اسمـِ تــو روکـه بـه زبـون میـارمـ؛
تمـومـِ دنیـا مـالِ مـن میشـه...
تـا تـویِ ایـن دنیـایِ قشنگــ، احسـاسـمـو جـا بـدمـ...
وقتـی تـو کنـارمـ هستـی ؛
بهـونـه ای بـرایِ زنـدگـی نمـی خـوامــ...
تـو بهـونـه ی زنـده بـودنمـی
برای خودم مینویسم
برای خودی که از دوری یارم گم کرده ام ...........
یارم
منتظرم که تو را ببینم
چشمانم را اسیر نگاهت کنم
از دلتنگیهایم بکاهم
و به تو بگویم به چه اندازه دوستت دارم .........
طوری نیست،
ما هم یکروز خوب میشویم!
یکروز،
از بلندای فواره ی احساس به هنگام دیدن رنگین کمان
به خوردن غصههای بی شمارمان می خندیم...!!
طوری نیست،
فقط حوصله نداریم
اعصاب هم کمی ...
آن هم تقصیر کسی است که ما را تنها،
با همین چند واژه
یتیم گذاشت و رفت!
طوری نیست،
دنیا به آخر نرسیده است
که اینگونه،
بر اندام بهار،
دلتنگی میبافیم!
دختر باران نیز همین را میگوید؛
یک روز خوب میشویم!
نشان به آن نشان،
که از شوق رقصیدن زیاد میان عاشقانه ها
به رسم پاکدامنی هرچه دختر است،
به رسم یکرنگی هرچه مرد،
شالگردنهایمان را
با هم عوض میکنیم و عکس میاندازیم.....!!
من عهد بسته ام ...........
عهدی در قلبم .......
یارم را باتمام وجودم دوست دارم .....
عاشقش هستم و خواهم ماند ...........
من و زندگی ام .......خاطراتی داریم از جنس بهار ........
قلبم برای او میتپد و نفسهایم از اوست ........
من ستاره شاهزاده ام هستم ...............شب ها ترانه هایم را برایش عاشقانه میگویم ......
کنارش هستم و عاشقانه دوستش دارم ..........
باز خوابت را دید
بیا این بار تدبیر کن
نه تعبیر...!
__________________