دلا غافل ز سبحاني چه حاصل
اسير نفس شيطاني چه حاصل
لاله ی داغدیده را مانم
کشت آفت رسیده را مانم
دلا غافل ز سبحاني چه حاصل
اسير نفس شيطاني چه حاصل
لاله ی داغدیده را مانم
کشت آفت رسیده را مانم
ما ز یاران چشم یاری داشتیم | خود غلط بود آن چه ما پنداشتیم | |
تا درخت دوستی برگی دهد | حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم | |
گفت و گو آیین درویشی نبود | ور نه با تو ماجراها داشتیم | |
شیوه چشمت فریب جنگ داشت | ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم | |
گلبن حسنت نه خود شد دلفروز | ما دم همت بر او بگماشتیم | |
نکتهها رفت و شکایت کس نکرد | جانب حرمت فرونگذاشتیم | |
گفت خود دادی به ما دل حافظا | ما محصل بر کسی نگماشتیم |
دلا غافل ز سبحاني چه حاصل
اسير نفس شيطاني چه حاصل
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آن چه ما پنداشتیم
تا درخت دوستی برگی دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
گفت و گو آیین درویشی نبود
ور نه با تو ماجراها داشتیم
شیوه چشمت فریب جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
گلبن حسنت نه خود شد دلفروز
ما دم همت بر او بگماشتیم
نکتهها رفت و شکایت کس نکرد
جانب حرمت فرونگذاشتیم
گفت خود دادی به ما دل حافظا
ما محصل بر کسی نگماشتیم
می خواستم که میرمش اندر قدم چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد
لبش می بوسم و در می کشم می
به آب زندگانی برده ام پی
یاد تو روح پرور و وصف تو دلفریب
نام تو غمزه ای و کلام تو دلربا
ای دل گرت هوای بهشت است آرزو
یکسان بود هوای بهشت و هوای توس
تاکه بودیم نبودیم کسی کشت مارا غم بی همنفسیسر تسلیم نهادیم بحکم و رایت
تا چه اندیشه کند رای جهان آرایت
تاکه بودیم نبودیم کسی کشت مارا غم بی همنفسی
تاکه رفتیم همه یار شدند خفته ایم و همه بیدار شدند
ما زیاران چشم یاری داشتیمدردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن استمرا بدست تو خوشتر هلاک جان گرامی
هزار باره که رفتن بدیگری به حمایت
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تو مو میبینی و من پیچش مو
تو ابرو او اشارت های ابرو
دوش در حلقه ی ما قصه ی گیسوی تو بودتو را مگر به تو نسبت کنم به جلوه ی ناز
که در تصور از این خوبتر نمی آید
تاب بنفشه می دهد طره ی مشک سای تووای بر من بر دل دیوانه ام
کانچه باور داشتم از من گریخت
رشته های بافته با خون دل از هم کسیخت
آنچه استاد ازل از عشق گفت
عاقبت بر باد رفت
اعتبار عشق هم از یاد رفت
تاب بنفشه می دهد طره ی مشک سای تو
پرده ی غنچه می درد خنده ی دلگشای تو
تاب بنفشه می دهد طره ی مشک سای تو
پرده ی غنچه می درد خنده ی دلگشای تو
وصفِ رخِ چو ماهش در پرده راست ناید
مطرب بزن نوایی ساقی بده شرابی
یک عمر گذشت و از تو دورم
من زنده ای در میان گورم
شب ها منم و سکوت سردی
پروانه و شمع و بزم دردی
یا مسافر که درین بادیه سرگردان شد
دیگر از وی خبر و نام و نشان می آید
دانی از دولت وصلت چه طلب دارم؟هیچ
یاد تو مصلحت مصلحت خویش ببرد از یادم
(سعدی)
من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا
آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا
بر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان
دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیا
نانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره را
آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ساقیا
ای جان جان جان جان ما نامدیم از بهر نان
برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیا
اول بگیر آن جام مه بر کفه آن پیر نه
چون مست گردد پیر ده رو سوی مستان ساقیا
رو سخت کن ای مرتجا مست از کجا شرم از کجا
ور شرم داری یک قدح بر شرم افشان ساقیا...
*مولانا*
ای که از کوچه معشوقه ما میگذری.................باخبر باش که سر میشکند دیوارش
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بنده طلعت آن باش که آنی دارد
دل بیمار شد از دست رفیقان مددی.......................تا طبیبش به سر آریم و دوایی بکنیم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |