنگ رو به اسم”فرنوش دختر متفاوت” دنبال میکردم.همیشه توی ستون سمت چپ وبلاگش نظرسنجی ای داشت که ذهنم رو درگیر میکرد و هیچ وقت جوابی به اون نظر سنجی ندادم.سوالش این بود”آیا خدا میتونه سنگی رو بسازه که نتونه بلندش کنه؟”

خوب الان دیگه میدونم که این سوال یه پارادوکس و تناقض فلسفی هست به اسم پارادوکس خداوند قادر مطلق (Omnipotence paradox) . جالبه که بدونید خیلی ها به این سوال جواب بله یا خیر میدادن و احتمالا هنوز هم اینکار رو میکنن!


2پارادوکس دیگه ای که باعث شد یه بار دیگه این روزها به دنبال این موضوع ها برم ، مطرح شدن این سوال بود که :”چه اتفاقی میافته اگه پینوکیو بگه:الان دماغم دراز میشه؟”


پارادوکس پینوکیو که زیر شاخه ی پارادوکس دروغگو هست البته به پیچیدگی بقیه پارادوکس ها نیست.یکی از محبوب ترین پارادوکس ها از نظر من پارادوکس سقراط هست :” چيزي

كه مي دانم اين اسـت كه من هيـچ چيز نمي دانم “.

اگه جمله ی دوم سقراط درسته “من هیچ چیز نمیدانم.”

پس جمله ی اول غلطه”چیزی که می دانم.”

اگه جمله ی اول درسته که سقراط میدونه.پس جمله ی دوم غلطه که میگه نمیدونم!

تمام این پارادوکس ها باعث میشه آدم عمیق تر به مسائل فکر کنه اما همه چیز از یه سوال شروع میشه.سوالی که باید پرسیده بشه و موضوع اصلی بحث من این “سوال”ها هست نه پارادوکس ها و نه خدا و نه پینوکیو و نه سقراط.

چرا این سوال ها توی ذهن ما ایجاد نمیشن؟چرا یه مانع نامرئی توی ذهن هامون برای سوال نپرسیدن وجود داره و هر روز محکم تر و قطورتر میشه؟

چرا کفش سیندرلا از پاش دراومد؟مگه غیر از این بود که در داستان میبینیم که کفش دقیقا اندازه ی پای سیندرلاست و اندازه ی پای هیچ دختر دیگه ای در شهر نمیشه؟



3چرا آلیس سرزمین عجایب رو ترک کرد؟اونم در حالی که اول داستان حوصله اش سر رفته بود؟چرا کسی باید سرزمینی رو ترک کنه که هیچ چیز غیر ممکنی توش وجود نداره و به عبارتی مثل سرزمین رویاهاست؟



اصلا چرا پیتر پن،ناکجاآباد یا همون سرزمین رویاها رو ترک نکرد؟ چه تفاوتی بین آلیس و پیتر وجود داره که پیتر با وجود انگیزه ای مثل علاقه اش به وندی سرزمین رویاهاش رو ترک نمیکنه ، اما آلیس با وجود اینکه دنیای بیرون رو معمولی و خسته کننده می دونه سرزمین عجایب رو ترک میکنه؟

5سوال های خوب ما رو به جاهای خوب می بره. اما سوال های خوب از کجا میاد؟چطوری میشه که یه نفر میتونه یه سوال خوب بپرسه؟ احتمالا جوابش تفکر عمیق و دقیق نسبت به اطراف و مسائل باید باشه.

اما از خودتون بپرسید.از خودتون سوال هایی که باید رو بپرسید تا بهتون انگیزه بده برای جواب دادن به اون سوال ها حرکتی انجام بدید.

انیشتین میگه:از دیروز یاد بگیر،برای امروز زندگی کن و به امید فردا باش.مسئله ی مهم اینه که سوال پرسیدن رو متوقف نکنی.موضوع این نیست که من خیلی باهوشم،فقط موضوع اینه که من خیلی بیشتر درگیر سوال ها می مونم.

اونی که همه ی جواب ها رو میدونه،همه ی سوال ها رو نپرسیده! -Confucius

تو چی؟جواب همه ی سوال ها رو میدونی؟

از دماغ پینوکیو گرفته تا چیزهایی که سقراط نمی دونه رابپرس
 

*Chakavak*

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من فکر می کنم تا زمانی که بپذیریم نیاز به رشد داریم، بخوایم کامل تر بشیم..سوال هم وجود داره...و اگر بخوایم درست نگاه کنیم، همیشه!
وقتی از سوال پرسیدن دست بر می داریم که باور می کنیم به قدر کافی می دونیم..یا اینکه نباید بیشتر بدونیم..نمی تونیم بیشتر بدونیم.
 

mina jigili

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من فکر می کنم تا زمانی که بپذیریم نیاز به رشد داریم، بخوایم کامل تر بشیم..سوال هم وجود داره...و اگر بخوایم درست نگاه کنیم، همیشه!
وقتی از سوال پرسیدن دست بر می داریم که باور می کنیم به قدر کافی می دونیم..یا اینکه نباید بیشتر بدونیم..نمی تونیم بیشتر بدونیم.

گفتت بسیار زیبا بود موافقم باهات.
مرسی که خوندی;)
 

Similar threads

بالا