و بدينسانست
که کسي ميميرد
و کسي ميماند
هيچ صيادي در جوي حقيري که به گودالي ميريزد ، مرواريدي
صيد نخواهد کرد .
فروغ
در تو هزار مزرعه خشخاش تازه است
آدم به چشمهای تو معتاد میشود
درد عشقی کشیده ام که مپـرس
زهـر هجری چشیدهام که مپــرس
گشتــه ام در جهــان و آخــر کـار
دلبـــری بــر گـزیــده ام کـه مپــرس
سراپا اگر زرد و پژمرده ايم / ولي دل به پاييز نسپرده ايم
مـرا مـی بینــی و هـــر دم زیــادت مـی کنـی دردم
تــو را مـیبینــم و میلــم زیـادت مـیشــود هــر دم
به سـامـانــم نمـیپـرسـی نمـیدانــم چـه سـر داری
بـه درمــانـــم نمـیکوشـی نمـیدانـــی مگـــر دردم
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد/ قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
سراپا اگر زرد و پژمرده ايم / ولي دل به پاييز نسپرده ايم
شب قدری چنین عزیز و شریفدلم رمیده شد وغافلم من درویش که آن شکاری سرگشته را چه آمد پیش
چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم
که دل به دست کمان ابرویی ست کافرپیش
شب قدری چنین عزیز و شریف
با تو تا به سحر خفتنم هوس است
دل نیست کبوتر که چو برخواست نشیندتمام شب به خيال تو رفت و ، مي ديدم
که پشت پرده ي اشکم سپيده سر مي زد
شب قدری چنین عزیز و شریف
با تو تا به سحر خفتنم هوس است
در بهای بوسه ای جانی طلبتا چشم جان ز غیر تو بستیم پای دل
هر جا گذشت جلوهی جانانهی تو بود
تا چشم جان ز غیر تو بستیم پای دل
هر جا گذشت جلوهی جانانهی تو بود
تا چشم جان ز غیر تو بستیم پای دل
هر جا گذشت جلوهی جانانهی تو بود
دانی که چرا راز نهان با تو نگفتم / طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
دز خنده ي تو نغمه به ناز آميزد
در ناله ي من ني به نياز آميزد
در جان من از صبا و نيما غوغاست
تا قول و غزل به سوز و ساز آميزد
درد ما را نیست درمان الغیاث
دز خنده ي تو نغمه به ناز آميزد
در ناله ي من ني به نياز آميزد
در جان من از صبا و نيما غوغاست
تا قول و غزل به سوز و ساز آميزد
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجرما را نیست پایان الغیاث
ثلث دين من ديده يار است *** عاشقم من ، دين بسيار است
تو صاحب خرمنی و من گدایی خوشه چین اما
ثلث دين من ديده يار است *** عاشقم من ، دين بسيار است
تا تو نگاه می کنی کارمن آه کردن است/ ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تا تو را ديدم از غصه دلم را وا کردم
قلبم ارام گرفت و تو را در دفترم جا کردم
امدم تا به خيال تو بگيرم غزلي
غزلي امد و من غزلي ديگر سرودم
تا کتاب تو نوشتم سر صبح امده بود
دل می رود ز دستم صاحب دلان خدا را / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد / بیچاره دلم در غم بسیار افتاداظهار عشق را به سخن احتياج نيست *** چندانکه شد ، نگه به نگه آشنا ، بس است
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد / بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
دلت به وصل گل اي بلبل صبا خوش باد* که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست
تو ای نازنین چه جان پروری / چه والا مقام و چه با هیبتی
تو که شیرین تر از شکری / تو که رخشان تر از گوهری
يك لحظه ، مهرباني تو شد ، پناه من
من ماندم و ، مهرباني بي انتهاي تو
وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی / تا با تو بگویم غم شب های جدایی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |