گفتگوها و گفتمان‌های مهندسان شیمی

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
شیخ و مريدان در بیابان ،عربی را سوار بر شتر بدیدند ، شیخ جهت سرکارگذاشتن وی از او پرسید: آیا این شتر است؟

مرد عرب کمی سرخ و کبود شد و در جا در گذشت!

جمله همه مریدان واله و حیران گشتندی و از شیخ علت را جویا شدندی.

شیخ فرمود: همانا جهت تلفظ " پ نه پ" بر خود فشار آورد و هلاک شد!
 

manochehri_s

عضو جدید
کاربر ممتاز
به زنبوره میگن میتونی از فاصله 40 ,50 متری 3 تا گل بخوری ..
میگه مگه من پرسپولیسم..:D:D:D:D
هه هه هه.خوش خنده...تقلید کردی این جوکه یه جور دیگه بود...اول پرسپولیسیها گفتن...:biggrin:به زنبوره میگن میتونی تو 10 دقیقه 3 تا گل بخوری؟میگه: مگه من استقلالم!!!:biggrin::biggrin:
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
هه هه هه.خوش خنده...تقلید کردی این جوکه یه جور دیگه بود...اول پرسپولیسیها گفتن...:biggrin:به زنبوره میگن میتونی تو 10 دقیقه 3 تا گل بخوری؟میگه: مگه من استقلالم!!!:biggrin::biggrin:
اولا به قول دستیار مدیرمون سلام صبحت بخیر
دوما من بی طرفم اصلا اهل فوتبال نیستم
اینو اینجا کپی پیست کردم به منظوره مزاح:smile:
 

manochehri_s

عضو جدید
کاربر ممتاز
اولا به قول دستیار مدیرمون سلام صبحت بخیر
دوما من بی طرفم اصلا اهل فوتبال نیستم
اینو اینجا کپی پیست کردم به منظوره مزاح:smile:
:Dعلیک سلام..منم مزاح میفرماییم..:Dبه اون قیافه خشنت نمیاد که اهل مزاح باشی..:D
 

نداجون

عضو جدید
سلام. خوب هستید؟
بنده هم مهندسی صنایع شیمیایی هستم
اجازه ورود هست؟؟؟؟؟
 

Mohsen 89

مدیر تالار فیزیک
مدیر تالار
کاربر ممتاز
این داستانو حتما بخونید:
[h=6]يک تاجر آمريکايي نزديک يک روستاي مکزيکي ايستاده بود. در همان موقع يک قايق کوچک ماهيگيري رد شد که داخلش چند تا ماهي بود.
از ماهيگير پرسيد: چقدر طول کشيد تا اين چند تا ماهي رو گرفتي؟
ماهيگير: مدت خيلي کمي.

تاجر: پس چرا بيشتر صبر نکردي تا بيشتر ماهي گيرت بياد؟
ماهيگير: چون همين تعداد براي سير کردن خانواده ام کافي است.

تاجر: اما بقيه وقتت رو چيکار مي کني؟

ماهيگير: تا دير وقت مي خوابم, يه کم ماهي گيري مي کنم, با بچه ها بازي ميکنم بعد ميرم توي دهکده و با دوستان شروع مي کنيم به گيتار زدن. خلاصه مشغوليم به اين نوع زندگي.

تاجر: من تو هاروارد درس خوندم و مي تونم کمکت کنم. تو بايد بيشتر ماهي گيري کني.
اون وقت مي توني با پولش قايق بزرگتري بخري و با درآمد اون چند تا قايق ديگر هم بعدا اضافه ميکني. اون وقت يه عالمه قايق براي ماهيگيري داري.

ماهيگير: خوب, بعدش چي؟

تاجر: به جاي اينکه ماهي ها رو به واسطه بفروشي اونا رو مستقيــما به مشتري ها ميدي
و براي خودت کارو بار درست مي کني... بعدش کارخونه راه مي اندازي و به توليداتش نظارت
ميکني... اين دهکده کوچک رو هم ترک مي کني و مي روي مکــــزيکوسيتي! بعد از اون هم
لوس آنجلس! و از اونجا هم نيويورک... اونجاست که دست به کارهاي مهم تري مي زني...

ماهيگير:اين کار چقدر طول مي کشه؟

تاجر: پانزده تا بيست سال.

ماهيگير: اما بعدش چي آقا؟

تاجر: بهترين قسمت همينه,در يک موقعيت مناسب که گير اومد ميري و سهام شرکت رو به قيمت خيلي بالا مي فروشي! اين کار ميليون ها دلار برات عايدي داره.

ماهيگير: ميليون ها دلار! خوب بعدش چي؟

تاجر: اون وقت بازنشسته مي شي! مي ري يه دهکــده ي ساحلي کوچيک! جايي که مي توني تا دير وقت بخوابي! يه کم ماهيگيري کني, با بچه هات بازي کني! بري دهکده و تا ديروقت با دوستات گيتار بزني و خوش بگذروني[/h]
 

malina

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلاااااااام
یکی منو کمک کنه:redface:
چطوری برای صفحه شخصیم تم بزارم خوشکل بشه؟
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز

Mohsen 89

مدیر تالار فیزیک
مدیر تالار
کاربر ممتاز
شرمنده آبجیا...........
من باید برم.........
خدا حافظ
 

شهرام 59

عضو جدید
کاربر ممتاز
پدر به دختر: دخترم این موقع شب تو بالکن چیکار میکنی؟
دختر: دارم ماهو میبینم بابایی!
پدر: پس بی زحمت به ماهت بگو خبر مرگش اون ماشینشو خاموش کنه، صداش نمیذاره بخوابیم!!!
 

malina

عضو جدید
کاربر ممتاز
پدر به دختر: دخترم این موقع شب تو بالکن چیکار میکنی؟
دختر: دارم ماهو میبینم بابایی!
پدر: پس بی زحمت به ماهت بگو خبر مرگش اون ماشینشو خاموش کنه، صداش نمیذاره بخوابیم!!!
:biggrin:
اول سهیلا گفت عروس میشم بعدش منصرف شد...
بعد یهو دامادامون زیاد شد..آقا شهرام...شیخ..آقا وحید...بقیه هم بدشون نمیومد..
همه متقاضی بودن
ولی عروس نداشتیم:D
که به یک باره یه عروس پیدا شد...از کجا و کی بود و ایناشو نمیدونم...گفت من الا و بلا شیخ رو میخوام:biggrin:
خلاصه تا ساعت 2 ما سرکار بودیم..آخرشم هیچی به هیچی:D
 

شهرام 59

عضو جدید
کاربر ممتاز
برگی از اعترافات دختران: بچه که بودیم هر کس ما رو میدید لپامون رو میکشید و میگفت: عروس من میشی خشکله؟؟؟
خب لامصبا!!! حالا که بزرگ شدیم و به شماها نیاز داریم کدوم گوری هستین؟؟؟


sm194.gif
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
:biggrin:

اول سهیلا گفت عروس میشم بعدش منصرف شد...
بعد یهو دامادامون زیاد شد..آقا شهرام...شیخ..آقا وحید...بقیه هم بدشون نمیومد..
همه متقاضی بودن
ولی عروس نداشتیم:D
که به یک باره یه عروس پیدا شد...از کجا و کی بود و ایناشو نمیدونم...گفت من الا و بلا شیخ رو میخوام:biggrin:
خلاصه تا ساعت 2 ما سرکار بودیم..آخرشم هیچی به هیچی:D
:biggrin::biggrin:
کلا سره کار بودین دیگههههه
دوستان به جای مااااا
زودتر برا این پسرا آستین بالا بزنیم برن ...................دی
 

*سهیلا*

عضو جدید
کاربر ممتاز
:biggrin:

اول سهیلا گفت عروس میشم بعدش منصرف شد...
بعد یهو دامادامون زیاد شد..آقا شهرام...شیخ..آقا وحید...بقیه هم بدشون نمیومد..
همه متقاضی بودن
ولی عروس نداشتیم:D
که به یک باره یه عروس پیدا شد...از کجا و کی بود و ایناشو نمیدونم...گفت من الا و بلا شیخ رو میخوام:biggrin:
خلاصه تا ساعت 2 ما سرکار بودیم..آخرشم هیچی به هیچی:D
سهیلای بیچاره منظوری نداشت به خدااااا
جو اینجا دیشب افسرده بود
ندا گفتش چایی و قلیون بیارید...منم گفتم چایی با من....اونم گفت ایشالا چایی عروسیتو بخوریم
منم گفتم اگه شما از افسردگی در میاین ما عروسیم میکنیم.....همین!
 
بالا