سه شنبه شب شبکه نمایش با پخش فیلمی آمریکایی به نام ” سوسیس کانادایی ” توهین بیشرمانه ای به حضرت امام خمینی(ره) بنیانگذار انفلاب اسلامی ایران نمود.
در صحنه ای از این فیلم تصویر حضرت امام(ره) در کنار دیکتاتورهای دنیا نمایش داده می شود! و بازیگر فیلم نیز سخنانی ناشایست را به زبان می راند!
شبکه نمایش از شبکه های تازه تاسیس تلویزیون است که ظاهرا نظارت چندانی به محتوای آن ندارند. ظاهرا بقایای باند پورزند که سال ها پیش با آنها برخورد شد همچنان درتلویزیون جمهوری اسلامی فعال هستند!
شبکه انگلیسی ساخته من و تو که کمتر از دو سال است فعالیت خود را با سرمایه گذاری مستقیم دربار سلطنتی آغاز کرده و با تابلوی فریبنده شبکه ای به اصطلاح اجتماعی و فرهنگی پا به عرصه وجود گذاشت در جدیدترین آگهی استخدام خود سه شرط اصلی را برای پذیرفته شدن در این شبکه اعلام کرده است.
به گزارش باشگاه خبرنگاران ؛ رها اعتمادی که فردی بهایی زاده و از خانواده نوکران و خدمتکاران دربار شاه مخلوع است در سال ۲۰۱۰ با همکاری رسمی دربار انگلیس و چند نفر از عوامل دیگر شبکه من و تو را که از همان ابتدا لقب خواهرخوانده بی بی سی فارسی را یدک می کشید راه اندازی کرد تا این شبکه از همان ابتدا با تفکری بهایی – صهیونیستی و ضد ایرانی پا به عرصه وجود بگذارد.
اعتمادی در جدیدترین آگهی استخدام این شبکه که در وبلاگش منتشر کرده سه شرط اصلی را برای پذیرفته شدن به عنوان مجری در این شبکه را اعتقاد راسخ به فرقه ضاله بهائیت ، مخالفت با جمهوری اسلامی ایران و آمادگی داشتن برای عریان شدن عنوان می کند. رها اعتمادی از چند سال پیش با پشتیبانی همه جانبه و البته غیر علنی عوامل بی بی سی گروهی به نام “جوانان بدون مرز” را برای ضدیت با جمهوری اسلامی ایران راه اندازی کرد و تمامی عناصر همسو با فرقه ضاله بهائیت و ضد جمهوری اسلامی ایران را شناسایی و هسته اولیه من و تو را با آنها شکل داد.
البته پیش از این هم نقل قول های بسیاری در خصوص پشت پرده بهایی عوامل و مجریان این شبکه مطرح بود که اکنون با فرو افتادن پرده های فریب سند رسمی بهایی – صهیونیستی بودن این شبکه به ظاهر فرهنگی – اجتماعی علنی شد.
اگرچه که دو شبکه سلطنتی بی بی سی فارسی و من و تو جدا از هم فعالیت می کنند اما منبع تغذیه نیرو و مجریان آنها یکی است و عوامل این دو شبکه در هم تنیده و پشتیبان استراتژیک اهداف ضد ایرانی یکدیگر هستند.
بودجه 3 میلیارد دلاری انگلیس برای جاسوسی اینترنتی از مردم + عکس
دولت انگلیس سالانه با دریافت بیش از 3 میلیارد دلار از مردم این کشور، به جاسوسی و نظارت بر اینترنت، ایمیل و پیامهای متنی آنها میپردازد.
به گزارش خبرنگار مشرق، دیلی میل طی گزارشی اعلام کرد مالیاتدهندگان انگلیسی باید میلیاردها دلار بپردازند تا وبگردی، تبادل نامههای الکترونیک، پیامهای متنی و حتی تماسهای «اسکایپ» آنها تحت نظارت و جاسوسی دولت قرار گیرد. علاوه بر این هزینه، مردم انگلیس همچنین با این خطر رو به رو هستند که به طور اشتباهی به عنوان تروریست شناسایی شوند. در همین حال، وزارت کشور انگلستان اعلام کرد که وزیران در تدارک این هستند که «به محض فراهم شدن زمان در پارلمان» قوانین مربوط به این کار را تصویب کنند.
«دیلی میل» گزارش داد، تنها در یک دهه اول مالیاتدهندگان انگلیسی باید بیش از 3 میلیارد دلار بپردازند تا به طور قانونی از آنان جاسوسی شود. بعلاوه سالانه حدود 320 میلیون دلار ــ دقیقه ای 610 دلار ــ برای ذخیرهسازی اطلاعات جمعآوریشده از ارتباطات خصوصی، هزینه میشود.
این در حالی است که آمار فوق بر اساس برآوردهای سال 2009 است و به این ترتیب، هزینه های واقعی اگر اکنون برآورد شود از این بالاتر خواهد بود.
سازمانهای امنیتی انگلیس در حال رایزنی برای تصویب قانونی هستند که به پلیس اجازه خواهد داد به اطلاعات مربوط به اینکه مردم با چه کسی تماس میگیرند، چه سایتهایی را در اینترنت میبینند و چگونه بازیهای ویدئویی را اجرا میکنند، دسترسی پیدا کند. دولت انگلیس به دنبال جزئیات مربوط به پیامهای متنی، تماسهای تلفنی، نامههای الکترونیکی، سایتهای اینترنتی بازدیدشده، پیامهای رد و بدل شده در فیسبوک و توئیتر، و حتی چتهای آنلاین بازی است. این لایحه با هدف یافتن تروریستها و مجرمان بالقوه و با نام محافظت از شهروندان انگلیسی مطرح شده است. اما خود مردم انگلیس ممکن است نیاز به محافظت در برابر اثرات جانبی ناشی از این سیاست جدید داشته باشند. بنا بر اعلام «دفتر کمیسیونر اطلاعات» (ICO) ــ یک نهاد نظارتی مستقل حامی حقوق اطلاعات به نفع عموم مردم ــ این لایحه زمانی که به صورت قانون درآید و اجرا شود ممکن است منجر به این شود که برخی از مردم به طور اشتباهی به عنوان مجرم یا حتی تروریست شناسایی شوند. بنا بر اسناد داخلی دفتر کمیسیونر اطلاعات که توسط «دومینیک راب» نماینده محافظهکار پارلمان فاش شد، این شناسایی اشتباهی ممکن است منجر به این شود که مردم عادی همانند مظنونان تروریستی و مجرمان از مسافرت با هواپیما منع شوند.
این اسناد حاکی است: «افراد ممکن است به دلیل کلاهبرداری هویتی یا صرفاً بر اثر اشتباه، به طور اشتباهی شناسایی شوند. چنین افرادی چگونه میتوانند کار خود را درست کنند؟ از اطلاعات میتوان برای قرار دادن نام افراد در فهرست ممنوع الپرواز یا محدود ساختن درآمد یا توقیف اموال آنان توسط سازمانهای دولتی، استفاده کرد.» فعالان حقوق بشر از سوء استفاده احتمالی از این قبیل نظارتها و نیز تهدید هکرها علیه پایگاههای داده محل ذخیرهسازی اطلاعات شخصی افراد، بیم دارند. ارائهدهندگان اطلاعات مسئولیت دارند که دادههای اطلاعاتی را به مدت دو سال ذخیره کنند. اسناد دفتر کمیسیونر اطلاعات به این موضوع نیز میپردازد و نسبت به امکان و احتمال سوء استفاده توسط ارائهدهندگان خدمات هشدار میدهد.
مرکزی که در آن فعالیتهای اینترنتی مردم انگلیس شنود میشود
این افشاگریها موجب آشوبی در میان سیاستمداران انگلیسی شده به طوری که هم محافظهکاران و هم لیبرال دموکراتها درصدد مخالفت با این سیاست بر آمدهاند؛ سیاستی که اولین بار در سال 2006 توسط دولت کارگری مطرح شده بود. شش سال پس از طرح اولیه، اکنون نمایندگان پارلمان انگلیس نسبت به برآورد هزینه این پروژه آن هم در دنبال دشواریهای اقتصادی که دولت انگلیس را به کاهش هزینهها در بخشهای دیگر کشانده است، ابراز شگفتی و ناخرسندی میکنند.
گفته میشود که این طرح را وزارت کشور انگلیس با همکاری سازمان امنیتی داخلی MI5، سازمان امنیتی خارجی MI6، و «قرارگاه ارتباطاتی دولت» (GCHQ) تهیه کرده است. قرارگاه ارتباطاتی دولت نهادی است که مسئولیت اطلاعاتی و جاسوسی سیگنالها را برای دولت انگلیس و نیروهای مسلح دارد.
انتظار میرود که این طرح در ماه مه در سخنرانی ملکه انگلیس اعلام شود. این طرح نسخه بازنویسیشده از طرح مشابهی است که توسط «حزب کارگر» تهیه شد اما در نوامبر 2009 به دلیل فقدان حمایت عمومی کنار گذاشته شده بود. محافظهکاران انگلیس که آن زمان در جایگاه اپوزیسیون بودند، از سابقه «بیملاحظه» حزب کارگر در زمینه حریم خصوصی، انتقاد کردند.
شبکه خبری راشا تودی فشارهای اتحادیه اروپا بر اسپانیا برای تحریم نفت ایران را نوعی خودکشی برای این کشور دانست.به گزارش مشرق، شبکه خبری راشا تودی با نمایش کاریکاتوری فشارهای اتحادیه اروپا بر اسپانیا برای تحریم نفت ایران را اقدامی برای از بین بردن کشور اسپانیا دانست. این کاریکاتور به خوبی نشان میدهد که اقتصاد کشورهای اروپایی از جمله اسپانیا تا چه حد زیادی وابسته به نفت ایران میباشد.
استفاده حزب الله از توریسم برای معرفی مقاومت + عکس
حزبالله لبنان با راهاندازی موزه جنگ و جذب گردشگر از طریق آن، دست به معرفی مقاومت نیروهای حزبالله در برابر حملات رژیم صهیونیستی زد.
به گزارش خبرنگار دیپلماسی عمومی مشرق، ملیتا نام مکانی واقع در جنوب لبنان است که زمانی محل درگیری نیروهای حزبالله و رژیم صهیونیستی بود. این مکان دارای 60 هزار متر مربع فضای باز و جنگل است و 5 هزار متر مربع دیگر آن را ساختمانهای مسکونی پوشیده است.
در قسمتی از این مکان یک موزه آثار جنگ وجود دارد و در آن تجهیزات بدستآمده از سربازان اسرائیلی و نیز ادوات نظامی نیروهای حزبالله به نمایش گذاشته شده است. حزبالله لبنان در این موزه دلاوریها و اقدامات شجاعانه نیروهای خود و مقاومت آنها در برابر حملات نیروهای رژیم صهیونیستی را به نمایش گذاشته است.
این موزه سبب شده است تا بازدیدکنندگان خارجی نیز برای دیدن آن به ملیتا سفر کنند و تاکنون مردم کشورهای مختلفی از جمله مصر، لبنان و کشورهای عربی خلیج فارس از این موزه بازدید کردهاند.
در افتتاحیه این موزه که در ماه می 2010 صورت گرفت، نوآم چامسکی زبانشناس، فیلسوف، و نظریهپرداز مطرح آمریکایی و نیز نمایندگان رییسجمهور و نخستوزیر لبنان حضور داشتند. بر اساس آماری که مسئولین این موزه ارائه دادهاند، تنها در سه ماه نخست آن نزدیک به 300 هزار نفر از این موزه بازدید کردند.حزبالله در نظر دارد تا امکانات این موزه را افزایش داده و تجهیزات رفاهی بیشتری، از جمله هتل و زمینبازی، برای بازدیدکنندگان به وجود آورد تا آنها بتوانند حتی تعطیلات خود را در آنجا سپری کنند.
رئیس CIA اعتراف کرد ؛ جاسوسی سازمان سیا از افراد با وسائل خانگی
رئیس CIA اعتراف کرد ؛ جاسوسی سازمان سیا از افراد با وسائل خانگی
اظهارات رئیس سیا نشان میدهد این سازمان با یخچال، تلویزیون و هر وسیلهای که به اینترنت متصل میشود به جاسوسی از شهروندان داخل و خارج آمریکا میپردازد.
به گزارش مشرق، با پیشرفت ابزارهای برقی هوشمند و استفاده هرچه بیشتر آنها به عنوان بخشی از ابزارآلات ساختمان، امکان جاسوسی خانهها بسیار آسانتر گشته است.
رییس سازمان سیا، دیوید پتروس با تایید این مطلب اظهار داشت که آمریکاییان با استفاده از این وسایل این امکان را به سازمانهای جاسوسی میدهند تا زندگی شخصی و خصوصی آنها را راحتتر تحت کنترل و نظارت قرار دهند.
دیوید پتروس طی سخنان خود در نشست «اینکیوتل» که پیرامون عملیاتهای سرمایهگذاری سیا در بخش فناوری بود، بیان داشت که این وسایل جدید همچون یخچال، اجاق گاز، و سامانه برق خانه که به اینترنت متصل میشوند میتوانند «مفهوم رازداری و پنهانکاری ما را تغییر دهد.»وی افزود: «چنین ابزارهایی را میتوان به وسیله فناوریهایی چون شناسایی فرکانس رادیویی، شبکههای حسی، و سرورهای جاسازیشده کوچک ــ که همگی با استفاده از محاسبات فراوان، کمهزینه، و پرقدرت به نسل بعدی اینترنت متصل میشوند ــ مکانیابی، شناسایی، رصد، و از راه دور کنترل کرد.»
گفتنی است که در حال حاضر یکی از بزرگترین شرکتهای سازنده ریزپردازنده به نام ARM پردازندههای جدیدی را ساخته است که میتوانند تقریباً درون تمامی وسایل خانگی جاسازی شده و به اینترنت وصل شوند تا از این طریق بتوان آنها را به همراه دیگر وسایل از راه دور تحت کنترل گرفت. این شرکت نام این محصول را «اینترنت اشیاء» گذاشته است.
سؤالی که مطرح است این است که این اطلاعات برای تحلیل و بررسی به کجا فرستاده خواهند شد. در حال حاضر سازمان امنیت ملی آمریکا NSA دست به ساخت یک تأسیسات به شدت یکپارچه و مستحکم 2 میلیارد دلاری در اعماق صحرای یوتای آمریکا زده است که دورتادور آن را کوه فرا گرفته است. قرار است این تأسیسات در ماه سپتامبر 2013 به طور کامل مورد بهرهبرداری قرار بگیرد.
وبگاه خبری گیزمو که در مورد وسایل برقی و فناوریهای جدید فعالیت میکند در مورد این مرکز گفته است: «مرکز دادههای یوتا کانون شبکه جهانی اطلاعات (GIG) به حساب میآید. این مرکز یک پروژه نظامی است که با چندین یوتابایت داده سروکار دارد؛ میزان این دادههای به حدی زیاد است که در حال حاضر واحد شمارش دیگری برای آن وجود ندارد.»
این وبگاه میافزاید: «این مرکز ــ با وجود هر یک از پستهای شنود، ماهوارههای جاسوسی، و مرکز داده NSA که به آن متصل میشوند ــ سبب میشود تا NSA تبدیل به بزرگترین سازمان جاسوسی جهان شود.»
سه شنبه شب شبکه نمایش با پخش فیلمی آمریکایی به نام ” سوسیس کانادایی ” توهین بیشرمانه ای به حضرت امام خمینی(ره) بنیانگذار انفلاب اسلامی ایران نمود.
در صحنه ای از این فیلم تصویر حضرت امام(ره) در کنار دیکتاتورهای دنیا نمایش داده می شود! و بازیگر فیلم نیز سخنانی ناشایست را به زبان می راند!
شبکه نمایش از شبکه های تازه تاسیس تلویزیون است که ظاهرا نظارت چندانی به محتوای آن ندارند. ظاهرا بقایای باند پورزند که سال ها پیش با آنها برخورد شد همچنان درتلویزیون جمهوری اسلامی فعال هستند!
RDX ؛ ماده منفجره تیم عملیاتی موساد در ایران + عکس
نکته مهم در مورد سمتکس که آن را به یک ماده منفجره مورد علاقه در بین گروه های تروریست تبدیل کرده است سخت بودن و یا به نوعی غیر ممکن بودن شناسایی آن توسط سیستم های شناسایی مواد منفجره است. این ماده منفجره به مانند یک تکه خمیر بوده و به راحتی قابل حمل و یا شکل دادن است و می توان آن را با انواع چاشنی های مختلف فعال کرد.
به گزارش گروه دفاع و امنیت مشرق، مواد منفجره در طول قرن های اخیر در اشکال مختلف طراحی و ساخته شده است. از باروت سیاه تا باروت بدون دود و مایع انفجاری نیتروگلیسیرین و یا دینامت هر کدام به شکل خاصی دنیای مواد منفجره و جنگ افزارها را تغییر دادند. یکی از نکاتی که از زمان های دور ذهن سازندگان مواد منفجره را به خود معطوف کرده بود، بحث حساسیت مواد منفجره به عواملی چون گرما و فشار بود.
تا سالها مایع منفجره نیتروگلیسیرین به عنوان اصلی ترین ماده منفجره مورد استفاده قرار می گرفت که بسیار به فشار و حرارت حساس بود. ماده منفجره دینامیت نیز که پس از آن توسط " آلفرد نوبل" طراحی و ساخته شد دارای مشکلاتی بود و عواملی مثل فعال کردن فیتیله و نیاز به به استفاده از سیم های خاص برای فعال کردن آن از دیگر مشکلات آن بود.
در این میان نسل جدیدی از مواد منفجره خمیری شکل به دنیا معرفی شد. اولین نوع از این گونه از مواد منفجره ، " TNT" بود . این ماده اولین بار در سال 1863 توسط شیمیدان آلمانی ، ژولیس ویلبراند، ساخته و در سال 1902 میلادی برای اولین بار از ترکیبات تی ان تی در گلوله های توپ استفاده شد. در سال های بعد دانشمندانی که به دنبال مواد منفجره با حساسیت کمتری بودند ماده ای به نام " RDX " را تولید کردند. این ماده منفجره با فرمول شیمیایی : C3H6N6O6 و نام علمی " cyclotrimethylene-trinitramine " عرضه شد. در حالت خالص این ماده منفجره به صورت پودر سفید رنگ وجود دارد.
این ماده منفجره دارای قدرت انفجاری بیشتری نسبت به تی ان تی بوده و از حساسیت کمتری در برابر عواملی مثل فشار و حرارت برخوردار است. این ماده بیشتر به صورت ترکیبی با سایر مواد منفجره به منظور افزایش قدرت تخریبی ترکیب می شود. از جمله این مواد منفجره می توان به ترکیب انفجار " H-6 " و یا "سمتکس" اشاره کرد. در ماده منفجره مدل " H-6 " از 45 درصد " RDX " ، 30 درصد " TNT " ، 20 درصد پودر آلومنیوم و 5 درصد پارافین استفاده می شود. این ماده بیشتر در مواد منفجره زیر آبی مثل مین ها یا اژدرها کاربرد دارد. سمتکس نوع دیگری از مواد منفجره ترکیبی است که در آن از " RDX " استفاده شده است.
نکته مهم در مورد سمتکس که آن را به یک ماده منفجره مورد علاقه در بین گروه های تروریست تبدیل کرده است سخت بودن و یا به نوعی غیر ممکن بودن شناسایی آن توسط سیستم های شناسایی مواد منفجره است. این ماده منفجره به مانند یک تکه خمیر بوده و به راحتی قابل حمل و یا شکل دادن است و می توان آن را با انواع چاشنی های مختلف فعال کرد. این ماده در سالهای جنگ سرد و پس از آنان به مقدار زیادی توسط گروه های شبه نظامی در خاورمیانه، آسیای جنوب شرق و ایرلند مورد استفاده قرار گرفته است.
یکی از مشهورترین موارد استفاده از این ماده منفجره مربوط به پرواز شماره 103 خطوط هوایی پان آمریکا بر فراز لاکربی اسکاتلند بود که به وسیله این ماده منفجره رقم خورد. مواد منفجره با ترکیبات حاوی سمتکس در سالهای پس از جنگ سرد نیز به شکل مداوم توسط گروه های تروریستی در جهان مورد استفاده قرار گرفته است.
بمب گذاری های شهر بمبی هندوستان در سال 1993 میلادی ، بمب گذاری در هواپیمای مسافربری روسی در سال 2004 میلادی و بمب گذاری متروی مسکو در سال 2010 میلادی همه با مواد منفجره ای حاوی " RDX " صورت گرفته است.
با مشاهده تجهیزات کشف شده از تیم تروریستی رژیم صهیونیستی که طی روزهای اخیر در عملیات سربازان گمنام امام زمان (عج) دستگیر شده اند مقادیر قابل توجهی از این ماده خطرناک به دست آمده است که نشان از برنامه ریزی گسترده آنها برای انفجار در کشور دارد.
"عزت ابراهيم الدوري" دست راست صدام، رئيسجمهور معدوم عراق كه از سوي وي لقب "بـُت" را دريافت كرده بود، اکنون مرد شماره يک بعث عراق است.
به گزارش گروه بين الملل مشرق، عزت ابراهيم، اوائل هفته جاري پس از گذشت بيش از 9 سال زندگي در خفا، ناگهان در مقابل دوربين نشست و بيانيه اي را در حمايت از سلفي گري و وهابيون تندرو منطقه و شاه عربستان سعودي خواند و ضمن حمله به جمهوري اسلامي ايران و شيعيان، از آنچه آن را "انقلاب مردم سوريه" ميخواند، تمجيد کرد.
از معاونت بعث تا سرکردگي وهابيون
وي پيش از اين و پس از سرنگوني صدام، آن گونه که برخي رسانه ها ادعا کردند مخفيانه به مناطق بياباني سوريه گريخت تا از شر آمريکايي ها در امان باشد. وي سپس با تشكيل جبههاي ائتلافي از گروههاي تروريستي و شبهنظامي فعال در عراق، بار ديگر به عرصه رسانهها بازگشته بود. در آن زمان، 22 گروه تروريستي فعال در كشور عراق كه بيشتر آنها را گروههاي بعثي، تكفيري، وهابي و اهلسنت تندرو تشكيل ميدادند پنج سال قبل، در يك نشست مخفيانه با عنوان "ائتلاف فرماندهي كل جهاد و آزادسازي، "عزت ابراهيم الدوري" را كه آمريكا براي سر وي يا ارائه هر گونه اطلاعات درباره محل اختفايش 10 ميليون دلار جايزه تعيين كرده است به عنوان فرمانده كل نيروهاي مبارز در اين كشور انتخاب كردند.
در همان زمان يك منبع آگاه عراقي در گفتوگو با هفتهنامه مصري "الوطن العربي" گفته بود: گروههاي مقاومت و تعدادي از شاخههاي حزب بعث در واكنش به طرح تقسيم عراق به سه منطقه فدرال كه از سوي كنگره آمريكا ارائه شده است توافق كردهاند كه از اقدام نظامي ِ صِرف، به اقدامات نظامي ـ سياسي عليه دولت "نوري المالکي" به عنوان دولت شيعي دست نشانده ايران روي آورند. اين گروهها با اعلام دولت موقت، "عزت ابراهيم الدوري" نفر دوم در رژيم صدام را به عنوان رئيسجمهور دائمي عراق معرفي كردهاند و تبعيت آنان از وي تا امروز ادامه دارد.
شبكه تلويزيوني "العربيه" نيز با پخش نواري ويدئويي از يك مرد كه چهره اش را پوشانده بود، اعلام كرد وي كه خود را سخنگوي جبهه جديد معرفي كرده است در اين فيلم، خبر تشكيل ائتلاف جديدي را به رهبري "عزت ابراهيم" اعلام ميكند.
چند پايگاه خبري عراقي نيز همزمان از انتخاب الدوري به عنوان دبيركل حزب سوسياليست بعث عربي خبر دادند و پيامهاي تبريك سران گروههاي بعثي و سني تندرو خطاب به وي را منتشر كردند. حزب سوسياليست بعث عربي در بيانيه خود با اعلام خبر تشكيل ائتلاف گروههاي مقاومت در عراق در جريان كنگره تاريخي مقدماتي اين حزب، اعلام كرد: اين ائتلاف، ارتشي سرسخت و مجاهد است كه آرمان مليگرايي عربي و همبستگي اسلامي را محور فعاليتهاي خود قرار داده است.
اين بيانيه از سپهبد ستاد "عزت ابراهيم" به عنوان شخصيتي خبره، برخوردار از حكمت و ژرفانديشي در امور ملت، ميهن و امت نام برد و هدف ارتش تحت فرماندهي وي را "جهاد" و "آزادسازي عراق" اعلام كرد.
تعدادي از 22 گروهي كه به اين ائتلاف نظامي ـ سياسي پيوستند عبارتند از جيش الاسلامي عراق، جيش المجاهدين، هيئت ديني جماعت انصار السنة، جيش الفاتحين، جبهه اسلامي مقاومت عراقي (جامع)، جنبش مقاومت اسلامي در عراق، گردانهاي ثوره العشرين، جيش الراشدين، جيش المسلمين عراق، جنبش اسلامي مجاهدين عراق، گردانهاي جندالرحمن، گردانهاي الدعوه و الرباط، گردانهاي التمكين، گروه جنگجويان نقشبنديه، گردانهاي "محمد الفاتح" و جبهه "الجهاد و التغيير". اکنون در ميان اين گروه ها، جيش المجاهدين، جماعت انصار السنة و جنگجويان نقشبنديه بيشترين فعاليت را زير نظر شخص عزت ابراهيم دارند.
روزنامه انگليسي تلگراف درباره الدوري نوشته است: او نزديكترين فرد به صدام بود و هم اکنون هم رده نخست ليست عراقي هاي تحت پيگرد ارتش آمريكا را به خود اختصاص داده و تلاش آمريكاييها براي يافتن وي به حدي بوده كه حتي پيش از دستگيري صدام، يافتن عزت ابراهيم براي واشنگتن از اولويت بيشتري برخوردار بود.
عزت ابراهيم کيست؟
عزت ابراهيم الدوري در سال 1942 ميلادي در روستاي "الدور" واقع در حومه شهر "تكريت" زادگاه صدام به دنيا آمد؛ همان روستايي كه صدام، هنگام دستگيري در حفرهاي در آن مخفي شده بود. عزت، كودك سرخروي زردمويي که همواره در ميان دوستانش مورد تحقير و تمسخر بود و از کودکي کينه جويي از مردم را سرلوحه رفتار خود قرار داده بود همراه پدر خود به شغل ساده يخفروشي اشتغال داشت.
خانواده او كه بسيار فقير بودند به علت تنگدستي بيش از حد، به بغداد نقل مكان كردند تا پدر خانواده بتواند در تابستان داغ پايتخت، يخ بيشتري بفروشد. عزت به همراه پدر خود، معمولاً در مقابل قبر ابو حنيفه، امام سنيهاي حنفيمسلك در منطقه اعظميه در شمال بغداد ميايستاد و در ارهكردن يخها به پدرش كمك ميكرد و به قدري به كار خود علاقهمند بود كه پس از مرگ پدر نيز به اين شغل ادامه داد. عابراني كه در آن هنگام معمولاً از "الرصافه" بغداد عبور ميكردند ميگويند: «عزت تا پيش از كودتاي جولاي 1968 ميلادي، در همين محله به يخفروشي مشغول بود اما نميدانيم چه شد كه ناگهان وي پس از كودتا، پلههاي ترقي را پيمود و در نهايت به يكي از نزديكان صدام تبديل شد.»
ارتقاي مقام بر اساس ظواهر!
يکياز دوستانش درباره علت سرعت ارتقاي وي در ارتش عراق مي گويد: عزت، قد تقريباً بلند و هيكل چهارشانهاي دارد و همواره با صداي آهسته و خشن سخن ميگويد؛ همه اينها عواملي است که يک فرمانده ارتشي را در ميان ديگران برجسته تر مي کند. گزارشگر پايگاه اطلاعرساني وزارت رسانههاي كويت نيز در گزارشي ويژه درباره عزت ابراهيم مينويسد: «او هميشه با ريش و موي زرد و طلايي، چهره سرخرنگ و سبيل بلندش شناخته ميشده و ميشود.» و خبرنگار الشرقالاوسط نيز درباره ويژگي ظاهري او مينويسد: «هر كس او را ببيند، آثار قساوت و خشونت را از چهرهاش در مييابد.» اين ويژگيهاي ظاهري در حالي است که به عقيده بسياري، او ذاتاً ارتشي نيست و عملکردش چندان قابل دفاع نبوده است.
دينداري يا رياکاري؟
او همزمان با فعاليت نظامي و سياسي، به حلقات و مجلس صوفيان بويژه صوفيه نقشبنديه نيز رفت و آمد ميكرد و اگرچه گفته ميشود در عمل چندان به مناسك متصوفه پايبند نيست اما همواره اعلام ميكند كه دين وي، همان طريقت اهل تصوف است. يكي از خبرنگاران روزنامه الشرقالاوسط كه از نزديك درباره عزت ابراهيم تحقيق كرده است مي گويد او مسؤوليت اصلي سياستگذاريهاي ديني را در دولت صدام بر عهده داشت.
يكي از دوستان الدوري كه اكنون فرماندهي يكي از گروههاي تروريستي بعثي عراق را بر عهده دارد هم در نامهاي كه با هدف درخواست از وي براي پذيرش مسؤوليت تشكيل ائتلاف گروههاي سني عراقي عليه شيعيان و غربي ها نگاشته تأكيد كرده است: «به خداوندي خدا سوگند، تو همانگونه كه فرزندان نجيب ملت عراق و غيورمردان امت اسلامي ميشناسند پايبند به مبادي ملي و ديني هستي. همه ما ميدانيم كه تو مردي متعبد و اهل نماز هستي و شبهاي خود را همانند سلف صالح خود، با تلاوت قرآن، شبزندهداري و ذكر و تسبيح به صبح ميرساني.»
يك پايگاه خبري ـ تحليلي عربي درباره اين ويژگي شخصيتي الدوري مينويسد: انتساب وي به صوفيها غير از انتساب فكري و سلوكي است كه صوفيهاي مشهور به حلقات صوفيه دارند زيرا صوفيهاي اصيل كساني هستند كه در اذكار خود غرق ميشوند و تواناييهايي چون عدم احساس درد از فرو رفتن خنجر به بدن، مقابله با برقگرفتگي، بازي با مارهاي افعي و ديگر ويژگيهاي اينچنيني را دارند كه عزت از آنها بيبهره است اما بايد اعتراف كرد كه در ميان تمامي سران بعثي عراق تنها دو نفر بودند كه واقعاً به مسائل روحي، ايمان داشتند و تناقضي بين آموزههاي حزبي خود با احساسات روحي و دينيشان نميديدند؛ يكي "احمد حسن البكر" دبيركل اسبق حزب بعث بود كه حتي بعد از فرارش به نزد مشايخ و تكايا رفت و آمد داشت و اگرچه مشهور بود كه تظاهرهاي ديني وي تنها پاسخي به مخالفان دينستيزش بوده اما در عين حال شايع بود كه براي كاروانهاي عزداراي محرم و حرم حضرت ابوالفضل(ع) و كرامات ايشان، احترام خاصي قائل بوده و با توجه به كرامات و شفاي بيماران كه از حرم اين امامزاده مشاهده شده، به نام ايشان سوگند ميخورده است؛ و نفر دوم نيز "عزت ابراهيم" است كه به تصوف و اعتقادات آنها باور دارد.
يك پايگاه اينترنتي وابسته به يعثيهاي عراق نيز تأكيد دارد كه عزت الدوري از "بيت العباسيين" و از نسل خاندان عباسي است. خود او هم در پيام تسليتي كه به مناسبت اعدام صدام صادر كرد و فايل صوتي آن با صداي خودش در وبگاههاي گروههاي تروريستي عراق بطور گسترده در دسترس هواداران صدام و بعثيها قرار گرفت، از خود با لقب "المعتز بالله" كه لقب يكي از خلفاي عباسي است ياد كرد. صدام نيز با توجه به رويكرد ديني الدوري، در زمان رياستجمهوري خود، بيشتر وي را براي حضور در نشستها و همايشهاي اسلامي و عربي به جاي خود اعزام ميكرد.
عشق دوطرفه!
عزت ابراهيم پس از بر عهده گرفتن مناصب متعدد در حزب بعث و دولت پس از كودتاي جولاي 1968 از جمله وزارت كشاورزي و وزارت صنايع، به مراتب بالاي سياسي در اين حزب رسيد و به عنوان معاون صدام در رياست شوراي رهبري انقلاب و نفر دوم حكومت عراق انتخاب شد.
روزنامه الشرقالاوسط درباره علت انتخاب وي به اين دو منصب از سوي صدام مينويسد: هنگامي كه از رئيسجمهور معدوم عراق پرسيده شد راز انتخاب عزت ابراهيم به اين مناصب چيست او با صدايي بلند و لحني نيشدار جواب داد: «انتخابش كردم زيرا او يك بت است.» اين علاقه و احترام، موضوعي يكطرفه نبود بلكه دو جانبه بود؛ تا جايي كه عزت ابراهيم در مقالهاي كه در سال 1985 ميلادي در روزنامه بعثي "الثوره" به چاپ رساند، درباره سرور خود، صدام نوشت: «اگر محمد(ص) خاتم الانبياء نبود قطعاً ميگفتيم كه تو خاتم الانبياء هستي!» در ادامه اين سير صعودي در دستگاه رژيم بعث عراق، دختر عزت ابراهيم نيز با "عدي" پسر صدام ازدواج كرد اما اين ازدواج ديري نپاييد كه به جدايي كشيد.
شيعهستيزي با جنايات جنگي!
روحيه خشن نظامي الدوري همواره زبانزد مردم عراق بود و شيعيان جنوب، او را با شكنجههاي وحشيانه و افراطي و كشتارهاي وسيع به ياد ميآورند. در جريان جنگ خليج فارس در سال 1991 ميلادي، روزنامه نيويوركتايمز اعلام كرد الدوري به كردهاي عراق هشدار داده كه اگر بخواهند براي حكومت مركزي دردسر بيافرينند خاطره حملات شيميايي به حلبچه در سال 1988 ميلادي كه به كشتار هزاران كُرد انجاميد، دوباره زنده خواهد شد. او خود در قلع و قمع انتفاضه شعبانيه در همان سال كه از سوي شيعيان و كردها سازماندهي شده بود حضور فعال داشت و در طول جنگ عراق با ايران نيز بر بكارگيري سلاحهاي شيميايي و نيز و نيز فرايند تبعيد و اعدام ساكنان شيعه جنوب، از نقش ويژهاي برخوردار بود.
الدوري در سال 1999 ميلادي براي درمان بيماري سرطان خون (لوسمي) به اتريش رفت اما مجبور شد بسرعت به بغداد برگردد زيرا اطلاع يافت كه پليس بينالملل قصد دارد وي را به علت ارتكاب جنايات جنگي و جرايم ضد بشري دستگير كند. در سال 2002 ميلادي كه صدام بهعنوان تنها نامزد انتخابات رياست جمهوري، با 100 درصد آرا انتخاب شد، الدوري مسؤوليت اعلام اين خبر را بر عهده گرفت و آن را يك دموكراسي بينظير خواند.
عزت؛ فرمانده تروريست هاي سلفي منطقه
آمريكاييها هنوز هم معتقدند عزت ابراهيم الدوري، علاوه بر فرماندهي كل گروههاي شبهنظامي و تروريستي در داخل عراق، هماهنگي با گروههاي خارج از اين كشور را كه عناصر خود را براي انجام عملياتهاي تروريستي به داخل عراق اعزام ميكنند بر عهده دارد. ارتش آمريكا بارها ابراز عقيده كرده است كه الدوري، هواداران رژيم سابق و شبهنظاميان وابسته به القاعده در عراق و انصار الاسلام را گرد آورده و به سازماندهي آنها در سطح منطقه پرداخته است. به گفته فرماندهان ارتش آمريكا، وي از طريق ساختارهاي درونسازماني و عملياتي، با "اسامه بنلادن" سركرده شبكه تروريستي القاعده در ارتباط بوده است.
عده بسياري از جمله "جلال طالباني" رئيسجمهوري عراق معتقدند كه وي در يمن به سر ميبرد. يك پايگاه خبري يمني نيز با تأكيد بر حضور عزت ابراهيم در يمن و با اشاره به روابط ديرينه وي و صدام با ژنرال "علي عبدالله صالح" كه سالها عضو حزب سوسياليست بعث عربي يمن بوده است، از اختفاي وي در اين کشور خبر داده اند.
"اياد علاوي" نيز در گفتوگويي تفصيلي با روزنامه الشرقالاوسط، درباره شايعاتي كه مبني بر ديدارهاي وي با الدوري منتشر شده است، تصريح كرد، البته ديدار مستقيم نبوده بلكه غيرمستقيم با سران بعثي آن هم در حضور طرف سوم آمريكايي، ديدار داشتهام.
اكنون با توجه به اعلام موجوديت تشکيلات جديد عزت ابراهيم و تشكيل ائتلاف جهاد و آزادسازي عراق و حمايت آشکار وي از تحرکات شورشيان سلفي در سوريه، انتظار ميرود وي بار ديگر رسانه اي شده و خود را به عنوان يک عنصر فعال در تحولات جاري در منطقه جا بزند.
اکنون ناظران جهان عرب با توجه به فرايند سياسي جاري در عراق، شکاف در نهاد رياست جمهوري و فرار طارق الهاشمي به عربستان سعودي و خلئي که غيبت وي براي اهل سنت عراق در حاکميت پديد آورده است؛ انتظار تحولي نظامي يا تروريستي در حد کودتا را مطرح و از عزت ابراهيم به عنوان رئيس آينده عراق ياد ميکنند؛ موضوعي كه هفتهنامه "الوطن العربي" از آن با عنوان "سورپرايز احتمالي" نام برده است.
«چیس براندون» با حدود ۴ دهه سابقه کار در سازمان سیا اولین نماینده این سازمان در هالیوود بود.
به گزارش فارس، سازمان سیا از همان ابتدا به دنبال راهی بود تا بتواند همانگونه که در سایت خود نیز نوشته به مخاطبان القاء کند که رهبران جامعه بدون این سازمان نمیتوانند از ملت محافظت کنند، بنابراین همواره به دنبال این بود تا به طرق مختلف با روسا و افراد بانفوذ هالیوود ارتباط برقرار کند.
روزنامه گاردین در مطلبی تحت عنوان «پیشنهادی که آنها (هالیوودیها) نمیتوانند رد کنند» مینویسد:
هر کسی که فیلمهای هالیوودی، از فیلمهای جاسوسی پس از جنگ «آلفرد هیچکاک» گرفته تا «پرده پاره» او در سال ۱۹۶۶ را تماشا کند، به خوبی میداند که هالیوود فریفته ژانر «جاسوسی» است ولی تنها عده کمی میدانند که سازمان سیا؛ از دهه ۷۰ در فیلمهایی چون «سه روز کندور» و تا به امروز در فیلمهایی چون «هویت بورن» و «لاشه دروغها» حضوری غیر قابل کنترل داشته است.
* خریداری حقوق فیلم «مزرعه حیوانات» توسط سازمان سیا
این روزنامه در ادامه مینویسد: سازمان سیا فقط نقش راهنماییکننده فیلمسازان را ندارد، بلکه به آنها رشوه نیز میدهد، این سازمان در سال ۱۹۵۰ حقوق مربوط به «مزرعه حیوانات» جورج اورول را خریداری کرد و سپس در سال ۱۹۵۴ برای ساخت نسخه انیمیشن این فیلم در انگلستان سرمایهگذاری کرد.
اولین بار سال ۱۹۹۵ قردادی میان هالیوود و سازمان سیا به امضا رسید که بر اساس آن شخصی به نام «چیس براندون»، یکی از مامورین کهنهکار سازمان سیا، از آن پس بر فیلمنامهها و پروژه سینمایی، بالاخص آنهایی که به نوعی با موضوع سازمان سیا در ارتباط بودند، نظارت داشت.
حضور «چیس براندون» در هالیوود به ذائقه بسیاری خوش نیامد و بسیاری به طرق مختلف به این قضیه اعتراض کرده و حضور او را به نوعی خیانت به شعار آزادی بیان در سینما عنوان کردند.
* فیلمهایی که زیر نظر براندون ساخته شد
با همه این اعتراضها «براندون» به کار خود در سینما ادامه داد و طی این سالها فیلمهای زیادی زیر نظر او ساخته شدند که از جمله آنها میتوان به «دشمن حکومت»، «کمپانی بد»، «جیمزباند»، «کمپانی جاسوسها»، «استخدام»، «مجموعه همه ترسها»، «هویت بورن»، «۲۴» و چند پروژه تلویزیونی اشاره کرد.
البته او چندان هم از فیلمهای ساخته شده راضی نبود، آنچنانکه درباره فیلم «بازی جاسوسی» با هنرنمایی «رابرت ردفورد» و «براد پیت» گفت: این فیلم جزء آن پروژههایی است که هیچ وقت دوست نداشتم جزئی از آن باشم.
او همچنین ضمن آنکه فیلم «۲۴» را به هیچ عنوان مورد تایید سازمان سیا نمیداند، درباره «هویت بورن» نیز میگوید: این فیلم افتضاح است، از صفحه ۲۵ به بعد او را باید آتش زد.
«چیس» که از همکاری با پروژه «سریانا» با بازی «جورج کلونی» سر باز زده است، در یکی از مصاحبههای خود در اینباره میگوید: شخصیت «کلونی» به عنوان مامور سابق سازمان سیا در این فیلم یک جنایتکار معرفی شده و من با چنین پروژه هیچوقت همکاری نمیکنم.
* نظر نماینده سیا درباره فیلم جیمز باند
«براندون» در یکی دیگر از مصاحبههای خود درباره فیلم «جیمز باند» نیز اینگونه میگوید: «جیمزباند»، بدترین فیلم جاسوسی است که تاکنون ساخته شده است. مامور ۰۰۷ در این فیلم بدون آنکه هویت خود را پنهان کند مرتبا درگیر جنگهای خونین و فرارهای نمایشی میشود، او کار خود را خوب انجام نمیدهد، مامور سازمان سیا بودن یک شغل نیست، یک حرفه نیست، یک سبک زندگی است.
در حالی که حدود ۶ سال از کار «چیس براندون» (پسر دایی «تامی لی جونز»، بازیگر آمریکایی) در هالیوود میگذشت، با وقوع حادثه ۱۱ سپتامبر سازمان سیا مورد سرزنشهای زیادی قرار گرفت و به بیلیاقتی محکوم شد که نتوانسته با آن بودجههای میلیاردی، چنین حادثه تروریستی را پیشبینی کند.
* با حوادث 11 سپتامبر فعالیت سیا در هالیوود گسترش مییابد
کمی پس از وقوع این حادثه، سازمان سیا در دیدارهای مکرر با «چیس براندون»، از او خواست تا فعالیت خود را در هالیوود گسترش دهد و در این میان «بوش» نیز مشاور ارشد خود «کارل روو» را به لسآنجلس فرستاد تا با روسای هالیوود دیدار کند و درباره راههایی که از طریق آنها میتوان نظر عموم مردم را به سمت حمایت از نیروهای نظامی آمریکا سوق داد، گفتوگو کنند.
* جلسه سیا و پنتاگون با دیوید فینچر و اسپایک جونز
«سیا» و «پنتاگون» رسما از فیلمنامهنویسان و کارگردانانی چون «دیوید فینچر» و «اسپایک جونز» خواستند تا در همکاری با مقامات این دو سازمان فکر بکری کنند تا شاید جلوی حملات تروریستی آینده گرفته شود و در ازای آن پنتاگون نیز تسهیلات نظامی زیادی در اختیار هالیوود قرار خواهد داد، این میشود که «فینچر» کمی بعد «اتاق وحشت» را میسازد که داستان تجاوز سه دزد به خانهای امن در نیویورک است.
نشستها و ملاقاتهای مکرر مقامات سیاسی آمریکا و چهرههای شاخص هالیوود همچنان ادامه داشت و اکثر این نشستها توسط موسسه فنآوریهای خلاقانه دانشگاه کالیفرنیا جنوبی هماهنگ و برگزار میشد.
* دورههای آموزشی هنر برای سربازان
طی این نشستها برای سربازان دورههای آموزشی هنر گذاشته شد و از سویی دیگر، فیلمنامهنویسان نیز به خواسته «سیا» و «پنتاگون»، فیلمنامههایی درباره «ترور» مینوشتند.
به عقیده آنها، اغلب هنر راهی به سوی واقعیت است و به اعتراف برخی از مقامات سازمان سیا، هنر، نوشتهها و فیلمی که حاصل کار فیلمنامهنویسان و کارگردانان است در واقع میتواند الهامبخش واقعیات باشد.
سازمان «سیا» نیز از سال ۲۰۰۲ با همکاری دانشگاه کالیفرنیای جنوبی، دست به ساخت یکسری گسترده از بازیهای کامپیوتری زد که شاید از آن طریق بتواند حملات احتمالی به آمریکا را پیشبینی و دفع کند.
* معارفه دومین نماینده رسمی سازمان سیا در هالیوود/«پل باری»، نیرویی با دو دهه سابقه در سازمان سیا
اوایل سال ۲۰۰۷ جلسهای با حضور شخصیتهای تراز اول سینمای هالیوود و برخی از کارکنان ارشد سازمان سیا برگزار شد، در این جلسه «پل جیمیگلیانو» که سخنگوی سازمان سیا بود، «پل باری» را به عنوان نماینده و مشاور سازمان سیا در هالیوود معرفی کرد.
«پل باری»، ۴۷ ساله اهل بوستون، خود یکی از ماموران کهنهکار سازمان سیا بود.
در این جلسه که به صورت محرمانه برگزار شد، قرداد توسعه همه جانبه همکاری هالیوود و سازمان سیا به امضای دو طرف رسید، اهمیت این طرح تا به آنجا بود که ریاست آن را ژنرال «مایکل هایدن»، رییس پیشین سازمان سیا و دستیار اول «جان نگروپونته»، مدیر آژانس امنیت ملی به عهده داشت.
«پل باری» طی این سالها بر ساخت چندین پروژه مهم سینمایی و تلویزیونی نظارت داشته که مهمترین آنها «جنگ چارلی ویسلون» ساخته «مایک نیکولز» و «چوپان خوب» ساخته «رابرت دنیرو» است.
* باری: امیدواریم بتوانیم با کمک سینما چهره منفی «سیا» را بهبود ببخشیم
او درباره نیاز سازمان سیا به صنعت سینمای هالیوود در یکی از مصاحبههای خود گفت: مشکل بزرگی که در رابطه با این سازمان وجود دارد، تصویر منفی است که در اذهان عمومی شکل گرفته است، ما امیدواریم بتوانیم با کمک سینما این تصویر را بهبود ببخشیم و آن را در این حالت ثبات بخشیم.
به گفته «پل جیمیگلیانو»، «پل باری» بیش از دو دهه سابقه فعالیت در سازمان سیا دارد و با همه قسمتهای این سازمان چه در ایالات متحده آمریکا و چه در سراسر دنیا آشنایی کاملا دارد، او نه تنها میداند که سازمان سیا چگونه از آمریکا محافظت میکند، بلکه تمام زندگیاش را به طور حرفهای فدای حمایت و بهبود اهداف این سازمان کرده است.
در نشست سال ۲۰۰۷، وظیفه «باری» در هالیوود اینگونه تشریح میشود: او در رابطه با فیلمنامهها و داستانهایشان مشاوره میدهد، ترتیب مصاحبه با زنان و مردانی را میدهد که عمرشان را در عملیاتهای جاسوسی سپری کردهاند و زمینه ملاقات با رؤسای سازمان سیا را فراهم میآورد تا فیلمنامهنویسان و کارگردانان، زمینه فکری لازم در ارتباط با مسائل جاسوسی را به دست آورند.
سخنگوی سازمان سیا در این نشست گفت: ما برای انتخاب نمایندهمان در هالیوود، گزینههای مناسب بسیار زیادی داشتیم ولی به عقیده ما، او همان کسی است که ما میخواهیم. «باری» سازمان سیا را از بالاترین تا پایینترین مقام میشناسد، با تفکرات حاکم بر این سازمان به اندازه کافی آشنایی دارد و در عین حال از انرژی و تیزبینی خارقالعادهای برخوردار است.منبع موعود
به گزارش بی باک، منطقهای مشهور به «آبادعلی» در کوههای مشرف به بلوار چمران شیراز سهشنبههای اول هر سال شاهد حضور جمعی از مردم با عقاید خاص است که برای برآورده شده حاجات خود در این مکان جمع میشوند و آداب و رسوم عجیب و غریبی را به جای میآورند! شیرازنا نوشت: اوج خرافهگرایی و درویش مسلکی این عده تا جایی است که یک درویش را واسطهی حاجات خود و خدا قرار میدهند و با کشیدن حاجات خود بر روی زمین و سنگ، هفت مرتبه دور زدن به دور تپهای در این منطقه، روشن کردن شمع و بستن پارچهی سبز به درختان و … به دنبال برآورده شدن حاجات خود هستند.
ماجرای «عارف عابد علی» و منطقه «آبادعلی»!
این افراد معتقدند در زمانهای دور شخصی که شغلش چوپانی بوده گوسفندان مردم را برای چرا به این منطقه میآورد اما گوسفندانش گم میشوند و برای پیدا شدن گوسفندان اعمالی را انجام میدهد که سرانجام منجر به پیدا شدن گوسفندان میشود!
در شجرنامهی این فرد آمده است وی برای پیدا شدن گوسفندانش با چوبدستی خود روی زمین عکس گوسفند میکشد و هفت سنگ را به یک نیت روی هم میگذارد و خدا را قسم میدهد که به مراد دلش برسد و سرانجام در تاریکی شب و به دلیل فرط خستگی به خواب میرود و در خواب مولای متقیان(ع) را به خواب میبیند که به وی آدرس نوری را نشان میدهد که محل گوسفندانش بوده است.
پس از این ماجرا وی شغل چوپانی را کنار میگذارد و به عرفان و ریاضت روی میآورد و از آن به بعد «عارف عابد علی» و آن مکان نیز به «آبادعلی» مشهور میشود و وی نیز چون روز سهشنبه آن اتفاق برایش رخ داده بود هفت سه شنبه را وقفه میکند که به آن مکان رود و به راز و نیاز بپردازد.
آداب و رسوم منطقهی آبادعلی!
در آداب و رسوم منطقه آبادعلی آمده است که حاجتمندان باید هفت سهشنبه بعد از سال تحویل در آن مکان که وقفهی آن عارف میباشد حضور پیدا کنند و در ابتدای مسیر به آن تپه نیت کنند و عارف علی را واسطهی خود و خدا قرار دهند.
برای برآورده شدن حاجات باید در بین راه هفت سنگ را هرکدام به یک نیت روی هم گذارند و بعد از رسیدن به بالای تپه پارچهی سبزی را به درخت آنجا گره زنند و شمعی را برای روشنایی قبر اموات و آن نوری که عابدعلی در آن شب دیده بود روشن و در دل نذری کنند و بر روی زمین و تخته سنگهای آنجا تصویر و یا نوشتهی حاجت خود را حک کنند.
عدهای از حاجتمندان نیز به نیتی که عارف علی میخواسته است به خانه خدا رود دور آن تپه میچرخند و عدهای دیگر نیز از آب چشمهای که آنجاست به نیت شفا و تبرک با خود میبرند.
حرکت به سمت تپه و واسطه قرار دادن «عابد علی» بین حاجات خود و خدا!
گذاشتن هفت سنگ روی یکدیگر هرکدام به یک نیت!
گره زدن پارچه سبز به بوتههای بالای تپه!
روشن کردن شمع به یاد نوری که «عابدعلی» دید!
نوشتن و کشیدن حاجات بر روی سنگ!
برداشتن آب به نیت تبرک و شفا!
آنچه مسلم است اینکه «سوءاستفادهی عدهای سودجو از احساسات دینی و مذهبی مردم»، «سادهاندیشی و سست بودن اعتقادات مردم»، «بیمسئولیتی مسئولان فرهنگی، امنیتی و انتظامی» و «سکوت علما و چهرههای دینی» باعث شده است در چنین منطقهای در شیراز شاهد چنین رفتارهایی باشیم که همگان با شنیدن این اتفاق و دیدن تصاویر آن در بهت و حیرت فرو میروند
توهین به کلمه مقدس « الله» توسط کارخانه مشروب سازی
در شهر "سمی" قزاقستان فروش نوعی مشروب که بر روی در آن کلمه مقدس "الله" حک شده بود، خشم مردم این شهر و دیگر مسلمانان قزاقستان را برانگیخت.
در شهر سمی در استان "آکتوب" قزاقستان ودکایی به فروش میرسد که بر روی سر آن کلمه الله حک شده است.
"ارکین بای" یکی از شهروندان این شهر میگوید: «در مغازهای این شیشه را دیدم و از روی کنجکاوی ودکا را خریدم و به مسجد بردم که به امام جماعت نشان دهم، وقتی امام جماعت نوشته روی سر ودکا را خواند گفت: به چشمان خود شک دارم که این افتضاح را دیده است این کار فقط مخالفت با بیان خداوند است که مصرف مشروبات را منع کرده است.»
به دنبال اعتراض شدید امام جماعت و مردم، گروهی از مردم این شهر به همراه خبرنگاران به کارخانه مشروب سازی هجوم برده ولی آنها را به کارخانه راه نداده و گفتند این مشروب از روسیه میآید و ما فقط برچسب میزان الکل موجود را میچسبانیم.
این مشروب با میزان 70 درجه الکل به قیمت 670 تنگه (واحد پول قزاقستان) هم اکنون نیز فروخته میشود.
این در حالی است که مقامات قزاقستان از ترس گسترش اعتراضات مردمی دستور جمع آوری شیشههای ودکای شرکت " ژئوم geom" از سطح فروشگاهها را صادر کردهاند.
مسلمانان، بیش از 65 درصد جمعیت کشور قزاقستان را تشکیل میدهند و بنابر اعلام منابع رسمی هر روزه گرایشات اسلام گرایانه مردم این کشور خصوصا در میان جوانان قزاقی بیشتر از گذشته افزایش مییابد.
اوقاف اسلامی قدس اعلام کرد ؛ از بین بردن قبرستان مسلمانان توسط رژیم صهیونیستی
رژیم اشغالگر قدس قبرستان "عسقلان" در قدس را به پارکینگ خودرو تبدیل کرده است تا گامی دیگر در مسیر تحقیر مسلمانان و به سخره گرفتن احساسات آنان بردارد.
"مصطفی ابوزهره" مسئول کمیته قبرستان ها در اوقاف اسلامی قدس گفت: «ما این اقدام رژیم اسرائیل را نمی پذیریم و بارها تکرار کرده ایم که تبدیل قبرستان مسلمانان به پارکینگ خودرو یا ساختن ساختمان بر روی قبور، به هیچ وجه پذیرفتنی نیست.»
وی تاکید کرد: «حرمت مردگان همچون حرمت زندگان است، اگر این قبرستان از آن غیر مسلمانان اعم از یهودی ها یا مسیحیان بود، خشم، سراسر جامعه جهانی را فرا می گرفت.»
بر پایه این گزارش، رژیم اشغالگر صهیونیستی با استفاده از مشغولیت فلسطینی ها به کشمکش های داخلی و سرگرم بودن کشورهای عربی به تحولات منطقه، به سرعت در حال اجرای همه نقشه های خود برای یهودی سازی کامل قدس است.
دعوت ملکه انگلیس از پادشاه بحرین به ضیافت سلطنتی در حالی که مشغول سرکوب اعتراضات مسالمتآمیز در کشور خود است، صدای اعتراض فعالان انگلیسی و بینالمللی حقوق بشر را در آورده است. به گزارش سایت اوباما، دیلی میل در گزارشی تصریح کرد: نام شیخ حمد بن عیسی آل خلیفه که در انگلستان تحصیل کرده، در لیست مهمانان ضیافت ناهار که توسط ملکه در کاخ ویندزور برگزار میشود به چشم میخورد. همین طور به نظر میرسد که نام او در بین مدعوین مراسم شام شامپاین پرنس چارلز نیز که در همان شب در کاخ باکینگهام برگزار میشود، قرار دارد که نشاندهنده ارتباط بسیار نزدیک دو خاندان سلطنتی است.
دیلی میل با بیان اینکه این دعوت، خشم گروههای حقوق بشری زیادی را برخواهد انگیخت، خاطرنشان کرد: حکومت مستبد بحرین متهم است که با استفاده خشن از قدرت و همچنین کشتار و شکنجه، معترضان و مخالفان خود را در سال گذشته سرکوب کرده که در این بین 50 نفر کشته و هزاران نفر دستگیر شدهاند.
دیلی میل گرچه تعداد کشتهشدگان بحرینی را 50 نفر اعلام کرده، تعداد این افراد 84 نفر است که 33 نفر از این افراد به وسیله گاز اشکآور کشته شدهاند.
این روزنامه افزوده: سال گذشته هم، ولیعهد بحرین که به مراسم عروسی سلطنتی دعوت شده بود، در آخرین دقایق از لیست مهمانان بیرون کشیده شد. فعالان حقوق بشری تهدید کرده بودند که آرامش محل سکونت شیخ سلمان بن حمد آل خلیفه در لندن را که گفته میشود طراح سرکوبها بوده است به هم بزنند.
سیا و پنتاگون کدام فیلم های هالیوودی را سانسور کردند
روزنامه گاردین در گزارشی نوشت که در فیلم «سقوط شاهین سیاه» به کارگردانی «ریدلی اسکات» که براساس داستانی واقعی ساخته شده، شخصیت اصلی فیلم که یک سرباز بیاخلاق و متجاوز است به دستور وزارت دفاع سانسور میشود.
به گزارش فارس، رابطه سازمان سیا (آژانس اطلاعات مرکزی) آمریکا و پنتاگون و هالیوود از جمله محورهای جالب و البته کمتر پرداخته شده در موضوعات مربوط به سینماست. این رابطه در موارد بسیاری بصورت یکطرفه صورت میگیرد، به نوعی که سیا و پنتاگون نقش سانسورکننده را در هالیوود بازی میکنند. این سانسور اگرچه بهصورت اخذ مجوز ساخت نیست ولی زمانی که فیلمسازان قرار است فیلمی را تولید کنند که نیازمند حمایت مالی و تجهزاتی است، آنجاست که فیلمنامه و صحنههایی از فیلم باید طبق نظر آنها تغییر یابد، به طوری که روزنامه گاردین در گزارشی نوشت که در فیلم «سقوط شاهین سیاه» به کارگردانی «ریدلی اسکات» که بر اساس داستانی واقعی ساخته شده، شخصیت اصلی فیلم که یک سرباز آمریکایی، شخصی بیاخلاق و متجاوز است ولی به دستور وزارت دفاع، این مسئله سانسور میشود و عوامل فیلم هم به جهت نیاز به حمایت پنتاگون از فیلم به خواسته آنها تن میدهند.خبرگزاری فارس سعی دارد در این گزارش به این رابطه و حواشی آن بپردازد:
* روایت روزنامه گاردین از ارتباط سیا با هالیوود
سازمان سیا از همان ابتدا به دنبال راهی بود تا بتواند همانگونه که در سایت خود نیز نوشته به مخاطبان القاء کند که رهبران جامعه بدون این سازمان نمیتوانند از ملت محافظت کنند،بنابراین همواره به دنبال این بود تا به طرق مختلف با روسا و افراد بانفوذ هالیوود ارتباط برقرار کند.روزنامه گاردین در مطلبی تحت عنوان «پیشنهادی که آنها (هالیوودیها) نمیتوانند رد کنند» مینویسد:هر کسی که فیلمهای هالیوودی، از فیلمهای جاسوسی پس از جنگ «آلفرد هیچکاک» گرفته تا «پرده پاره» او در سال 1966 را تماشا کند، به خوبی میداند که هالیوود فریفته ژانر «جاسوسی» است ولی تنها عده کمی میدانند که سازمان سیا؛ از دهه 70 در فیلمهایی چون «سه روز کندور» و تا به امروز در فیلمهایی چون «هویت بورن» و «لاشه دروغها» حضوری غیر قابل کنترل داشته است.
* خریداری حقوق فیلم «مزرعه حیوانات» توسط سازمان سیا
این روزنامه در ادامه مینویسد: سازمان سیا فقط نقش راهنماییکننده فیلمسازان را ندارد، بلکه به آنها رشوه نیز میدهد، این سازمان در سال 1950 حقوق مربوط به «مزرعه حیوانات» جورج اورول را خریداری کرد و سپس در سال 1954 برای ساخت نسخه انیمیشن این فیلم در انگلستان سرمایهگذاری کرد.
* اولین نماینده رسمی سازمان سیا در هالیوود کیست؟
چیس براندون
«چیس براندون» با حدود 4 دهه سابقه کار در سازمان سیا اولین نماینده این سازمان در هالیوود بود.
اولین بار سال 1995 قردادی میان هالیوود و سازمان سیا به امضا رسید که بر اساس آن شخصی به نام «چیس براندون»، یکی از مامورین کهنهکار سازمان سیا، از آن پس بر فیلمنامهها و پروژه سینمایی، بالاخص آنهایی که به نوعی با موضوع سازمان سیا در ارتباط بودند، نظارت داشت.حضور «چیس براندون» در هالیوود به ذائقه بسیاری خوش نیامد و بسیاری به طرق مختلف به این قضیه اعتراض کرده و حضور او را به نوعی خیانت به شعار آزادی بیان در سینما عنوان کردند.
* فیلمهایی که زیر نظر براندون ساخته شد
با همه این اعتراضها «براندون» به کار خود در سینما ادامه داد و طی این سالها فیلمهای زیادی زیر نظر او ساخته شدند که از جمله آنها میتوان به «دشمن حکومت»، «کمپانی بد»، «جیمزباند»، «کمپانی جاسوسها»، «استخدام»، «مجموعه همه ترسها»، «هویت بورن»، «24» و چند پروژه تلویزیونی اشاره کرد.البته او چندان هم از فیلمهای ساخته شده راضی نبود، آنچنانکه درباره فیلم «بازی جاسوسی» با هنرنمایی «رابرت ردفورد» و «براد پیت» گفت: این فیلم جزء آن پروژههایی است که هیچ وقت دوست نداشتم جزئی از آن باشم.او همچنین ضمن آنکه فیلم «24» را به هیچ عنوان مورد تایید سازمان سیا نمیداند، درباره «هویت بورن» نیز میگوید: این فیلم افتضاح است، از صفحه 25 به بعد او را باید آتش زد.«چیس» که از همکاری با پروژه «سریانا» با بازی «جورج کلونی» سر باز زده است، در یکی از مصاحبههای خود در اینباره میگوید: شخصیت «کلونی» به عنوان مامور سابق سازمان سیا در این فیلم یک جنایتکار معرفی شده و من با چنین پروژه هیچوقت همکاری نمیکنم.
* نظر نماینده سیا درباره فیلم جیمز باند
«براندون» در یکی دیگر از مصاحبههای خود درباره فیلم «جیمز باند» نیز اینگونه میگوید: «جیمزباند»، بدترین فیلم جاسوسی است که تاکنون ساخته شده است. مامور 007 در این فیلم بدون آنکه هویت خود را پنهان کند مرتبا درگیر جنگهای خونین و فرارهای نمایشی میشود، او کار خود را خوب انجام نمیدهد، مامور سازمان سیا بودن یک شغل نیست، یک حرفه نیست، یک سبک زندگی است.در حالی که حدود 6 سال از کار «چیس براندون» (پسر دایی «تامی لی جونز»، بازیگر آمریکایی) در هالیوود میگذشت، با وقوع حادثه 11 سپتامبر سازمان سیا مورد سرزنشهای زیادی قرار گرفت و به بیلیاقتی محکوم شد که نتوانسته با آن بودجههای میلیاردی، چنین حادثه تروریستی را پیشبینی کند.
* با حوادث 11 سپتامبر فعالیت سیا در هالیوود گسترش مییابد
کمی پس از وقوع این حادثه، سازمان سیا در دیدارهای مکرر با «چیس براندون»، از او خواست تا فعالیت خود را در هالیوود گسترش دهد و در این میان «بوش» نیز مشاور ارشد خود «کارل روو» را به لسآنجلس فرستاد تا با روسای هالیوود دیدار کند و درباره راههایی که از طریق آنها میتوان نظر عموم مردم را به سمت حمایت از نیروهای نظامی آمریکا سوق داد، گفتوگو کنند.
* جلسه سیا و پنتاگون با دیوید فینچر و اسپایک جونز
«سیا» و «پنتاگون» رسما از فیلمنامهنویسان و کارگردانانی چون «دیوید فینچر» و «اسپایک جونز» خواستند تا در همکاری با مقامات این دو سازمان فکر بکری کنند تا شاید جلوی حملات تروریستی آینده گرفته شود و در ازای آن پنتاگون نیز تسهیلات نظامی زیادی در اختیار هالیوود قرار خواهد داد، این میشود که «فینچر» کمی بعد «اتاق وحشت» را میسازد که داستان تجاوز سه دزد به خانهای امن در نیویورک است.نشستها و ملاقاتهای مکرر مقامات سیاسی آمریکا و چهرههای شاخص هالیوود همچنان ادامه داشت و اکثر این نشستها توسط موسسه فنآوریهای خلاقانه دانشگاه کالیفرنیا جنوبی هماهنگ و برگزار میشد.
* دورههای آموزشی هنر برای سربازان
طی این نشستها برای سربازان دورههای آموزشی هنر گذاشته شد و از سویی دیگر، فیلمنامهنویسان نیز به خواسته «سیا» و «پنتاگون»، فیلمنامههایی درباره «ترور» مینوشتند.به عقیده آنها، اغلب هنر راهی به سوی واقعیت است و به اعتراف برخی از مقامات سازمان سیا، هنر، نوشتهها و فیلمی که حاصل کار فیلمنامهنویسان و کارگردانان است در واقع میتواند الهامبخش واقعیات باشد.سازمان «سیا» نیز از سال 2002 با همکاری دانشگاه کالیفرنیای جنوبی، دست به ساخت یکسری گسترده از بازیهای کامپیوتری زد که شاید از آن طریق بتواند حملات احتمالی به آمریکا را پیشبینی و دفع کند.
* معارفه دومین نماینده رسمی سازمان سیا در هالیوود/«پل باری»، نیرویی با دو دهه سابقه در سازمان سیا
اوایل سال 2007 جلسهای با حضور شخصیتهای تراز اول سینمای هالیوود و برخی از کارکنان ارشد سازمان سیا برگزار شد، در این جلسه «پل جیمیگلیانو» که سخنگوی سازمان سیا بود، «پل باری» را به عنوان نماینده و مشاور سازمان سیا در هالیوود معرفی کرد.«پل باری»، 47 ساله اهل بوستون، خود یکی از ماموران کهنهکار سازمان سیا بود.در این جلسه که به صورت محرمانه برگزار شد، قرداد توسعه همه جانبه همکاری هالیوود و سازمان سیا به امضای دو طرف رسید، اهمیت این طرح تا به آنجا بود که ریاست آن را ژنرال «مایکل هایدن»، رییس پیشین سازمان سیا و دستیار اول «جان نگروپونته»، مدیر آژانس امنیت ملی به عهده داشت.
ژنرال مایکل هایدن رئیس پیشین سازمان سیا
«پل باری» طی این سالها بر ساخت چندین پروژه مهم سینمایی و تلویزیونی نظارت داشته که مهمترین آنها «جنگ چارلی ویسلون» ساخته «مایک نیکولز» و «چوپان خوب» ساخته «رابرت دنیرو» است.
* باری: امیدواریم بتوانیم با کمک سینما چهره منفی «سیا» را بهبود ببخشیم
او درباره نیاز سازمان سیا به صنعت سینمای هالیوود در یکی از مصاحبههای خود گفت: مشکل بزرگی که در رابطه با این سازمان وجود دارد، تصویر منفی است که در اذهان عمومی شکل گرفته است، ما امیدواریم بتوانیم با کمک سینما این تصویر را بهبود ببخشیم و آن را در این حالت ثبات بخشیم.به گفته «پل جیمیگلیانو»، «پل باری» بیش از دو دهه سابقه فعالیت در سازمان سیا دارد و با همه قسمتهای این سازمان چه در ایالات متحده آمریکا و چه در سراسر دنیا آشنایی کاملا دارد، او نه تنها میداند که سازمان سیا چگونه از آمریکا محافظت میکند، بلکه تمام زندگیاش را به طور حرفهای فدای حمایت و بهبود اهداف این سازمان کرده است.در نشست سال 2007، وظیفه «باری» در هالیوود اینگونه تشریح میشود: او در رابطه با فیلمنامهها و داستانهایشان مشاوره میدهد، ترتیب مصاحبه با زنان و مردانی را میدهد که عمرشان را در عملیاتهای جاسوسی سپری کردهاند و زمینه ملاقات با رؤسای سازمان سیا را فراهم میآورد تا فیلمنامهنویسان و کارگردانان، زمینه فکری لازم در ارتباط با مسائل جاسوسی را به دست آورند.سخنگوی سازمان سیا در این نشست گفت: ما برای انتخاب نمایندهمان در هالیوود، گزینههای مناسب بسیار زیادی داشتیم ولی به عقیده ما، او همان کسی است که ما میخواهیم. «باری» سازمان سیا را از بالاترین تا پایینترین مقام میشناسد، با تفکرات حاکم بر این سازمان به اندازه کافی آشنایی دارد و در عین حال از انرژی و تیزبینی خارقالعادهای برخوردار است.
* «دنی بایدرمن» پوششی بر فعالیتهای محرمانه سیا در هالیوود
او برای ساخت فیلم «جیمزباند» به استخدام کمپانی «گلدن مایر» درآمد.
دنی بایدرمن، مشاور فنی سازمان سیا در هالیوود
ابزار جاسوسی در فیلمها
نکته قابل توجهی که درباره دو مامور رسمی سازمان سیا در هالیوود وجود دارد، این است که در صورتی که نام هالیوود را در سایت رسمی سازمان سیا جستوجو کنید، به جای نام این دو، نام «دنی بایدرمن» نویسنده کتاب «دنیای خارقالعاده جاسوسی تخیلی» و مشاور فنی سازمان سیا در هالیوود به چشم میخورد.«بایدرمن» که به اعتراف خودش از 10 سالگی دوست داشته که یک جاسوس باشد، تحت تعلیم سازمان سیا قرار میگیرید و از آن پس به عنوان مشاور و کارشناس به استخدام استودیوهای بزرگی چون «برادران وارنر» و «موسسه سینمایی آمریکا» در میآید و همچنین برای ساخت فیلم «جیمزباند» با کمپانی «مترو گلدن مایر» قرداد میبنند.وظیفه «بایدرمن» نظارت بر فیلمهای جاسوسی و طراحی ابزارهای جاسوسی پیچیده در فیلمهایی از این دست است تا هرچه واقعیتر و جذابتر به نظر برسد.
سانسور در هالیوود:
هر فیلمسازی که برای ساخت فیلمش نیاز به تسهیلات داشته باشد بالاخص در عرصه نظامی، باید تن به نظارت مستقیم پنتاگون و سازمان سیا بدهد و در این میان شاید نیاز به بازنویسی چندباره یک فیلمنامه باشد. (کتاب «سیا در هالیوود» نوشته «تریشیا جنکینز»)
روزنامه «گاردین» به نقل از «باب بائر» یکی از ماموران سابق سیا مینویسد: همه این مردمی که استودیوها را مدیریت میکنند، به واشنگتن میآیند و با سناتورها سر و کله میزنند، با رؤسای سیا و هر آنکه مقامی دارد گفتوگو میکنند و چانهها میزنند.روزنامه گاردین گواه این ادعا را «لوئیگی لوراسچی»، رییس موسسه سانسور داخلی و خارجی کمپانی پارامونت در اوایل دهه 50 میلادی میداند، که چندی پیش ماهیت او به عنوان یکی از ماموران مخفی سازمان سیا در رسانهها برملا شد.«تریشیا جنکینز» نیز در قسمتی از کتاب خود تحت عنوان «سیا در هالیوود»، به این مسئله میپردازد که «سازمان سیا از همکاری با هالیوود چه میخواهد؟».او در جواب به این سوال اینگونه مینویسد: سازمان سیا به دنبال سه چیز است:_رسیدن به اهداف دورهای (که با توجه به اتفاقات هر دوره تغییر میکنند)_احیاء دوباره چهره مخدوش خود پس از جنگ سرد و بالاخص حادثه 11 سپتامبر_چهرهای از خود ارائه دهد که اولا در همه زمان در همه جا حاضر است، ثانیا حضور او در همه همراه با قدرتی مطلق و شکستناپذیر است.
* فیلمهایی که قربانی فشارهای پنتاگون شدند
در کنار خواسته سازمان سیا از هالیوود، پنتاگون نیز از این صنعت سینمایی خواستههایی دارد که عمدهترین آن ارائه چهرهای با اقتدار، حرفهای و شکستناپذیر از ارتش آمریکاست و البته برای رسیدن به این خواسته خود گاهی فیلمسازان و فیلمنامهنویسان را تا اندازه زیادی تحت فشار قرار میدهد تا آنجا که به گفته کتاب «عملیات هالیوود» فیلمهای زیادی در این میان بودهاند که قربانی خواسته «پنتاگون» شدهاند ولی در این میان میتوان به دو فیلم «روز استقلال» ساخته «رونالد امریچ» محصول سال 1996 میلادی و «جی.آی.جین» به کارگردانی «ریدلی اسکات» در سال 1997 میلادی و با حضور «دمی مور» اشاره کرد.
*شخصیتی که در فیلم «سقوط شاهین سیاه» به دستور پنتاگون سانسور شد
فیلم سقوط شاهین سیاه ساخته ریدلی اسکات
روزنامه «گاردین» نیز در گزارشی تحت عنوان «پیشنهادی که آنها نمیتوانند رد کنند»، این مطلب را تایید کرده است و مینویسد:«پنتاگون» برای دهههای متمادی به هالیوود مشاوره میدهد و تجهیزات نظامی در اختیار آنها قرار میدهد، ولی «پنتاگون» در ازای این تسهیلات از هالیوودیها میخواهد که نیروهای ارتش آمریکا را آنگونه که آنها میخواهند، تصویر کنند.آنچنانکه به گفته این روزنامه در فیلم «سقوط شاهین سیاه» به کارگردانی «ریدلی اسکات» که براساس داستانی واقعی ساخته شده، شخصیت اصلی فیلم که یک سرباز آمریکایی، شخصی بیاخلاق و متجاوز نیز هست ولی به دستور وزارت دفاع، این مسئله سانسور میشود.* دو نمونه از فیلمهایی که قربانی فشار پنتاگون شد
_فیلم «روز استقلال»:
فیلم روز استقلال
نویسنده «روز استقلال»، برای جلب رضایت سران پنتاگون، فیلمنامه را چندین بار بازنویسی میکند ولی در نهایت نیز مجبور میشود بدون حمایت آنها فیلم را بسازد.
این فیلم که درباره هجوم بیگانگان به زمین بود، دربرگیرنده صحنههای جنگی بسیار زیادی بود که برای ساخت آن به بودجه بسیار زیادی نیاز بود، به همین خاطر عوامل فیلم دست به دامان «پنتاگون» شدند ولی سران پنتاگون پس از خواندن فیلمنامه که نوشته «دین دولین» بود، اعلام کردند که از این فیلمنامه به قدر کافی راضی نیستند و حاضر نیستند به چنین فیلمی کمک مالی و تجهیزاتی کنند.به گفته مقامات وزارت دفاع، این فیلم به قدر کافی ارتش آمریکا را کارآمد و باکفایت نشان نداده است.در نسخه اول فیلمنامه تمامی تلاشهای ارتش برای مبارزه با موجودات فضایی با شکست روبرو میشود و درنهایت نیز یک غیر نظامی است که نتیجه این مبارزه را تغییر میدهد.«دین دولین» پس از تلاشهای فراوان، زمانی که میبیند قادر نیست مقامات آمریکایی را راضی به همکاری کند، طی نامهای به «فیل استراب»، رئیس بخش ارتباطات فیلمسازی وزارت دفاع آمریکا، رسما اعلام میکند که حاضر است که فیلمنامه را به طور کلی تغییر دهد و قهرمان داستان را فردی ارتشی معرفی کند.با همه اینها در نهایت باز هم پنتاگون نتیجه حاصله را موفقیتآمیز ندانسته و در نهایت هیچ کمکی به ساخت فیلم «روز استقلال» نمیکند.
_فیلم «جی.آی.جین»:
فیلم جی.ای.جین با بازی دمی مور و کارگردانی ریدلی اسکات
«ریدلی اسکات» برای به دست آوردن حمایت مالی وزارت دفاع آمریکا، بیش از شش صحنه فیلم را به طور کلی تغییر میدهد.
«ریدلی اسکات» در سال 1996 تصمیم به ساخت این فیلم میگیرد ولی تلاش میکند تا برای گرفتن کمک مالی و دستیابی به تجهیزات نظامی لازم، نظر پنتاگون را جلب کند ولی او نیز با بیتوجهی این سازمان روبرو میشود و علیرغم آنکه «ریدلی اسکات» برای جلب توجه آنها حاضر میشود حداقل شش صحنه از فیلم را به طور کامل تغییر دهد ولی با این حال این پروژه مورد تایید مقامات قرار نمیگیرد و «اسکات» مجبور میشود تا این فیلم را بدون حمایت پنتاگون بسازد.
«ریدلی اسکات» دلیل عدم توافق با پنتاگون را یکی موافقت نکردن آنها با تراشیده شدن سر شخصیت اصلی فیلم که یک زن بود عنوان میکند و دلیل دوم را نیز خواسته بیجای آنها برای تغییر نام فیلم میداند.
فیلم «جی.ای.جین»، داستان زنی (با بازی «دمی مور») است که تمام تلاش خود را برای ورود به نیروی دریایی آمریکا میکند و در این میان به خاطر زن بودنش مورد تمسخر بسیاری قرار میگیرد.
* کتابهایی که در ارتباط با تاثیر سازمان سیا و پنتاگون در هالیوود، نوشته شده است
در زیر اشاره داریم به چند عدد از این کتابها:
* کتاب «هالیوود و سازمان سیا» (سینما؛ دفاع، ویرانی) (رسانه، جنگ و امنیت)
این کتاب نوشته مشترک «الیویر بود بارت»،«دیوید هرارا» و «جیم بائومان» است که 5 آوریل 2011 منتشر شده است.این کتاب فیلمهایی که طی 5 دهه اخیر ساخته شده است را از چهار نقطه نظر زیر بررسی کرده است:_تا چه حد این فیلمها به صورت آشکار سیاسی هستند؟_تا چه حد این فیلمها مورد قبول سازمان سیا هستند یا خیر؟_جهتگیری نسبی این فیلمها نسبت به موضوع جاسوسی.-برجستگی نسبی سازمان سیا در این فیلمها.
* کتاب عملیات هالیوود: پنتاگون چگونه بر ساخت فیلمها تاثیر میگذارد و آنها را سانسور میکند؟
کتاب عملیات در هالیوود
«دیوید ال راب»، روزنامهنگار مشهور آمریکا در این کتاب که آوریل 2004 منتشر شده است، نقش سیاست، پنتاگون و سازمان سیا بر ساخت یک فیلم را بررسی کرده است.«ال راب»، هدف خود از نوشتن این کتاب را اینگونه عنوان میکند: میخواهم مخاطبان بدانند که آنچه که در سینما به روی پرده میبینند، تنها آن چیزی نیست که کارگردان فیلم میخواسته است.
* کتاب «آژانس: استعداد از هالیوود، مدیریت از سیا»
کتاب استعداد از هالیوود مدیریت از سیا
این کتاب 26 جولای 2011 منتشر شده، «گادفرد» در این کتاب به بررسی شبکهای از ماموران ویژه سازمان سیا میپردازد که به عنوان بازیگر، پاپارازی و ... وارد سینمای هالیوود میشوند و کارشان نظارت بر پروژههای سینمایی است.
* کتاب «سیا در هالیوود: چگونه این سازمان بر ساخت فیلمها در سینما و تلویزیون تاثیر میگذارد»
کتاب سیا در هالیوود نوشته تریشیا جنکینز
این کتاب 1 مارس 2012 توسط «تریشیا جنگینز» منتشر شده است.در توضیح این کتاب آمده است: تصور شما درباره سازمان سیا چیست؟ سازمانی که نمیتواند از جاسوسان خود محافظت کند؟ سازمانی خشن و بیرحم که کارش سازماندهی عملیاتهای محرمانه و ترورهاست؟ تماشاچیان باهوش سینما و تلویزیون به خوبی میدانند که این تصورات نسبت به سازمان سیا نه تنها وجود ندارد بلکه مخصوصا طی سالهای اخیر تصویر بسیار مثبتی از این سازمان و کارکنانش در فیلمها به تصویر کشیده شده است.و البته حقیقتی که تنها تعداد بسیار کمی درباره آن میدانند این است که سازمان سیا چه تاثیر فعالی در شکل گیری محتوای فیلمها در سینما و تلویزیون دارد.این کتاب فیلمهای بسیاری از جمله «کمپانی جاسوسها»، «سریانا»، «چوپان خوب»، «استخدام»، «دشمن حکومت» و «مجموعه همه ترسها» را فیلمهایی میداند که به سفارش مستقیم سازمان سیا ساخته شدهاند.
درآمدی بر امواج سه گانه فمينيسم چکیده : در بررسي چيستي و اهداف فمينيسم، توجه به چگونگي شکل گيري، علل و پيامدها و دوره ها و حوادث تاريخي و سياسي بسيار با اهميت است. اولين زمينه هاي فمينيسم يک نوع واکنش است. واکنشي که زنان غربي نسبت به شرايط فرهنگي موجود در دوره هاي مختلف از خود نشان دادند. اما در ادامه مسير، فمنيسم عرصه اي براي ظهور و بروز بسياري از اهداف نظام قدرتي و سرمايه داري يا اليگارشي زرسالار يهودي در غرب گرديد، و به تدريج از شکل ابتدايي خويش خارج شد.
مقدمه :
فمينيسم را مي توان به سه موج تقسيم نمود، که همچنان موج سوم آن امتداد دارد. در بررسي شکل گيري موج اول فمينيسم، در نگاه اول برخورد سنت گرايي و تجدد گرايي در اوايل قرن 19 بسيار شاخص جلوه مي کند. درآن زمان زندگي اجتماعي و فرهنگي مردم تحت سلطه شيوه هاي سنتي بود. در تمامي پيکره بندي اجتماع و در روابط ميان زنان و مردان وضعيت سنتي پذيرفته شده بود، زنان نقش مادري و اقتدار از سوي مرد و اطاعت از او را طبيعي مي دانستند. در اين ميانه تجددگرايي (روشنگري)، کم کم به عنوان يک ايدئولوژي جديد فرهنگي در پيکره جامعه رسوخ کرد. و کليه ارکان حيات فردي، اجتماعي و اقتصادي و حتي سياسي را تحت تاثير خود قرار داد. بد نيست در اينجا و در آغاز تبيين زمينه هاي ظهور موج اول فمينيسم به تبيين شرايط اعتقادي و مذهبي آن روزگاران بپردازيم. اروپا و امريکا در آن زمان تحت سلطه کليساي کاتوليک بود که رهبري آن همواره بر اصول اعتقادي مسيح پافشاري مي کرد. و با عنوان نمودن بندگي نوع بشر در درگاه الهي و به تصوير کشيدن بهشت موعود و اخروي و حيات پس از مرگ انسان ها را به ستايش پروردگار و اجتناب از گناهان تشويق مي نمود.لکن پروتستانتيزم به آخرت گرايي پشت و به حيات دنيوي رو نمود. در واقع پروتستانيتيزم و روشنگري دو واقعه بزرگ و دو مرحله پشت سر يکديگر بودند که کليه باورها و انديشه هاي انسان غربي را در ارتباط با دنيا، جهان و زندگي ازبنياد تغيير مي دادند. در واقع اين دو واقعه در صدد ايجاد جهاني غير ديني و کاملا زميني و دنيايي بودند. از اين طريق انسان را از پرستش خالق خود جدا مي نمود. انسان را وا مي داشت که «خود» را بپرستد.
عصر روشنگری :
«قبل از آشنايي جوامع اروپايي با فلسفه روشنگري، در ذهن انسان هاي اين جوامع سوالات بي پاسخ چنداني وجود نداشت. درباره اينکه انسان کيست، زندگي چه مفهومي دارد، چگونگي دستيابي انسان به حقايق و اينکه چه چيزي درست و چه چيزي نادرست است، به طور کلي در کليه اين مطالب نظريات چندان متفاوتي وجود نداشت. دين پاسخگوي اين گونه سوالات بود و زعامت مردم بر عهده کساني بود که صلاحيت ديني داشتند.و در راس ارزش هايي که توسط دين به انسان آموزش داده مي شد نيز گذرا و بي ارزش بودن دنيا، وجود حيات جاويد پس از مرگ و ضرورت تلاش انسان براي دستيابي به آن ـ ايمان به آخرت ـ قرار داشت. اما روندي که با پروتستانتيزم آغاز شد و با روشنگري ادامه يافت، نفوذ دين (مسيحيت) را از ميان برداشت. در چنين شرايطي تلاش هاي جديد براي پاسخ به سوالاتي که در بالا مطرح شد، آغاز گرديد. لذا ايدئولوژي ها اين گونه پديد آمد.آنچه در اينجا جالب است يک وجه مشترک بين تمامي ايدئولوژي هايي است که از آنها سخن گفتيم(ليبراليزم، سوسياليزم، محافظه کاري، ملي گرايي، فاشيزم) و آن نظر غيرديني آنها در ارتباط با چيستي انسان، زندگي و دنيا بود. به بيان ديگر همه آنها از بهشتي که دين به مثابه ارزشي پايه به انسان نشان مي داد، روي گردانيده، تحقق بهشتي زميني يا بهشتي دنيايي را وعده مي دادند. و اين که انسان پس از مرگ با چه مسائلي روبرو خواهد بود، را ناديده انگاشته و تنها به زندگي دنيايي و رخدادهاي آن علاقه نشان مي دادند.» جالب توجه است که برخلاف اسلام و مسيحيت که اعتقاد به آخرت، بهشت و جهنم ازارکان اصلي است، در دين يهود، ايمان به آخرت وجود ندارد. در آيين يهود، ميل به دستيابي به «بهشت دنيايي» و با بيان ساده «وابستگي شديد به دنيا» موج مي زند. آيين يهود از گذشته هاي دور، بهشتي زميني را همواره در متون خود متذکر مي شود، همين امر موجب گرديد تا پروتستان ها و روشنفکرها (تجددگراها) بسيار تحت تاثير عهد عتيق قرار گرفته و به سراغ دستيابي به بهشت دنيايي بروند. در واقع در اين رويکرد جديد،اقتدار و سلسله مراتب آييني و مذهبي حذف مي گرديد. فردگرايي اصول کار شد و در اين ميانه توجه به فرد و در حيات او ( و نهوابسته به آيين و مذهب) در اولويت قرار گرفت. مارتين لوتر به عنوان يکي از مهم ترين رهبران پروتستانيتيزم تمايلات بسيار شديدي به دين عبراني (يهودي) داشت. او با سنت هاي کليساي کاتوليک مخالفت داشت و به عهد عتيق تمايل پيدا کرده بود. و زبان عبري را فراگرفته بود. «در دانشنامه يهود» در ارتباط با موضوع چنين آمده است: «حرکت اصلاحي مسيحي در حد بسيار وسيعي از ادبيات و فلسفه يهودي تاثير پذيرفته بود. به طوري که به آن از جانب رقبا و مخالفين اين رفورم و حرکت به عنوان «يهودي گري» نگاه مي شد... گروههاي مختلف پروتستان به فرمان تورات به عباراتي از جمله آيين شابات که از نظر کليساي کاتوليک مطرود و منسوخ اعلام شده بود، پرداختند و به عهد عتيق (تورات) بيش از عهد جديد (انجيل) وابسته شدند. [...] تاثير پذيري لوتر و همفکران او از عهد عتيق، به طور طبيعي موجب بروز تغييرات در فهم ديني کليساي کاتوليک گرديد [....]» در عهد عتيق يک نمونه هم از ايمان به آخرت (آخرت گرائي) وجود ندارد. باور به بهشت و جهنم وجود ندارد. «هر چه هست» در همين دنياست. در واقع پروتستانتيسم يهودي، با آموزه هايي که در باب روحهاي برابر انسانها داشت، کمک بسيار شاياني به شکل گيري موج اول فمنيسم نمود. در آيين اينگونه مطرح مي گرديد که انسانها اعم از زن و مرد داراي روح هاي برابر هستند. و نيازمند تبعيت از قانون آئيني و کليسايي نمي باشند. اعتقاد به نور دروني، باعث مي شد، تا انسانها از هدايت بيروني بي نياز گردند و همه انسانها با يکديگر به لحاظ روحي برابرتلقي گردند. از اين رو ديگر تسلط گروهي خاص از مردم بر مردم ديگر، چه مرد بر زن و چه روحانيون بر مردم عادي معنا پيدا نمي کرد. همچنين پروتستانيتيسم باتاکيد بر فرديت، برابري انسان ها و نيز سنت اعتراض، راه را براعتراض گري زنان هموار مي کرد. در اين ميانه و در فاصله قرن هفدهم تا قرن نوزدهم انديشمندان و فلاسفه درباره وضعيت اجتماعي و فکري انسانها، خصوصا زنان، آراي مختلفي دادند که همگي در سايه انديشه پروتستانيتسم و روشنگري يا مطرح مي گرديد. به عنوان نمونه، ژان ژاک روسو معتقد بودکه زنان به دليل خصوصيات احساسي قوي تر، به لحاظ خردورزي از مردان فرودست ترند. اما زن مي تواند قلب مرد را تکان دهد بنابراين مهم ترين نکته اي که روسو بدان معتقد است اين است که «وظيفه زن خشنود ساختن مرد است.» اين طرز تفکر يک نوع نگرش ابزاري به زن بود. اما همه انديشمندان با وي موافق نبودند. گروهي نيز معتقد بودند که زنان موجوداتي معنوي تر، آرام تر و عفيف تر از مردان اند.بنابراين حضور زنان در عرصه اجتماعي مي تواند محيط اجتماع را آرام تر، ارزشي تر و معنوي تر نمايد. «رومانتيسم» در قرن نوزدهم چنين باوري داشت. بسياري ديگر براين باوربودند که زنان به لحاظ فکري کاستي هاي بسياري دارند و اين کاستي ها بايد برطرف شود. واين امر از طريق کسب دانش و آموزش زنان امکان پذير مي شود.
«ديدرو» عقيده داشت مهم ترين عامل کاستي در زنان جامعه است. تاکيد فلاسفه برلزوم حضورزنان دراجتماع و تلاش بر آموزش آنان و رفع کاستي هايشان بود که باعث گرديد،اندک اندک زنان نيز به برابري حقوقي با مردان و در نتيجه به برابري انساني ميان زن و مرد، پافشاري کنند. عده اي اززنان نيز در اين راه به سردمداران کسب حقوق برابر با مردان شدند. مادام رولان، المپ دوگوژ و مادموازل دوگورنه از آنجمله اند که نقش کليدي در جهت مباحث آموزش زنان داشتند. در انگلستان کاترين مک اولي در سال 1790 اعلام کرد:« جامعه مسئول کاستي هاي شخصيتي و نقاط ضعف زنان است.» يکي از مهمترين تلاشهاي زنان در مورد طرح موارد حقوقي، کتاب «دفاع از حقوق زنان» اثر مري وولستون کرافت، نخستين بيانيه فمنيسي بود که گاه از آن به نام انجيل فمنيسم يادمي شود. تفکر فرد گرائي و پروتستانيزمي بسيار بر او تاثير گذاشته بود. اين موضوع که هر انساني حق تعيين سرنوشت خود را دارد. خواه زن و يا مرد يک اصل بنيادين در تفکر اوست. او معتقد است که همه ي انسانها موجوداتي ذاتا خردورز هستند که وارث برخي حقوقند. که از آن جمله حق برابر انسانها نسبت به آزادي است. وولستون کرافت، ستايشگر خرد، مهمترين رکن روشنگري بود: «خرد قدرت پيشرفت است. يا به بيان بهتر، قدرت تشخيص حقيقت است. هر فرد از اين نظر في نفسه يک جهان است.» به بيان او خرد جنسييتي ندارد. معرفت جنسيت ندارد، و ذهن نيز جنسيت ندارد. اين شيوه تفکر يهودي کماکان بر سير تحولات انديشه مربوط به زنان ادامه داشت. از آثار ديگري که در اين باب مرقوم شده است. مي توان به کتاب «تقاضاي نيمي از نوع بشر» (1825) اثر آنا ولر با موضوع حق مشارکت زنان در حيات سياسي و اجتماعي به مثابه مردان و کتاب «ملاحظاتي در باب حقوق واقعي زنان» اثر هانا مِدر کراکر با موضوع برابري قواي فکري زن و مرد وکتاب «زن در سده نوزدهم» اثر مارگرت فولر با اين محور که زن در جوامع مي خواهد طبيعتي باشد که رشد مي کند، ذهني باشد که قدرت دارد و روحي باشد که آزادانه و بدون مانع زندگي مي کند. در واقع او به ايجاد امکان تحقق نفس براي زنان مانند مردان اشاره مي کند. سوسياليزم نيز يکي ديگر از زمينه هاي ظهور و بروز فمينيسم بود. شارل فوريه سوسياليست فرانسوي، اولين کسي بود که واژه فمينيسم را ابداع کرد.
تاثيرات نظام اقتصادي سرمايه داري بر جنبش هاي زنان :
در فاصله سال هاي 1825 ـ 1750 باانقلاب صنعتي و گسترش روابط سرمايه داري به تدريج تغييرات عظيمي در جنبش هاي زنان ايجاد گرديد. بااستفاده از نيروي بخار، نظام توليد کارخانه اي بر سر کارآمد و سيستم توليد خانگي جاي خود را توليدات کارخانه اي سپرد. اولين صنايعي که پا به عرصه توليد گذاشتند. صنايع نساجي (ريسندگي و بافندگي) در جهت توليد پوشاک بودند. در شرايطي که توليد کالاهاي روزمره و مصرفي از قلمرو خانه و خانواده خارج وبه عهده کارخانه جات گذاشته کارگران رکن اول هرکارخانه شدند و از اين رو کار در خارج از خانه به فعاليتي براي دستمزد تبديل گرديد. بيش از اين زنان در توليدکالاها و در حيات جامعه، به طرق سنتي نقش داشتند اما جدايي که ميان خانواده و جهان توليد به وجود آمد، موجب شد تا از اين پس زنان صرفا خانه دار باشند و مردان نان آور به حساب آيند. از طرفي در برخي از طبقات اجتماع که مرفه تر بودند، و معيشت خانواده دچار مشکل نبود،زن در خانه مي ماند تابه زيبايي و خوش لباسي خود برسد و در طبقه کارگر وفقير زن هم مانند مرد در بيرون از خانه مشغول به کار شد تا مخارج زندگي تامين گردد. اندک اندک نوعي بحران معنويت در ميان زنان به وجود آمد. زنان در طبقات مرفه و متوسط به دليل آنکه صرفا مصرف کننده بودند و کاري جز بچه داري به عهده آنان گذاشته نمي شد، به تدريج احساس نمودند که زندگي هر روزبرايشان بي معناتر مي گردد. و اين موضوع مقدمه بسياري از جنبش ها و اعتراضات در ميان زنان بود. نظام اقتصادي سرمايه داري بي توجه به وضعيت زنان راه خود را مي پيمود، افزايش کارخانه ها و خطوط توليد هر روز اهميت کشاورزي و کار و توليد خانگي را کمرنگ تر مي نمود و باعث مي گرديد تا هر روز به تعداد بيشتري کارگر مزدبگير نياز پيدا بشود. همچنين با پيشرفت تکنولوژي و نياز به سودآوري و رقابت در عرصه سرمايه داري،خطوط توليد، رفته رفته انسجام بيشتري پيدا کنند و کارها دقيق تر شود و رفته رفته ماشين آلات جاي نيروي عضلات انسان را بگيرند و اغلب نياز به مهارت خاص و بدني در کارگران کمرنگ مي شد. ازاين رو امکان استخدام نيروهايي با مهارت کمتر ولي دستمزد پائين تر، رفته رفته فراهم مي گرديد. به تدريج هرچه ارزش کار خانگي و کشاورزي و خصوصا مهارت هاي بدني و خاص از بين مي رفت بر انبوه بيکاران داوطلب کار نيز افزوده مي شد. بنابراين زنان گزينه هاي بهتري تلقي مي شدند زيرا هم رامتر و هم خوش خوتر بودند و هم دست مزد کمتري نسبت به مردان طلب مي کردند.با شروع جنگ جهاني اول در قرن نوزدهم و بيستم، هرچه مردان بيشتر به سمت ميادين جنگ جذب مي شدند، جا و فضاي کاري در جامعه بيشتر براي زنان فراهم مي گرديد. حتي پس از جنگ نيز با شروع نوسازي و افزايش ظرفيت صنعتي نياز به کارگران غيرماهر و با دستمزد پائين، ميدان براي حضور زنان بيشتر و بيشتر فراهم گرديد. که البته اين حضور در طي دوره ها و شرايط مختلف اقتصادي کمرنگ و پررنگ مي گرديد. در اوايل قرن بيستم با ظهور مشاغل خدماتي، فروشندگي، دفتري و همچنين اختراع ماشين تايپ، حضور زنان در اين عرصه رشد چشمگيري داشت. مشاغلي چون پرستاري، مددکاري اجتماعي، کتابداري و غيره نيز در اين رشد تاثير بسزايي داشتند. رفته رفته با تخصصي شدن مشاغل و رشد تخصص ها نياز به آموزش در سطوح ابتدايي و متوسطه نيز براي دختران و پسران در دستور کار قرار گرفت. البته ابتدا آموزش هاي به دختران در چند شاخه نقاشي و زبان و دوخت و دوز و آواز محدود بود ليکن احساس نياز به اينکه حرفه آموزگاري را نيز بايد به خانم ها سپرد، موجب شد تا آموزشبه دختران جدي تر تلقي گردد. ورود زنان به عرصه آموزش عالي موجب شد تا آنان بخواهند و طلب کنند که در رشته هاي گسترده تري تحصيل نمايند. در قرن نوزدهم اندک اندک زنان به حرفه هاي پزشکي و حقوق نيز روي آوردند. از اين رو مي توان سرمايه داري را اساس و بنيان تغييران و تحولات اساسي در جريان حضور زنان در عرصه اجتماع دانست و کمرنگ شدن اهميت حضور زنان در خانه نيز يکي از همين باورهاي جنجال برانگيز ميان زنان بود. در واقع حضور زنان در محيط کار و در سطح اجتماع به معناي تغييرات بسيار بزرگ در سبک زندگي و موقعيت فردي و اجتماعي آنان بود.اگر جاي زنان در خانه و در صنايع خانگي بود، هزاران زن کارگر در محيطهاي کارگري چه مي کردند؟ و اگر زن به اجتماع تعلق داشت چرا برخي از زنان مي بايست همچنان در خانه مي ماندند؟ همچنين شرايط حضور زنان در محيط هاي اجتماعي موجب مي گرديد تا رفتارهاي متفاوت با قبل از خود بروز دهند. اين رفتارها، نوع پوشش، برخورد و حتي آرايش ظاهري آنان را نيز درگير مي نمود. زنان ساده پوش و وساده رفتار ديروز اکنون ناچار بودند خود را مطلوب و مورد پسند جلوه دهند. ارتباط سرمايه داري و يهود :
«اما رابطه ميان زنان و اقتصاد سرمايه داري به اشتغال و ثروت و تحصيل محدود نمي شود. زنان در واقع مخاطبان خاصي براي سرمايه داري هستند. پيام هاي مصرف گرايي بيش از هر گروهي در جامعه، زنان را مخاطب مي سازد. اين پيام ها به تعبير بودريار رابطه زنان را با خودشان بر اساس مصرف شکل مي دهند. از زنان خواسته مي شود به فکر زيبايي، جذابيت و غيره باشند، يعني بايد از مدلي زنانه پيروي کنند که بر اساس نشانه ها شکل مي گيرد نه بر مبنايي واقعي. از زنان خواسته مي شود از خود خرسند باشند تا بتوانند ديگري (يعني مرد) را خرسند کنند. يکي از بارزترين صورت هاي اين مصرف گرايي براي «موردپسند» قرار گرفتن، تشويق به کاربرد لوازم آرايشي است. با ايجاد مدل ها و الگوهايي که بودريار به آن ها اشاره مي کند، به تعبير گرير زنان به نوعي نفرت و ترس از جسم خود مي رسند که با لوازم آرايشي و پنهان ساختن واقعيات آن را سرکوب مي کنند. به تعبيري چپ گرايانه تر يا درواقع مارکسيستي تر از تفسير بودريار، سرمايه داري از زنان به عنوان وسيله اي براي گسترش مصرف،که لازمه کارکرد آن است بهره مي برد و با تشويق زنان به «زيباپرستي» صنعت آرايش را رشد مي دهد. ريد مي گويد با توسعه سرمايه داري و بسط ماشين توليد و نياز به بازار مصرف، زنان که نيمي از جمعيت را تشکيل مي دادند به توده مناسبي تبديل شدند که «سودبران زيبايي» مي توانستند از آنان به نفع خود استفاده کنند. سرمايه داري، حوزه «مد» را که در فرهنگ هاي ماقبل سرمايه داري مختص اعيان و طبقات ممتاز جامعه و ابزار «تمايز» طبقاتي آن ها بود به کل جمعيت مؤنث بسط داد. و از اين طريق توانست بازاري دائمي و مطمئن براي يک شاخه از صنعت که بوستلو آن را «صنعت سليقه» مي بود. دولت هاي مدرن نيز بر شکل گيري فمينيسم تأثيرات بسيار زيادي داشتند. اين دولت ها از يک سو با شعارهايي نظير آزادي هاي مدني و اجتماعي زمينه هاي بسيار زيادي را براي قرار دادن زنان در موقعيت هاي پر تعارض فراهم مي کردند و از سوي ديگر امکان بيان و ابراز اين خواست ها را نيز فراهم مي نمودند. در قرن نوزدهم، در امريکا، زنان از بخش عمده اي از حقوق فردي نظير حق مالکيت ارث و حقوق سياسي محروم بودند: در دوران ماقبل صنعتي اين وضع رواج داشت ليکن موجب اعتراض نمي شد. اما در دوران صنعتي زماني که زنان خود نسبتاً به استقلال نسبي دست يافته بودند، اين موضوع که حتي بر دستمزد خود نيز تسلطي نداشته باشند و شوهر بتواند دستمزد نقدي همسر يا دختر کارگرش را بردارد، تبديل به موضوعي پيچيده گرديد. دردولت امريکا نيز نيمه نخست سده نوزدهم قوانيني براي اشتغال زنان وجود داشت که آنان را از بعضي مشاغل خطرناک و يا نيازمند نيروي بدني شديد، منع مي نمود و يا ساعات کاري آنان را محدود مي نمود. و اين موضوع نيز براي زناني که در عرصه اجتماعي حضور يافته بودند بسيار ثقيل تلقي مي گرديد. يکي از ويژگي هاي اساسي دولت ليبرال تضمين آزادي هاي فردي بود. آزادي بيان يا آزادي تشکيل انجمن يا آزادي مطبوعات. آزادي بيان به اين معنا بود که افراد مي توانند با دوستانشان، بستگانشان، همسايگانشان و حتي با افراد کاملاً بيگانه صحبت کنند. آزادي مطبوعات نه تنها به معناي امکان چاپ روزنامه و مجله بلکه به اين معنا بود که آن ها مي توانستند نظرات خود را به چاپ برسانند،مي توانسنند دست نوشته يا جزوه اي را چاپ کنند و آن را در کنار خيابان توزيع کنند يا با پست براي ديگران بفرستند، مي توانسنند کتاب بنويسند و بفروشند. آزادي تشکيل سازمان و انجمن يا پيوستن به سازمان ها و مؤسسات و انجمن ها به اين معنا بود که افراد مي توانستند با اشخاص هم فکر خود تشکيلاتي بسازند يا گرد هم آيند و با حمل نشانه هايي در يک رژه، تظاهرات دور ساختمان شهرداري، نوشتن عرض حال براي حکومت ديگران را نيز از نظرات خود مطلع سازند. زنان مي توانستند از همه اين امکانات به اشکال مختلف استفاده کنند. آن ها مي توانستند از بدرفتاري شوهران و کودکان يا گراني و کمبود مواد غذايي يا مشکلات اجتماعييا کمي دستمزد يا نداشتن حق رأي سخن بگويند. مي توانستند کتاب و مجله درباره آشپزي يا خانه داري و بچه داري يا حقوق اقتصادي و سياسي زنان چاپ کنند يا جزواتي درباره وضعيت بد امکانات محلي يا مشکلات شهر يا وضع رقت بار سياه پوستان يا مسائل خاص زنان منتشر سازند. مي توانستند دور هم جمع شوند و گل دوزي و خياطي و آشپزي کنند، کارهاي عام المنفعه انجام دهند، به کليسا بروند، از حقوق ضعفا طرفداري کنند، به مخالفت با بردگي بپردازند يا انجمن دفاع از حقوق کار يا حقوق سياسي زنان تشکيل دهند. به اين ترتيب، دولت مدرن مبتني بر رژيم ليبرال–دموکراتيک با وجودي که زنان را از حوزه جامعه سياسي حذف کرده بود و بسياري از حقوق را براي زنان به رسميت نمي شناخت، از يک سو به دليل عام بودن مفاهيم مدرن حاکم بر آن نظير برابري، آزادي، و حقوق انسان ها و تضاد اين عام گرايي با وضعيت خاص براي زنان دچار تناقض دروني بود، و از سوي ديگر، با به رسميت شناختن عملي بخشي از حقوق و آزادي هاي سياسي و مدني براي زنان، راه را براي ورود زنان به جامعه مدني هموار مي کرد.
موج دوم فمنيسم :
دوره بعد از جنگ جهاني اول، مرحله تحکيم اقتصاد جهاني سرمايه داري صنعتي و دگرگوني در ساختار قدرت آن بود. افول بريتانيا که از دهه 1870 آغاز شده بود با وقوع جنگ اول ادامه يافت و به تدريج ايالات متحده توانست توانايي هاي خود را افزايش دهد و پس از يک دوره از فقدان قدرت، در يک دوره کوتاه مدت بيست ساله بعداز جنگ جهاني دوم به موقعيتي شبيه به موقعيت بريتانيا در بخش اعظم سده نوزدهم دست يابد. با پايان جنگ دوم جهاني، تسلط امريکا بر نظام جهاني سرمايه داري تثبيت شد. طي دهه هاي 1920 تا 1970 حضور زنان در نيروي کار رشد تصاعدي داشت. به طور مثال، در طول دهه 1920، تعداد زنان شاغل افزايش پيدا کرد و تعداد زناني که در اين دهه وارد نيروي کار شدند دو برابر دهه قبل از آن بود و نسبت حضور زنان در نيروي کار به حدود 20 تا 25 درصد در کل نيروي کار رسيد و در دهه 1930 نيز در همين حدود ماند. جنگ جهاني دوم زمينه مناسبي براي حضور زنان در نيروي کار ايجاد کرد. در سال 1942 کميسيون نيروي کارجنگ اعلام کرد که به چهار ميليون نيروي کار نياز است. بخشي از اين نيرو نخست از ميان بيکاران تأمين شد. اما از سال 1943 بسيج زنان به کار، به امري اجتناب ناپذير تبديل گشت. رسانه هاي گروهي زنان را تشويق به کار در بيرون در خانه و کمک به اقتصاد جنگي مي کردند. در طول جنگ 6 ميليون زن شاغل شدند. از جمله، 5/2 ميليون زن جذب صنايع و 2 ميليون زن نيز جذب مشاغل دفتري گرديدند. جنگ باعث شد راه ورود زنان به رشته هاي مختلف علمي در دانشگاهها گشوده شود.در سال هاي دهه 1950 و اوايل دهه 1960، در آثارو تأليفات مختلف تحليل هايي از موقعيت نابرابر اقتصادي، اجتماعي و سياسي زنان ارائه شده بود که از جمله مي توان به مقاله هلن هکر با عنوان «زنان به عنوان يک گروه اقليت» و مقاله آليس رسي با عنوان «نابرابري ميان دو جنس» اشاره کرد. انتشار کتاب بتي فريدن با عنوان جاذبه معنوي زنان در سال 1963 و همراه با آن فعال شدن کميسيون هاي فدرال و ايالتي مأمور بررسي وضعيت زنان و گزارش هاي آن از موقعيت نامطلوب زنان در آمريکا به نحوي «راه را براي گفت و گو در مورد مسئله جايگاه و حقوق زنان در جامعه امريکا گشود». اوايل دهه 1960 به دستور رييس جمهور امريکا، کميسيون هايي در سطح فدرال و سپس در سطح ايالات براي بررسي موقعيت زنان تشکيل شد و انتشار گزارش هاي آن باعث آگاهي عمومي از وضعيت زنان گرديد. به علاوه اين کميسيون ها باعث آگاهي وفعال شدن گروه هايانبوهي از زناني شدند.پس از انتشار گزارش ها انتظار مي رفت دولت براي بهبود موقعيت زنان وارد عمل شود. در اين شرايط، در سال 1965 کميسيون "برابري فرصت هاي شغلي" که مأمور اجراي مفاد قانون ضد تبعيض–از جمله تبعيض مبتني بر جنسيت –بود، از اجراي مفاد مربوط به جنس در بند هفتم قانون حقوق مدني سر باز زد و کميسيون هاي ايالتي نيز با اين استدلال که درست نيست يک نهاد حکومتي بر نهاد ديگر اعمال فشار کند، از واداشتن کميسيون فرصت ها، به اجراي اين ماده خودداري کردند. به رغم تلاش زنان عضو کميسيون هاي فدرال و ايالتي زنان، مقامات فدرال نيز نپذيرفتند که با صدور قطعنامه اي از زنان در برابر کميسيون فرصت ها، دفاع کنند. در نتيجه، گروهي از زنان فعال در اين زمينه به رهبري بتي فريدن در يک جلسه غيررسمي نخست تصميم گرفتند قطعنامه اي تهيه کنند؛ ولي با رد شدن قطعنامه تصميم گرفتند سازمان ملي زنان يا «نا» را براي پيشبرد حقوق زنان و دفاع از برابري آن ها تشکيل دهند.اين اقدام سرآغاز شکل گيري يکي از جريان هاي اصلي در موج دوم جنبش فمينيسم يعني جناح ليبرال–اصلاح طلب ( يا به تعبيري محافظه کار ) بود که عمدتاً در پي جذب اجتماعي و سياسي زنان در همه نهادها در شرايط مساوي با مردان بود: حق زنان براي مشارکت در نظام سياسي، احزاب و نهادهاي سياسي، دسترسي به همه حرفه ها و مشاغل، دسترسي به آموزش برابر و حق رأي برابر. در شکل گيري جناح راديکال،دو يا سه رويداد، تعيين کننده بود. در درون جنبش دانشجويي دهه 1960 دختران دانشجو نيز فعال بودند، اما از آنان بيشتر در حاشيه جنبش استفاده مي شد آن ها در رهبري جنبش نقشي نداشتند، تصميم گيري ها بدون حضور آن ها صورت مي گرفت، در سياست گذاري ها نقش چنداني نداشتند، و بيشتر مجري سياست ها و تصميمات بودند. در ماه اوت 1967 در «کنفرانس ملي براي سياست جديد» در شيکاگو زنان قطعنامه اي تنظيم کردند که در آن به مسئله زنان به عنوان يکي از مسائلي که در « سياست جديد» بايد به آن توجه مي شد، پرداخته شده بود. قطعنامه مورد بحث قرار نگرفت و در عوض، رييس جلسه از فردي خواست راجع به سرخ پوستان صحبت کند. در اين جا پنج دختر به تريبون حمله کردند و از رييس جلسه توضيح خواستند. رييس هم به يکي از آن ها گفت، «آرام دختر کوچولو. چيزهايي مهم تر از مشکلات زنان وجود دارد که ما بايد به آن ها بپردازيم.» اين برخورد تحقيرآميز که در عين حال نشان مي داد حتي در گروه هاي راديکال تا چه حد نسبت به زنان عدم همدلي وجود دارد، دختر جوان يعني شولاميت فايرستون را به يکي از راديکال ترين نظريه پردازان جنبش زنان تبديل کرد. او به همراه زني ديگر از شيکاگو و چند زن ديگر يک گروه راديکال فمينيستي را تشکيل دادند. در سال 1968 نيز دختران دانشجو در دانشگاه کلمبيا نسبت به اين موقعيت حاشيه اي خود در درون جنبش دانشجويي اعتراض کردند و در کنوانسيون «دانشجويان طرفدار جامعه دموکراتيک » قطعنامه اي در باب «آزادي زنان» تهيه کردند که با تحقير وتمسخر شديد پسران دانشجوي چپ گرا روبرو شد. در نتيجه دختران تصميم گرفتند مستقل از جنبش کلي دانشجويي در راه آزادي زنان مبارزه کنند و گروه «آزادي بخش زنان» را تشکيل دادند که نخستين نماينده جناح رهايي بخش يا راديکال–و کم و بيش چپ–موج دوم فمينيسم محسوب مي شود. رويداد سوم که سرآغاز شکل گيري جناح فمينيستي کاملاً راديکال بود، اقدام والري سولاناس در شليک به اندي وارول به عنوان اعتراض به «خيانت پيشگي» مردان بود. اين اقدام سولاناس را به قهرمان فمينيسم راديکال تبديل کرد و تي گريس اتکينسن با تأثيرپذيري از اين اقدام، «انجمن نابودسازي مردان» يا اسکام را تشکيل داد که در رسانه ها انعکاس وسيعي يافت. اين سازمان بر دو قطبي بودن کامل جامعه يعني زنان در برابر مردان تأکيد داشت وبر آن بود که شکافي که زنان و مردان را از هم جدا مي کند پرشدني نيست. با وجودي که اين سازمان کم و بيش براي دختران جوان هيپي جاذبه داشت، اما شواهدي دال بر آن وجود ندارد که واقعاً در راه نابودسازي مردان اقدامي از سوي آن صورت گرفته باشد. به اين ترتيب، در موج دوم فمينيسم در فاصله زماني نسبتاً کوتاهي دو جريان، يکي ليبرال (اصلاح طلب) و ديگري راديکال (رهايي بخش) شکل گرفتند که پايگاه هاي اجتماعي آن ها در گروه هايي با تجارب نسبتاً متفاوت اجتماعي و سياسي بود. اين دو جريان تفاوتهايي اساسي با يكديگر داشتند، فمنيسم ليبرال رسيدن زنان به حقوق برابر را دنبال مي نمود و ديگري،فمنيسم راديكال،رهايي زنان را در عرصه هاي مختلف اجتماعي طلب مي نمود.
فمينيسم ليبرال :
فمينيسم هاي ليبرال اصولاً طالب برابري با مردان بودند و لزوماً تفاوت هاي ميان دو جنس را نفي نمي کردند. اما تأکيدشان بر شباهت انسان ها به هم بيشتر از تفاوتهايشان است. آنان معتقد بودند که زنان و مردان ذاتاً برابرند و اين فرودستي پيش روي زنان ماحصل برخوردهاي مردانه است. فمينيسم هاي ليبرال مي خواستند تا با حذف زنان از جريانات سياسي اقتصادي اجتماعي جامعه امريکا مبارزه کنند. متن بيانيه اهداف سازمان ملي زنان بدين شرح است: "ما مردان و زناني که از اين طريق، خود را سازمان ملي زنان(NOW) مي ناميم، معتقديم که زمان آن فرا رسيده است که يک جنبش جديد به سمت برابري کامل زنان در امريکا و مشارکت کاملاً برابر دو جنس [ زن و مرد ] به عنوان بخشي از انقلاب جهان گستر حقوق بشر که اکنون در درون و فراتر از مرزهاي ملي جريان دارد شکل گيرد. هدف سازمان ملي زنان اقدام براي بازگرداندن زنان به مشارکت کامل در جريان اصلي جامعه امريکا است تا همه امتيازات و مسئوليت هاي ناشي از آن را در مشارکت کامل با مردان به انجام رسانند. سازمان ملي زنان به اين اصل باور دارد که زنان در وهله نخست و مهم تر از هر چيز انسان هستند و بايد مانند بقيه اشخاص در جامعه ما فرصت آن را داشته باشند که توانايي هاي انساني خود را به کمال تحقق بخشند. ما معتقديم زنان مي توانند با پذيرش کامل چالش ها و مسئوليت هايي که با همه اشخاص ديگر در جامعه در آن سهيمند، به عنوان بخشي از جريان اصلي تصميم گيري در زندگي سياسي، اقتصادي و اجتماعي امريکا به اين برابري نائل شوند. تأکيد از من است.
خواسته هاي اصلي فمينيسم ليبرال که در نخستين کنفرانس سازمان ملي زنان در سال 1967 تدوين گرديد و به تصويب رسيد بدين شرح است: 1. افزودن اصلاحيه برابري حقوق زن و مرد، به قانون اساسي 2. اجراي قانون منع تبعيض جنسي در اشتغال(اشتغال يكسان و برابر) 3. حقوق مرخصي براي مادران شاغل و [ استفاده زنان از ] مزاياي تأمين اجتماعي 4. کاهش ماليات براي هزينه هاي نگه داري از کودکان و خانه براي والدين شاغل 5. ايجاد مراکز روزانه نگه داري از کودکان 6. آموزش برابر و مختلط 7. حق زنان براي کنترل باروري.(آزادي سقط جنين).
بتي فريدن و ساير فمينيست هاي ليبرال بر آن بودند که زنان بايد از تعلق خود به خانه بکاهند و با اين باور که خانه جايگاه مناسبي براي زنان است مقابله کنند. فمينيسم هاي ليبرال قوانين حمايتي را به زيان زنان و دستاويزي براي به حاشيه کشاندن آنان مي دانستند. مثلاً روبرو شدن با مسأله اي همچون بارداري و زايمان عملاً زنان را از جامعه حذف مي نمود. پس آنان اصرار داشتند که زنان بتوانند براي زايمان مرخصي استحقاقي بگيرند و پس از آن بدون خطر اخراج به سرکار باز گردند. همچنين ايجاد امکانات براي نگه داري کودکان در خانه و يا در مراکز عمومي نگه داري کودکان را براي مادران ضروري مي دانستند زيرا کودکان را مانع بزرگي براي حضور زنان در عرصه عمومي تلقي مي کردند.
نکته بعدي در مورد حق کنترل زنان بر بارداري بود : فريدن معتقد بود که «مادري تنها وقتي به يک عمل انساني لذت آفرين و مسوولانه تبديل مي شود. که زنان بتوانند با آگاهي و مسؤوليت انساني کامل تصميم بگيرند مادر باشند»به نظر او اين حق زن –و فقط زن –است که بخواهد يا نخواهد بچه دار شود.
سازمان هاي مربوط به زنان در فمنيسم ليبرال : 1 –سازمان ملي زنان يا «نا» نخستين، بزرگترين و شناخته شده ترين سازمان زنان بود که در سال 1966 تشکيل شد. اين سازمان معمولاً به عنوان نماينده اصلي جناح ليبرال موج دوم فمينيسم شناخته مي شود. با وجودي که بتي فريدن رهبر و بنيانگذار اصلي « نا » فاقد پيشينه کار سازماني و تشکيلاتي بود، اما «نا » ساختار رسمي تشکيلاتي داشت. و داراي يک ستاد اصل در نيويورک و 350 شاخه در سطح کشور (در شهرهاي بزرگ، شهرهاي کوچک و ايالات) بود. اين شاخه ها بين 25 تا 100 عضو و گاه چند صد عضو داشتند.
2 –ليگ اقدام براي عدالت در مورد زنان يا «ويل»40 در سال 1969 در کيلولند اوهايو به رهبري دکتر اليزابت بوير تأسيس شد. و بعد گسترش يافت در سال 1970 در 34 ايالت عضو فعال داشت و بعد از ناو شناخته شده ترين گروه حقوق زنان محسوب مي شود.
3 –از ديگر سازمانهاي فعال در زمينه حقوقي، سازمان « حقوق بشر براي زنان » بود.که در سال 1968 در واشنگتن تشکيل شد. اين گروه در اصل از شش زن تشکيل مي شد که سه تن از آنان حقوقدان بودند. اصلي ترين فعاليت اين گروه ارائه مشاوره و کمک هاي حقوقي براي مبارزه با تبعيض جنسي بود و به زناني که حقوق مشروعشان ناديده گرفته مي شد ياري مي رساند.
4 - «انجمن سياسي ملي زنان » در سال 1971 در واشنگتن و با کمک بتي فريدان و از طريق برقراري تماس تلفني با حدود 200 زن که احتمال مي رفت نسبت به مسئله علاقمند باشند تأسيس شد. اين انجمن در زماني تأسيس شد که رهبران سازمان ملي زنان که خود عمدتاً سازماني غيرسياسي–در معناي محدود آن –بود به اين نتيجه رسيدند که اگر جنبش زنان سياسي نشود از ميان خواهد رفت.
5 –سازمان سياسي ديگر « حزب فمينيست » بود که در سال 1971 در نيويورک تشکيل شد. و تا سال 1972 توانست 85 شعبه در سطح مختلف ملي و ايالتي تشکيل دهد. هدف آن فشار به احزاب سياسي براي اتخاذ ديدگاههاي فمينيستي و انتخاب کانديداهاي طرفدار حقوق زنان ( اعم از زن يا مرد ) بود. سازمانهاي فوق اهم سازمانهاي فمنيسم راديكال به شمار مي رفتند.
6 –فمينيسم راديکال: جناح راديکال جنبش شامل گروه هاي آزادي بخش زنان بود. فعالان اين جناح بيشتر زنان جوان تر و راديکال تري بودند که اکثراً در جنبش هاي دانجشويي، چپ نو، حقوق مدني و صلح فعال بودند. اين جناح از آن جهت راديکال تلقي مي شود که تنها راه حل مشکل نابرابري جنسي را تغييري انقلابي مي دانست و در صدد بود با سازوکارهايي چون « افزايش آگاهي » در ميان زنان، آن ها را با ستمي که بر ايشان مي شود و راه رفع آن آشنا سازند.
فمينيسم رهايي بخش يا راديکال به شدت تحت تأثير راديکاليسم جنبش ها و انديشه هاي اجتماعي و سياسي راديکال دهه 1960 قرار داشت. از يک سو، اين جنبش ها در کل، فضاي گفتاري راديکالي را تشکيل مي دادند که کم و بيش راديکاليسم و انقلابي گري را توجيه مي کرد. از سوي ديگر، بسياري از فمينيست هاي راديکال در آن جنبش ها فعاليت داشتند و به لحاظ گفتاري و شيوه مبارزاتي تحت تأثير آن ها قرار گرفته بودند و آن ها را به جنبش زنان منتقل کردند. فعالان راديکال جنبش زنان که اکثراً کمتر از سي سال سن داشتند، چه به عنوان مشارکت کننده و چه به عنوان ناظر پروژه هاي اجتماعي دهه شصت «آموزش سياسي» ديده بودند. در واقع، فمينيسم راديکال راه حل مشکل زنان را در برابري آنان با مردان نمي ديد بلکه به بياني، خود « مردان » به معناي يک گروه ستمگر و حتي گاهي تک تک آن ها به عنوان موجوداتي واقعي–مشکل شناخته مي شدند. اين فمينيست ها عموماً مارکسيست يا سوسياليست بودند و اعتقاد داشتند که زنان زماني رها مي شوند که نظام اقتصاد سرمايه داري همراه با استثمار آن از زنان در خانه و کارخانه برانداخته شود. آن ها تأکيد بر مفهوم بندي زنان به عنوان يک طبقه را نادرست مي دانستند و بر آن بودند که نبايد زنان طبقه کارگر خود را جدااز کارگران مرد حس کنند و بايد با جنبش کارگري متحد بمانند. شايد بتوان « بيانيه فمينيست هاي راديکال نيويورک » ( 1970 ) را چکيده اي از برداشت هاي بنيادي اين جريان دانست: "فمينيسم راديکال ستم بر زنان را به عنوان ستم بنيادي مي شناسد که زنان در آن بر اساس جنسيتشان به عنوان طبقه فروتر طبقه بندي شده اند. هدف فمينيسم راديکال تشکل سياسي براي برانداختن نظام طبقاتي جنسي است. ما به عنوان فمينيست هاي راديکال برآنيم که در مبارزه اي بر سر قدرت با مردان درگير شده ايم و مرد تا جايي که با امتيازات متفوق نقش مردان به خود هويت مي بخشد و آن را اعمال مي کند، کارگزار ستم بر ما است. ما تشخيص مي دهيم که آزادي زنان به معناي آزادي مردان از نقش مخرب ستمگري است و در اين شرايط دچار اين توهم نمي شويم که مردان نهايتاً بدون مبارزه از اين آزادي استقبال مي کنند. فمينيسم راديکال سياسي است. زيرا تشخيص مي دهد که گروهي از افراد ( مردان ) نهادهايي را در جامعه براي حفظ قدرت خود تأسيس کرده اند. " اولاً در اين برداشت زنان به عنوان يک طبقه ( فرودست و تحت ستم ) در برابر مردان ( طبقه مسلط و ستمگر ) قرارمي گيرند ؛ دوم اين که اين ستم نوع اصلي و بنيادي ستم در همه جوامع است ؛ سوم رهايي زنان به معناي برانداختن اين نظم طبقاتي است که رهايي کل جامعه را نيز دربردارد ؛ چهارم اين ستم از طريق نهادهايي صورت مي گيرد که بايد با آن ها مبارزه شود. در بيانيه « جوراب قرمزها » آمده است: « زنان يک طبقه تحت ستم هستند. ستم بر ما تمام عيار است و همه ابعاد زندگي ما را تحت تأثير قرار مي دهد. ما به عنوان ابژه هاي جنسي، عوامل زاد و ولد، خدمه خانگي، و نيروي کار ارزان استثمار مي شويم. ما را موجودات فرودستي تلقي مي کنند که تنها هدف آن ها بهبود زندگي مردان است » . اين ستم مشترک بنيان تأکيد بر «خواهري» به عنوان يکي از مفاهيم بنيادي در جنبش زنان است. در عين حال، « خواهري » يک راهبرد عملي است: اگر قرار باشد زنان از طريق مردان زندگي خود را نگذرانند، مردان بايد نقش انحصاري خود در زندگي زنان را از دست بدهند. راه آن نيز ايجاد « پيوند واقعي » ميان زنان است. شعار « خواهري قدرتمند است » به زنان « شهامت و غرور » مي بخشد. خواهري به معناي « همبستگي جنس مؤنث، احترام به زنان به عنوان زن، حمايت زنان از همه زنان است » و در عين حال که باعث اعتماد به نفس زنان مي شود، زمينه وحدت زنان را در مقابل مردان فراهم مي کند. مفهوم بسيار اساسي در گفتار فمينيسم راديکال « پدرسالاري » است. همين مفهوم است که هميشگي بودن ستم بر زنان و پذيرش کم و بيش اين ستم از سوي زنان يا حتي حس نکردن آن را توضيح مي دهد و همان گونه که هميلتن اشاره مي کند نقطه گسست اصلي فمينيسم راديکال از راديکاليسم فمينيستي ( يا فمينيسم مارکسيستي –سوسياليستي ) است. ادرين ريچ نيز با تأکيد بر ابعاد فرهنگي پدرسالاري، در تعريف آن مي نويسد: پدرسالاري... يک نظام خانوادگي –اجتماعي، ايدئولوژيک و سياسي است که در آن مردان –با استفاده از زور و فشار مستقيم يا با به کارگيري مناسک و مراسم، قانون و زبان، آداب و سنن، آداب معاشرت، آموزش، و تقسيم کار، تعيين مي کنند که زنان چه نقشي را مي توانند يا نمي توانند ايفا کنند و در درون اين نظام زنان در همه جا تحت انقياد مردان قرار مي گيرند. اين ضرورتاً به معناي آن نيست که هيچ زني قدرت ندارد يا اين که همه زنان در يک فرهنگ خاص از اختيارات و قدرت خاصي برخوردار نيستند. در ادامه خط استدلالي فمينيست هاي راديکال اما شايد در ابعادي راديکال تر، برخي از فمينيست ها –به ويژه در اواخر دهه 1970 –هويت زنان را بر اين اساس که زنان در کل، خارج از « جامعه » ( به عنوان بر ساخته اي مردانه ) قرار داشته اند، مورد ستايش قرار مي دهند و برآنند که همه دستاوردهاي « انساني » در واقع، ساخته مردان هستند و بايد کنار گذاشته شوند: زنان بايد همه چيز را دوباره اختراع کنند و هر چه را مردان ساخته اند ناديده گيرند، زيرا همه آن ها « احمقانه، فريبکارانه، ستمگرانه » هستند. چشم انداز فمينيسم راديکال با تأکيد آن بر مفهوم « پدرسالاري و « عموميت » آن در همه عرصه هاي حيات، هم عرصه مبارزه و هم موضوع آن را براي فمينيست هاي راديکال تعيين مي کند. اگرپدرسالاري ساختي بنيادي است که در همه سطوح زندگي جاري است بايد با آن در همه جا مبارزه کرد. به بيان آليس رسي، فمينيسم « با همه اجزاي زندگي برخورد نقادانه دارد ». مسئله فقط ورود زنان به برخي نهادها و تعديل برخي ديگر از آن ها نيست. پدرسالاري يعني نظامي فراگير که محور اصلي آن به انقياد کشاندن زنان است. هر آنچه به اين انقياد کمک مي کند بخشي از اين نظام محسوب مي شود. پس زبان، فلسفه، علم، مذهب، اخلاق، نهادهاي اجتماعي و سياسي، همه و همه هم عرصه مبارزه و هم موضوع تغيير انقلابي هستند. گاه به نظر مي رسد از ديد فمينيست هاي راديکال، تاريخ نوع بشر چيزي نيست جز داستان مکرر يک توطئه فراگير عليه زنان. گاه در راديکال ترين شکل فمينيسم کهمعمولاً تجلي آن را « انجمن نابودسازي مردان » مي دانند، يکي از محورهاي مبارزه نابود ساختن مردان است. اگر پدرسالاري محصول مردان است و نوعي تعين زيست شناختي بر آن حاکم است، نابود ساختن آن جز با نابود ساختن کارگزارش ممکن نخواهد بود. اين فمينيست ها مي گويند مردان « مسئول جنگ، سرکوب فرديت، اقتدار، تعصب، و... » هستند و « حقارت، ضعف و... » ويژگي هاي ذاتي آنان است که آن را به ديگران فرا مي افکنند. والري سولاناس تأکيد دارد که « زنان بايد حکومت را براندازند، نظام پولي را ملغي کنند، اتوماسيون کامل را برقرار کنند، و کل جنس مذکر را از ميان ببرند ». از جمله نهادهايي که راديکال ها بر تغيير بنيادي آن تأکيد دارند، خانواده و ازدواج است. فمينيست هاي راديکال ( تا حد زيادي تحت تأثير گفتارهاي راديکال چپ، چپ نو، و فرهنگ متقابل دهه هاي 1960 و 1970 ) با نهاد خانواده مخالفند و بر آنند که ازدواج نهادي است که انقياد مستمر زنان را به لحاظ اقتصادي، مالي، حقوقي، سياسي و عاطفي تضمين مي کند. خانواده هسته اي « قالبي فرهنگي » است که مردان از طريق آن مي خواهند نقش خود را تعيين کنند زيرا خانواده را « مايملک » خود مي دانند. اين مردان هستند که از روابط قدرت در درون خانواده سود مي برند و خانواده براي آن ها منشأ « رضايت رواني » است و در مقابل، براي زنان به منزله داشتن منزلتي پايين است. خانواده هم علت و هم معلول « کم ارج کردن زنان » است. به نظر فمينيست هاي راديکال « خشونت در خانه... جهان تاريک و بررسي نشده جنايت است ». در نتيجه، طلاق امري مثبت تلقي مي شود. البته طلاق راه فردي رهايي از نهاد ازدواج است و راهي راديکال محسوب نمي شود. راه اصلي براي رهايي زنان از هر نوع رابطه سلطه آميز با مردان جدايي طلبي است. از آن جا که در برداشت فمينيست هاي راديکال همه چيز تحت سلطه مردان است و همه ويژگي هاي مردانه « ذاتاً » شرارت بار هستند، زنان تنها از طريق قطع رابطه يا به حداقل رساندن رابطه با مردان و محدود ساختن روابط اجتماعي به روابط با زنان در داخل کمون هاي زنانه مي توانند از تأثيرات جهان مردانه با همه نهادها، روابط و بنيان هاي فرهنگي و معرفتي پدرسالارانه اش رها شوند و به خودآگاهي کامل دست پيداکنند. « مادري » در معناي اجتماعي آن نيز از جمله نقش هايي است که برخي از فمينيست هاي راديکال خواهان تغيير آن هستند. به اعتقاد آنان، درست است که وضعيت فيزيولوژيک زنان به آنان قدرت باروري و تغذيه نوزاد را در ماه هاي اوليه زندگي مي دهد، اما «هيچ دليل ذاتي وجود ندارد که مادر زيست شناختي و اجتماعي يکي باشند.» اولاً مسئوليت ها در فرايند رشد کودک مي تواند به عهده افراد مختلف –و نه فقط مادر زيست شناختي –باشد. از ديد برخي از فمينيست هاي راديکال حتي عشق هم به عنوان نهادي که « آسيب پذيري، وابستگي، تعصب، امکان درد و رنج را افزايش مي دهد و مانع از تکامل پتانسيل انساني به طور کامل مي شود » محکوم است. هم فايرستون و هم اتکينسن صراحتاً بر لزوم حذف « نهاد عشق » تأکيد داشتند. يکي از مسائل مورد تأکيد در ميان فمينيست هاي راديکال مانند فمينيست هاي ليبرال، حق زن بر کنترل جسم خود بوده است. زنان در مورد داشتن يا نداشتن فرزند حق انتخاب دارند و بايد بتوانند قدرت کنترل مواليد خود را به طور فردي داشته باشند و در نتيجه هر نوع اعمال کنترل اجتماعي تحت سلطه مردان را نفي مي کنند. به علاوه، فمينيست هاي راديکال بر آنند که زنان حق پايان دادن به بارداري خود يا سقط جنين را دارند و اين امري شخصي و مربوط به خود زن است و نه دولت. شولاميت فايرستون که ريشه نابرابري ميان زن و مرد را در نابرابري اساسي زيست شناختي ميان ايندو در نتيجه قدرت باروري زن مي داند، بر آن است که اساساً زنان بايد بالکل از اين وضعيت « غيرانساني » رها شوند. به بيان ديگر، او مي خواهد تداوم نسل از طريق زنان با تکيه بر پيشرفت هاي فن آورانه به فرايندي فني تبديل شود و کودکان از طريق فرايندهاي آزمايشگاهي به وجود بيايند تا اين « امر طبيعي » اما « غيرانساني » که موجب فرودستي تاريخي زنان شده است، براي هميشه حذف شود و اين « نخستين تقاضا در يک انقلاب فمينيستي » است. در ميان فمينيست هاي راديکال، لباس زنانه و مردانه به عنوان عامل نمادين تفکيک جنسي نفي مي شود و اين انتظار از زنان که ظريف، زيبا، و « خانم » باشند، به چالش کشيده مي شود. فمينيست هاي راديکال با استفاده زنان از لباس هايي که باعث فشار جسمي و روحي خاصي مي شوند مبارزه مي کردند و « آرايش » را به عنوان عاملي براي تبديل زنان به ابژه هايي جنسي آن چنان که مردان مي خواهند تقبيح مي کردند. به آتش کشيدن و به سطل زباله افکندن اين گونه لباس ها و لوازم آرايش از نخستين اقدامات راديکال ها در تظاهرات عليه مراسم انتخاب ملکه زيبايي امريکا در سال 1968 آغاز شد و به جايي رسيد که فمينيست هاي راديکال بر اساس « بدلباسي » و «زشتي» شناسايي شوند. يکي از عرصه هاي مهم مبارزه از نظر فمينيست هاي راديکال زبان بوده است. فمينيست هاي انگليسي زبان بر مردمدارانه بودن زبان انگليسي تأکيد دارند. واردا وان با تأکيد بر جانبدارانه و مردمدار بودن زبان انگليسي، آن را manglishمي خواند. زباني که در آن، واژه هايي که به کل انسان ها مربوط است جنبه مذکر دارد ( مانند manpowerيا mankind) و ضمير مذکر و مؤنث در آن جدا مي شود و ضمير مذکر اولويت دارد و در هر جا که منظور نوع بشر باشد از ضمير مذکر استفاده مي شود ؛ زباني که در خطاب به زنان ميان زنان مجرد و متأهل ( با کاربرد اصطلاحات Missو Mrs) وضعيت تأهل آن ها را تعيين مي کند اما در مورد مردان ( با کاربرد اصطلاح عام Mr. ) چنين اطلاعاتي را نمي دهد و در واقع اين نوع اطلاعات را در مورد مردان « نامربوط » مي داند. بر همين اساس، مبارزات « زباني » فمينيست ها شکل گرفت. فمينيست ها از کاربرد واژه هايي چون mankindيا manpowerاجتناب مي کنند و به جاي اصطلاحاتي چون chairmanاز chirperson( به عنوان اصطلاح عام ) يا chairwoman( در مورد زنان ) استفاده مي کنند. فمينيست ها براي حذف وضعيت تأهل از اصطلاحات مربوط به زنان (دوشيزه و بانو Miss, Mrs) اصطلاح جديد مِز (Ms) را ابداع کردند که همانند « آقا » فاقد چنين اطلاعاتي است. فمينيست هاي راديکال از «ساحره ها» به عنوان پيشتازان مبارزات زنان تجليل مي کنند و جادوگري و سحر را به عنوان «گفتارهاي ضد مردانه» و نقطه مقابل «خردورزي مردانه» مطرح مي کنند و از اين که در علاوه، تأکيد مي شود که تصويرسازي هاي غيرانساني از جادوگران نادرست است و آنان در واقع «عاقله زنان»، مددکاران و ياوران جامعه بوده اند. زبان پدرسالارانه در نام هاي خانوادگي نيز جاري است.
اين نام ها نه تنها از « پدران » به ارث مي رسند و با شوهران ادامه مي يابند، بلکه بسياري از نام هاي خانوادگي در زبان انگليسي از نظر ترکيب واژگاني نيز « مردانه » هستند. در جهت مبارزه با اين وضعيت، فمينيست ها بر حفظ نام خانوادگي خود در زمان تأهل تأکيد دارند تا از اين نظر وابسته به همسرانشان نشوند.
سازمان دهي و تشکيلات :
هزاران شعبه و گروه به طور همزمان فعاليت مي کردند و تنها از طريق انتشارات علني و غيرعلني و دوستي هاي شخصي و مسافراني که به مناطق مختلف سفر مي کردند با يکديگر ارتباط داشتند. بيشتر تمرکز جنبش و توجه رسانه ها معطوف به برخي از گروه هاي پر سروصداتر و بسيج گر افزايش آگاهي بود که از سال 1968 رو به رشد گذاشتند. با توجه به اين که تعداد گروه هاي فمينيست راديکال در دهه 1960 و اوايل دهه 1970 بسيار زياد است، در اين جا اشاره اي به چند گروه معروف تر در اين جناح مي شود که هدف شان بيشتر مبارزاتي بود و بر بسيج و عمليات جنجال آفرين براي جلب افکار عمومي اتکا داشتند. معمولاً از پنج گروه اوليه که در شهرهاي شيکاگو، گينزول و نيويورک تشکيل شدند. در پاسخ به بيانيه زنان شرکت کننده در کنفرانس « دانشجويان طرفدار جامعه دموکراتيک » در سال 1967 کهخواستار نبرد زنان در راه فرديت خود شدند، چند گروه فمينيستي از جمله « نان و گل سرخ » در بوستن و « گروه رهايي زنان » در برکلي شکل گرفتند. نخستين گروه رهايي زنان که بدون ارتباط با چپ نو شکل گرفت « پروژه اقدام راديکال زنان » يا رپ بود که هدف اصلي خود را ارتقاي. در کنوانسيون ملي سياست جديد در شيکاگو در سال 1967 شولاميت فايرستون و پاملا الن گروه « زنان راديکال نيويورک » را تأسيس کردند که بعداً به چند گروه منشعب شد. تي گريس اتکينسن رييس شعبه نيويورک سازمان ملي زنان در سال 1968 « انجمن نابود ساختن مردان » يا « اسکام » را تشکيل داد و با ارائه نظريه « ارتش آمازوني زنان » اعلام کرد که زنان بايد کاملاً از مردان جدا شوند. « جوراب قرمزها » يکي از گروه هاي راديکالي بود که بعد از روبرو شدن با استهزاي شديد مردان در جريان يکي از تظاهرات فمينيست ها، از « زنان راديکال نيويورک » منشعب شد. يکي از راديکال ترين گروه هاي فمينيستي که ابتکار تشکيل آن را نيز اتکينسن داشت، گروه موسوم به « فمينيست ها: سازمان سياسي براي نابود ساختن نقش هاي مبتني بر جنس » در نيويورک بود که در آغاز نام آن « جنبش 17 اکتبر » بود و از سازمان ملي زنان انشعاب کرده بود. « توطئه دوزخي تروريستي بين المللي زنان » يا « ويچ » ( به معناي ساحره ) يکي از گروه هاي فعالي بود که بيشتر توجهش معطوف به اقدامات تبليغاتي پر سروصدامانند راه پيمايي با لباس ساحره ها و جاروي دسته دار و نمايش هاي چريکي بود. فمينيسم موج دوم پس از يک دوره چند ساله از اوج فعاليت در سطح جنبش ( حدوداً از سال 1968 تا سال 1973 ) وارد نوعي دوره تعليق نسبي همراه با تداوم جنبش در عين کاهش چشمگير در فعاليت هاي جمعي بارز غير نهادينه آن شد. اين وضعيت بر اساس برخي تحليل ها تاکنون ادامه دارد و بر اساس برخي ديگر تا پايان دهه هفتاد ادامه يافت و از آن پس مرحله اي ديگر از سياست بسيج گرايانه و نظريه پردازي فمينيستي شکل گرفت تحت عنوان « موج سوم » فمينيسم. فمينيسم ليبرال از نيمه دهه 1960 تا نيمه دهه 1970 توانست قوانيني را که تبعيض عليه زنان را غير قانوني اعلام مي کرد، به تصويب رساند. تصويب بند هفتم قانون مدني درباره وضع تبعيض جنسي در مشاغل، دستورالعمل اجرايي رئيس جمهور در مورد آن، بخشنامه هاي خاص وزارت کار در اين زمينه، تأييد اصلاحيه حقوق برابر در سطح کنگره ( که البته با به حد نصاب نرسيدن تعداد ايالات تصويب کننده جنبه قانوني و اجرايي نيافت )، لغو قوانين منع سقط جنين در برخي از ايالات ( هفده ايالت تا سال 1972 )، حکم ديوان عالي کشور درباره خصوصي بودن تصميم در مورد پايان دادن به بارداري به عنوان يک حق مدني، تفسير در قوانين طلاق در ايالات به نفع زنان، موظف شدن شهرداري ها به يافتن زنان صاحب صلاحيت براي تصدي سست هاي اجرايي، موظف شدن مدارس به تجديد نظر در تقسيم دروس بر مبناي جنسيت و... در نتيجه اجراي ( نسبي ) اين قوانين، وضعيت زنان –به ويژه زنان شاغل و دانشجو –تا حدي دگرگون شد. در سال 1985، دختران 53 درصد از کل دانشجويان کالج ها را تشکيل مي دادند. بين سالهاي 1960 تا دهه 1980 نسبت زناني که به دانشگاه مي رفتند از 12 درصد به 25 درصد مي رسيد. در درون دستگاهها و نهادهاي دولتي نيز زنان تا حدي از نظر دستيابي به رده هاي بالاي شغلي در موقعيت بهتري قرار گرفتند. بعضاً زنان به مقام فرماندهي رسيدند، وارد آکادمي نظامي شدند، قوانين مربوط به اخراج زنان باردار لغو شد، در مقابل 35 درصد از مشاغل که تا قبل از دهه 1970 به روي زنان باز بود 80 درصد مشاغل ارتشي به روي آنان گشوده شد. در سال 1981 نخستين قاضي زن منصوب شد. فمينيسم راديکال نيز در طول مبارزات خود در نيمه دهه 1970 به موفقيت هاي محدودي در زمينه فرهنگي در جهت مبارزه با کليسه هاي جنسيتي فرهنگ پدرسالارانه دست يافت. از جمله دستاوردهاي آن مي توان به حرکت تدريجي به سمت استفاده از زباني که کمتر مبتني بر جنسيت باشد و نيز دگرگونيهايي در محتواي کليشه اي برنامه هاي رسانه هاي گروهي يا کتابهاي درسي و... اشاره کرد. به تدريج فمينيسم در کل با انتقاداتي از درون جنبش و از ميان کساني که خود را طرفدار رهايي برابري زنان مي دانستند، اما عملکردها و شيوه هاي مورد استفاده فمينيست ها را نامناسب مي دانستند، نيز روبرو شد. بسياري از کساني که اهدافي چون دستمزد برابر، ايجاد مراکز نگهدارياز کودکان و حقوق برابر نسبت به قانون را مي پذيرفتند. «پرخاشجويي مصالحه ناپذير کساني که خود را جنگجويان آزادي مي دانند خوش نمي داشتند.» بسياري از اينکه فمينيست ها نسبت به ساير زنان « خشن » هستند، انتقاد مي کردند.آنها بر اين نکته تأکيد داشتند که آنان « خواهران » خانه دار خود را تحقير مي کنند و متوجه نيستند که زنان خانه دار در بسياري از موارد، نحوه زندگي خود و کارهاي خانه از پختن غذا تا سوزن دوزي، لذت مي برند. بسياري استدلال مي کردند که مردان نيز کارهاي خسته کننده اي دارند و به کمال نفس نمي رسند. فمينيست ها متهم به تبعيض عليه مردان شده بودند. به اين ترتيب، به تدريج فمينيسم با ترديد و انتقاداتي از جانب کساني که با آن احساس همدلي داشته مواجه شد. زنان ضد فمينيست و مردان محافظه کار براي جلب افکار عمومي و صحبت کردن عليه فمينيست ها فعال شدند. دو محور مبارزه ضد فمينيستي، مبارزه عليه آزادي سقط جنين و اصلاحيه حقوق برابر بود. در سال 1973 سازمان « حق ملي براي حيات» (National Right to life) خود را تقويت کرد. و با ابتکار زني به نام فيليس شلفلي (phylis schlafly) « اصلاحيه حقوق برابر را متوقف کنيد » شکل گرفت Stop ERA. در سال 1974 بنياد هريتج (Heritage Fundation) تشکيل شد که بعداً به تشکيل « اکثريت اخلاقي » (Maral Majority) کمک کرد و اين دو کانون تمرکز زنان مخالف فمينيسم بودند. شلفلي و ساير زنان در جنبش ضد فمينيستي تأکيد مي کردند که اصلاحيه، خانواده را تضعيف و زنان را آسيب پذير مي سازد، حق نفقة زنان را در زمان تأهل و پس از طلاق از بين مي برد، ازدواج هاي هم جنس گرايان را قانوني مي کند، زنان را وادار به رفتن به نظام وظيفه مي کند و بنيان هاي حقوقي و فرهنگي ازدواج و خانواده سنتي را نابود مي سازد. ظهور سرمايه داري مدرن، تحت عنوان « پسابورژوايي يا « پساسرمايه داري » (Postcapitalism) تأثيرات بسيار زيادي بر جنبش هاي زنان در شکل گيري موج شوم فمينيسم داشت. رشد فناوري در اين نظام موجب شده بود تا بخش عمده اي از توليدات صنعتي به تشوهاي پيرامون و در حال توسعه منتقل گردد و بخش باقي مانده توليدات نيز، نياز چنداني به نيروي کار به شکل سابق را نداشته باشد. و تعدادنيروهاي يقه سفيد و دفتري در فاصله سالهاي 1970 و 1980 از 59 درصد به 7/65 درصد افزايش پيدا کند. ايجاد خود اشتغالي در بنگاههاي کوچک و شناور شدن ساعات کار موجب تغييرات زيادي در وضعيت زنان گرديد. تورم و رکود در اوايل 1970 موجب جذب بسياري از زنان به بازار کار شد. زيرا زنان بيش از مردان شرايط نامطلوب کاراي مي پذيرفتند. اين تحولات به طور کلي موجب شد تا زنان به دلايل مختلف، فرصتهاي بهتري براي اشتغال داشته باشند. آگاهي هاي زنان نيز نسبت به تبعيض هاي شغلي افزايش يافته بود و آنان کمتر در مقابل تبعيضات عمل مي کردند. حمايت هاي دولتي نيز بعضاً در وضعيت زنان مؤثر بود. در سال 1993 کلينتون قانون مرخصي خانوادگي و پزشکي را که به زنان 12 هفته مرخصي سالانه بدون حقوق مي دهد، امضا کرد و در نطق سالانه خود در سال 1998 بر لزوم ايجاد مراکز نگهداري از کودکان در همه محلات تأکيد نمود. همچنين در مورد آزادي سقط جنين نيز با وجود آنکه ريگان و بوش پدر با آن مخالفت نموده بودند، ليکن، ديوان عالي کشور و برنامه هاي انتخاباتي کلينتون در سال 1989 مراکز درماني عامل سقط جنين را تحريم ننمودند. همچنين در اين زمان حق کنترل بارداري و پايان دادن به رسميت شناخته شده بود. در فمينيسم موج سوم تلاش بسياري براي پاسخ گويي به معضل تفاوت شده است. از يک سو مسأله تفاوت ميان زنان و مردان بخثي جدي است و از سويي ديگر، تفاوت در ميان خود زنان نيز در اين موج در ابعاد مختلف بررسي مي گردد. تفاوتهايي در گرايش ها و آراء و حتي سطوح زندگي و خواستها موجب تفاوت درخواستها و نحوه مبارزه گشته بود. فمينيسم موج سوم به طور کلي تصويري پيچيده تر و مغشوش تر از دو موج پيش از خود دارد. به طور کلي خواسته هاي فمينيسم موج سوم، کماکان مطالبي همچون خواست برابري زنان در عرصه هاي اجتماعي و مشخصي، در احزاب و جامعه سياسي، اصلاحيه حقوق برابر، رفع محدوديت هاي پايان دادن به بارداري، دفاع از هم جنس گرايان پايان دادن به خشونت عليه زنان و... را دنبال مي نمود. پيگيري حضور در عرصه هاي سياسي و اقتصادي و نظامي نيز همچنان در سر لوحه کارها قرار داشت.
تا جايي که در سال 1990 يک زن به مقام شهرداري واشنگتن رسيد. و برنامه ريزي هايي که فمينيست ها پيگيري مي نمايند تا بتوانند براي سال 2008 يک زن را به مقام رياست جمهوري ايالات متحده برسانند در فمينيسم موج سوم، انواع مختلفي از فمينيسم ظهور و بروز پيدا کرد،
به اختصار مي توان به 3 دسته آنها به طور کلي اشاره نمود: 1 –فمينيسم سياه يا زن مداري که شامل يا زن مداري که شامل مقاومت زنان رنگين پوست در مقابل (womanism) تمام زنان سفيدپوست امريکايي مي شود. و بر استيفاي حقوق زنان سياه پوست تأکيد دارد. 2 –اکو فمينيسم که ترکيبي از (Feminism Political Ecology) اهداف فمينيستي و اهداف محيط زيستي است و ارتباط زنان و محيط زيست را پيوند مي دهد. 3- فمينيسم صلح طلب که گروههاي فمينيستي بودندکه بر صلح در جهان تأکيد داشتند و با جنگ مخالفت مي نمودند. به طور کلي فمينيسم موج سوم در عرصه سياست دچار تنوع و تکثر شده است و از اين رو به جاي صحبت کردن از جنبش فمينيسم بايد از جنبش هاي فمينيسم صحبت نمود. در اين دوره زنان به دليل تفاوتهاي بسيار زيادي که در عرصه هاي مختلف داشتند. خواسته هاي متفاوتي نيز دارند. اين موج از فمينيسم تا هم اکنون نيز ادامه دارد. و خصوصيت بارز آن ÷ذيرفتن همين تفاوت در رفتار و خواسته هاست. از طرفي اين موج به دليل همين تفاوتها، به سوي توليد نظرات پيش رفته است و در هر عرصه اي وارد مناظرات آکادميک شده است. نتیجه :
فمينيسم از شعار تا واقعيت جنبش زنان در حدود دو قرن فراز و فرود و مبارزه امروز به مرحله ي خاصي رسيده است و توانسته است تا حدي به خواسته هاي خود دست پيدا کند و بعضي از مطلوبات خود را نيز هنوز بدست نياورده است. اما به راستي آنچه فمينيسم بدست آورده است چيست؟ پاسخ به اين سؤال را مي توان در چهره امروز جامعه امريکا جست و جو نمود، در اين بخش به صورت کاملاً گذرا و، به بيان واقعيات موجود در جامعه امريکا، پس از دو قرن تلاش جامعه فمينيسم مي پردازيم. طرح مسائل جنسي به طور آزادانه و آموزش زود هنگام آن در مدارس که فمينيست ها ساليان سال در پي آن بودند و نبود آن را دليل اصلي ضعف و کم رويي و نابلدي زنان مي دانستند موجب شده است تا حدود 40 درصد دختران هر روز و 29 درصد به طور هفتگي مورد آزار جنسي قرار بگيرند بيش از دو سوم اين مزاحمت ها در انظار عمومي صورت ميگيرد و حدود 90 درصد آنان مورد رفتار و کردار تحريک آميز جنسي قرار دارند.(1)
فمينيسم در امريکا تا سال 2003 جلد اول و حدود 75 درصد نوجوانان امريکايي قبل از پايان تحصيلات متوسطه رابطه جنسي دارند در نيويورک بيش از 54 هزار نوجوان بين سن 15 تا 19 سالگي هر سال باردار مي شوند.(2) در واقع اين پافشاري فمينيست ها که از جامعه مردان مي خواهد که برخورد جنسيتي با آنان نشود و به آنان به مثابه مردان احترام گذاشته شود، در واقع در جامعه امريکا تبديل به دغدغه اصلي زنان و دختران شده است. در جامعه اي که پورنوگرافي (****ography–هرزه نگاري –زشت نگاري –شهوت نگاري اين اصطلاح ريشه يوناني دارد و به معناي نوشتن درباره روسپي هاست.
امروزه به هر نوع نمايش تصويري يا کتبي گفته مي شود که مستهجن است يا فقط به قصد انگيزش جنسي بيننده يا خواننده توليد مي شود.) رواج يافته است، چگونه مي توان از مردان انتظار داشت که نيروهاي جنسيتي خود را در کنترل بگيرند و آزار و اذيت زنان دست بردارند، در جنبش هاي مختلف فمينيسم زن را آزار و برابر تصور مي کنند و مي خواهند از هر قيد و بندي که به دست و پاي زن شده است، رها شود.(3) اما واقعاً آيا اين قيدها، قيد ديگري را بوجود نياورده است؟ توجه به هرزه نگاري البته، نکات بسيار جالب توجهي را برايمان روشن مي سازد،
درگذشته، مردم نسبت به عيان سازي هرزه نگاري بسيار حساس بودند و واکنش نشان مي دادند. آنچنانکه در سال 1830 هنگامي که نمايش هرناني ((Hernaniاثر ويکتورهوگو در سالن کمدي فرانسه به صحنه آمد نزديک بود شورش شد، اما حدود 170 سال بعد وقتي اليزابت برکلي در فيلم شوگرلز (Showgirls) تمام لباسهاي خود را از تن بيرون آورد، هيچ واکنشي از سوي تماشاچيان صورت نگرفت. در واقع فمينيسم سالها مبارزه نمود تا با احساس شرم در زنان مبارزه کند و آنان را به عرصه هاي فعال اجتماعي و سياسي بکشاند. اما حقيقت اين است که مردم امريکا و حتي زنان امريکايي از اين که همسران يا دوستهايشان مجلات پورنو را از جمله مجله پلي بوي (playboy) را ميخوانند ناراحت هستند. در واقع امروزه يک نوع جابجايي فرهنگي عظيم صورت گرفته است. بر اثر تبليغات مستمر فمينيست ها امروزه زنان و دختراني که دچار حيا و عفاف باشند، ناقص اند و به دنبال راه درمان مي گردند. وندي شليت مي نويسد: « به غير از خجالتي بودن، احساساتي بودن دختران نيز از نظر کارشناسان عصر حاضر يک اختلال عمده به شمار مي آيد [...]» (4) روشنفکران فمينيست مي گويند که « ايده آل هاي رمانتيک تنها وسيله اي براي حفظ برتري مردان در دوره اي بود که تقاضا هاي علني براي روابط جنسي در جامعه پذيرفته شده نبود. [...]» (5) به عقيده فمينيست ها، زنان بايد هر چه مي خواهند بپوشند و مشکل اصلي، وجود مردان بي ادب است، در حالي که يک اقتصاددان معتقد است که اگر يک نفر لباسش را عوض کند هزينه کمتري صرف مي شود تا اين که بخواهيم تمام مردان بي ادب را تربيت کنيم. فمينيست ها معتقدند که پاکدامني يک مفهوم پدرسالار است که مردها براي سرکوب و تحميق زنان ساخته و پرداخته اند. آندرا دئورکين، فمينيست راديکال مي نويسد: « مرد و زن افسانه هستند، کاريکاتور و ساخته هاي فرهنگي هستند.»(6) اين موضوع موجب گشته است که زنان و مردان، به چالش بسيار بزرگي در پاسخگويي به نيازهاي جنسي خود بر بخورند. زنان پاکدامني را به عنوان يک تبعيض نفي مي کنند و از طرف ديگر مورد آزارهاي جنسي و رفتاري قرار مي گيرند. بنابراين بيشتر بر احقاق حقوق خود پاي مي فشارند و بر آزادي هاي خود مي افزايند.(7)
روسو مي گويد،« شبيه شدن زنان به مردان موجب تسلط مردان بر آنان مي شود.»(8) سيمون دوبوار يکي از فمينيست هاي راديکال، پاکدامني را امري فطري مي داند. ليکن همواره اين کشمکش وجود دارد که بايد با پاکدامني و عفاف مبارزه کرد. زيرا عفاف موجب انزوا و تبعيض براي زنان مي گردد. بر اساس نظرسنجي مجله گلامور در صورتي که فاجعه تايتانيک دوباره رخ دهد. تعداد زيادي از زنان اين عمل را که يک مرد صندلي قايق نجات خود را در اختيار يک زن قرار دهد، عمل تبعيض آميز جنسي مي دانند. (66%) (9) و معتقدند حفظ زندگي يک زن بر زندگي يک مرد مقدم نيست.(10) رفتارهاي مؤدبانه از سوي مردان، نوعي تبعيض گرايي به حساب مي آيد. حتي رفتارهاي حمايتي نيز تبعيض آميز هستند. ديوان عالي قضايي امريکا در سال 1979 رأي داد که جنسيت نبايد در پرداخت نفقه موثر باشد و در نتيجه حمايت مالي زنان بعد از طلاق ممنوع شد و به گزارش روزنامه وال استريت ژورنال در سال 1997 تعداد زنان محکوم به پرداخت نفقه به شوهرانشان به سرعت بالا رفت.(11) فمينيست ها معتقدند که زن و مرد جز در رابطه با خصوصيات فيزيکي مربوط به توليد مثل، هيچ گونه تفاوتي با يکديگر ندارند. صنعت تبليغات و رسانه ها نيز در سالهاي گذشته تلاش نموده است تا جابجايي نقش زن مرد را که فمينيستها منادي آن هستند را به تصوير بکشند.
يکي از پيامدهاي اين روش، همجنس گرايي زنان است :
سينما و هاليوود، در سالهاي گذشته آنچنان به اين حرکت کمک نموده است. که حتي اگر کسي با اين شيوه از تفکر آشنا نباشد، پس از مدتي با آن انس مي گيرد. طبيعي جلوه دادن روابط جنسي ميان زنان و محکوم کردن روابط خانوادگي سنتي يکي از اين موضوعات مورد طرح در فمينيسم است. هاليوود به موضوع ديگري نيز به طور مبسوط پرداخته است، حق تسلط بر باروري و آزادي سقط جنين. شولاميث فايرستون فمينيست راديکال مي نويسد: « بارداري بد شکل شدن موقتي بدن فرد به خاطر حفظ نوع انسان است.» (12) در سال 1993 کلينتون قانون فروش اعضاي بدن کودکان سقط شده را مجاز شناخت."(13) بين زنان هم جنس گرا و سردمداران فمينيسم، تشابهات زيادي وجود دارد. هردو مادر شدن و پرورش فرزندان را بدون حضور همتاي مرد قابل وقوع مي دانند. هر دو گروه مخالف رهبري مردان هستند و هر دو گروه ضد دين هستند و بندگي خدا را ستم تلقي مي کنند. و هر دو گروه احساس مي کنند که نقش هاي جنسيتي ساخته فرهنگ هستند.
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-= به کوشش : سید عقیل هاشمی زاده دانشجوی حقوق،کارشناس ارشد مدیریت استراتژیک و عضو اداره فرهنگی دانشگاه پیام نور فریمان(Ilia582@yahoo.com) ,تقی کریمی دکترای ریاضی و عضو هیئت علمی دانشگاه پیام نور فریمان(T_karimi@pnu.ac.ir)
هدف اصلی آمریکا از نابودی رژیم اسد ایجاد فرصت برای تضعیف ایران است
وال استریت ژورنال هدف اصلی ایالات متحده از خاتمه دادن به رژیم اسد ایجاد فرصت برای تضعیف ایران است
روزنامه وال استریت ژورنال مورخ 4 آوریل، در مقاله ای که توسط جی سولمون و سیوبهان گورمن دو تن از نویسندگان این روزنامه نوشته شده ضمن اذعان به حمایت همه جانبه امریکا از نیروهای اپوزیسیون در سوریه و پرداخت "حق الزحمه" آنها توسط حکومت عربستان سعودی، هدف و امید حکومت امریکا از اقدامات تجاوزکارانه در سوریه را اینگونه توضیح می دهد: "هدف اصلی ایالات متحده از خاتمه دادن به رژیم اسد ایجاد فرصت برای تضعیف ایران است. مقامات امریکایی بر این باورند که سرنگونی آقای اسد، توانایی ایران در ارسال سلاح برای متحدین خود در سرزمین های لبنان و فلسطین را فلج خواهد کرد. دولت اوباما امیدوار است که شورش سوریه باعث تجدید حیات جنبش اعتراضی در ایران شود...".
سایت بالاترین که مدتها تلاش میکرد عوامل پشت پرده و ماهیت گردانندگانش را پنهان کند، اول اردیبهشت ماه با تغییر لوگوی خود به مناسبت عید بهاییان، ماهیت اصلی خود و وابستگی گردانندگانش به شبکهی بهائیت را نشان داد.
لازم به ذکر می باشد ،برنامه با قرائت زیارت عاشورا و یا حدیث کساء آغاز شده ، و سخنرانی حدود ساعت 21:15 شروع می گردد ؛ و پس از آن عزاداری توسط مداح اهل بیت ، حاج علی قربانی اقامه خواهد شد.
به گزارش شیعه آنلاین، گفته می شود اعدام این ۸ ایرانی بدون هرگونه محاکمه و یا اقدامات لازم قانونی انجام شد. زمان دقیق اعدام این هموطنانمان روز یکشنبه ۱۵/۴/۲۰۱۲ بوده اما این خبر تا به این لحظه از ترس واکنش جمهوری اسلامی ایران، توسط رسانه های سعودی محرمانه مانده بود. در همین حال یک فعال سیاسی سعودی که خواست نامش فاش نشود، اعلام کرد که علت اعلام نشدن این خبر، اختلاف شدید درون خاندان حاکم سعودی بر سر اجرای حکم اعدام این ۸ ایرانی بوده است. دستور اعدام این ایرانی ها مستقیما توسط شاهزاده «نایف بن عبدالعزیز آل سعود» وزیر کشور سعودی صادر شده بود. وی بدون اجازه و هماهنگی با «ملک عبدالله بن عبدالعزیز» پادشاه سعودی این کار را کرده است.
گفتنی است این ۸ ایرانی که از هموطنان شهرهای جنوبی کشورمان بوده اند، حدود شش سال پیش در یک لنج ماهیگیری در آب های بین المللی در نزدیکی مرز آبی عربستان سعودی بازداشت شده بودند.
نام این ۸ ایرانی اعدام شده بدین شرح است:
۱- شاکر یعقوب إسحاق
۲- عادل عبد الباری رضوی
۳- سید جواد موسوی
۴- سالم شرهان
۵- سعید حمید عطار
۶- صباح عاشور
۷- قاسم رضوی
۸- یعقوب فارسی نجات.
به گزارش مهر، محرم پارسال بود که ترانه لباس سبزش را برای مراسم عزاداری پوشید. زمانی که او برای عزاداری عاشورا با آن لباس سبز از خانه به همراه خانوادهاش بیرون میرفت هیچ وقت فکر نمیکرد که ۷ نفر از نزدیکانش را از دست بدهد و فریادهایش در بهت از دست دادن آنها باعث شود تا همه جهان او را بشناسند و دردناکترین لحظه زندگیاش در صفحه اول بسیاری از روزنامههای دنیا ثبت شود.
ترانه اکبری اکنون دیگر کاملاً شناخته شده است: دختری که در عکس برنده جایزه پولیتزر امسال در میان جنازههای باقیمانده از یک حمله انتحاری جیغ میکشد و ضجه میزند؛ فغانهایی که به گفته مسعود حسینی،عکاس برنده جایزه پولیتزر مدت زیادی بدون وقفه ادامه داشتند.
ترانه ۱۱ساله حالا پس از گذشت ۴ماه از آن اتفاق میتواند به زحمت لبخند بزند. اطرافیانش میگویند او آنقدر در این حمله شوک زده شده بود که تا مدتها ساکت بود و نمیتوانست حرفی بزند. اکنون این دختر بچه که شعیب،برادر ۷سالهاش را هم در حمله انتحاری سال گذشته از دست داده وقتی اولین بار عکس خودش را میبینید میگوید: نمیدانم چطور بعد از این همه مصیبت زنده ماندهام. در میان جنازه همه آنهایی که کشته شدند تنها من زنده ماندم.
ترانه هنوز آن روز مرگبار را که در آن ۷۰نفر کشته شدند به یاد دارد و هر چند وقت یکبار کابوس آن به سراغش میآید. 15نفر از بستگان ترانه در این حمله کشته و مجروح شدهاند. او علاوه بر برادر،پسر عموها و خالهاش را هم در این بمبگذاری از دست داده است. هر چند طی چند ماه گذشته او حالش بهتر شده و اکنون میتواند حرف بزند اما هنوز هم خوشحال نیست. بعد از اعلام رسیدن جایزه پولیتزر به عکسی که درد و ضجههای او را نمایش میدهد مقامهای دفتر خبرگزاری فرانسه در کابل به خانه ترانه رفتند.
تلویزیون کوچکی که در گوشه خانه قرار داشت هم هر روز با پخش تصویر انفجاریهای دیگر غم او را بیشتر میکند. او میگوید: این تصاویر من را میترساند. من خوشحال نیستم؛روزی که آن بمب منفجر شد خانواده من از هم پاشید. پدر ۳۵ساله ترانه که بیکار است میگوید هنوز آثار جراحتهای آن انفجار روی بدنش دخترش باقیاست. گفته میشود بمب گذار انتحاری عامل این حمله در هنگام منفجر کردن کمربند انفجاری خود روز زمین نشسته است تا آمار تلفات بیشتر شود. ترکشهای بمب مانند زمانی که کسی پایش روی مین رفته باشد از سمت زمین به آسمان پرتاب شدهاند.
ترانه به خاطر جراحتهای این حادثه هنوز هم نمیتواند به درستی راه برود و به همین خاطر به مدرسه نمیرود. وقتی از او درباره خاطراتش درباره آن روز پرسیده میشود میگوید به هیچ وجه نمیتوانسته جلوی فریادها و اشکهایش را بگیرد. او هیچ وقت دیگر را در زندگیاش به یاد نمیآورد که اینطور گریه کرده باشد.
وقتی صحبت از آن روز میشود باز هم اشک در چشمان ترانه حلقه میزند اما او امیدوار است که حال و روزش بهتر شود و بتواند به مدرسه برگردد تا روزی در افغانستان معلم شود. ترانه،خواهر کوچکش و پدرش نیازمند مراقبتهای پزشکی هستند.
جایزه پولتیزر و ۱۰هزار دلار رسیده است به عکاس. و خانواده ترانه امیدوار هستند مقامهای خبرگزاری فرانسه به آنها برای تأمین هزینههای پزشکی کمک کنند. هر بار که کسی به این عکس نگاه میکند با دیدن فریاد ترانه،وحشت همه وجودش را فرا میگیرد.
هر چند روز یکبار خبری منتشر میشود که در بمبگذاری انتحاری ۱۰،۲۰،۳۰نفر کشته شدهاند اما شاید کسی یادش نیاید که پشت کشته شدن هر کدام از این نفرها یک عمر داغ است؛ یک دنیا فریاد.
نزدیک به 235 سال از عمر ایالات متحده آمریکا می گذرد که طبق گزارشات رسمی 209 سال از عمر آمریکا در جنگ سپری شده است. به گزارش بیباک، آمریکا که خود را مهد دموکراسی و حقوق بشر در دنیا می داند رکورد دار جنگ در جهان است به طوری که طبق گزارش های به دست آمده 209 سال به طور مستقیم در جنگ با مردم در نقاط مختلف جهان بوده است و تغییر دولت های مختلف و روی کار آمدن جمهوری خواه نیز تغییری در سیاست کلی آمریکا ایجاد نکرده است.
این قضیه موجب نارضایتی مردم آمریکا شده کسانی که باید همه ساله مالیات های سنگین را دولت پرداخت کنند تا صرف جنگ شود.
در جدول زیر سال هایی که آمریکا مشغول جنگ با کشورهای مختلف بوده ،آمده است که البته شایان ذکر است که در این جدول به کشورهایی که غیر مستقیم آمریکا در جنگ با آنها دخالت داشته بیان نشده از جمله جنگ ایران و عراق ، جنگ اسرائیل و فلسطین و...
سرخپوستان
1775تا 1918
آمریکا در نبردهای مختلف در حال قلع و قم کردن سرخپوستان به عنوان صاحبان اصلی این سرزمین بوده که بنا بر روایتهای معتبر مورخین آمریکایی، بیش از ۱۲ میلیون سرخپوست طی این جنگها کشته شدهاند
جنگ 1812
1812تا 1814
مکزیک
1836 تا 1848
آمریکا برای تصاحب بخشهایی از مکزیک، با مکزیکیها نیز وارد جنگ شد
جنگ داخلی
1861 تا 1865
جنگی داخلی بین طبقه مرفه و فقیر این کشور
اسپانیولیتبارها
1897 تا 1898
جهانی اول
1914 تا 1918
جهانی دوم
1941 تا 1945
جنگ سرد با شوروی
1945 تا 1992
فضای رعب و ناآرامی جنگ سرد با شوروی از بر اذهان مردم آمریکا سنگینی کرد
ویتنام
1962 تا 1973
کشتارهای خونینی در این کشور اتفاق افتاد اما در نهایت، با شکست ایالات متحده به پایان رسید
گرانادا
1983 تا 1984
پاناما
1989
طوفان صحرا
1991 تا 1992
سومالی
1992 تا 1995
کوزوو
1998تا 1999
افغانستان
2001 تا 2011
آمریکا افغانستان حمله کرد تا طالبانی را که خود تقویت و مسلح کرده بود تا در برابر شوروی بایستند، این بار نابودشان کند که در این میان، هزاران غیرنظامی افغان، جان خود را از دست دادند و یا مورد هتک حرمت قرار گرفتند و تاکنون نیز آمریکا موفق به حذف طالبان نشده و تلفات بین دو طرف همچنان ادامه دارد
عراق
2003 تا 2011
صدام را که خود برای جنگ علیه ایران تقویت کرده بود، این بار از پا در آورد اما هم بواسطه تقویت صدام در عراق و هم در جریان براندازی وی، هزاران نفر از مردم عراق دچار مرگ، مصدومیت و یا مریضی شدند