یه خاطره از پدرم که باعث خوشبختی من شد.

پیر بابا

عضو جدید
من الان دیگه پدر و مادرم در حال حیات نیستند. مادرم یه خانم جدی و بد اخلاق و سخت گیری بود. سر هیچ و پوچ دمار از روزگار من در می آورد. منم همیشه تو دلم شاکی بودم. تا اینکه یه روز رفتم و خدمت پدرم شکایت کردم که مادرم چنین و چنان میکنه و دمار از روزگار من در میاره. پدرم اولش خوب گوش کرد . بعد که حرف من تموم شد گفت : میدونی پسرم ؟ من عاشق دیووونگی های اونم . همینجوریشم دوستش دارم. نمیخوام عوضش بکنم. تو هم برو یه راهی برای سازگاری باهاش پیدا کن. همشم راست میگفت.
از روزی که خود من ازدواج کردم سعی کردم مثل پدرم باشم و همینجوری هم رفتار کردم. الان پس از سالها زندگی هنوز هم مثل روز اول عاشق همسرم هستم. چون بابام یادم داد که اونو همینجوری که هست دوستش بدارم.
آیا راهی بهتر از این سراغ دارید؟
 

تک ستاره*

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوش بحال مامانت پیر بابا جووون.
مامان شما یکی از اون خانمهای خوش بخت بوده و هستن خانمهایی که خوشبخت نشدن.
قربون حکمت خدا برم.
 

ویسا

عضو جدید
من الان دیگه پدر و مادرم در حال حیات نیستند. مادرم یه خانم جدی و بد اخلاق و سخت گیری بود. سر هیچ و پوچ دمار از روزگار من در می آورد. منم همیشه تو دلم شاکی بودم. تا اینکه یه روز رفتم و خدمت پدرم شکایت کردم که مادرم چنین و چنان میکنه و دمار از روزگار من در میاره. پدرم اولش خوب گوش کرد . بعد که حرف من تموم شد گفت : میدونی پسرم ؟ من عاشق دیووونگی های اونم . همینجوریشم دوستش دارم. نمیخوام عوضش بکنم. تو هم برو یه راهی برای سازگاری باهاش پیدا کن. همشم راست میگفت.
از روزی که خود من ازدواج کردم سعی کردم مثل پدرم باشم و همینجوری هم رفتار کردم. الان پس از سالها زندگی هنوز هم مثل روز اول عاشق همسرم هستم. چون بابام یادم داد که اونو همینجوری که هست دوستش بدارم.
آیا راهی بهتر از این سراغ دارید؟
خدا رحمتش کنه حرف جالبی زده
 

nilofarane

کاربر بیش فعال
دقيقا...
من اين حرفو بعد از يك سال و نيم زندگي مشترك به خوبي ميتونم درك كنم...
خيلي از دوستهاي هم دوره خودم هستن كه ميخوان به زور هم كه شده همسرشونو تغيير بدن...اما اينجوري هيچي درست نميشه...
فقط باعث تلخ تر شدن زندگي ميشه...
بايد قبل ازدواج خوب چشمهارو باز كرد و درست انتخاب كرد....
 

ALUK

عضو جدید
من الان دیگه پدر و مادرم در حال حیات نیستند. مادرم یه خانم جدی و بد اخلاق و سخت گیری بود. سر هیچ و پوچ دمار از روزگار من در می آورد. منم همیشه تو دلم شاکی بودم. تا اینکه یه روز رفتم و خدمت پدرم شکایت کردم که مادرم چنین و چنان میکنه و دمار از روزگار من در میاره. پدرم اولش خوب گوش کرد . بعد که حرف من تموم شد گفت : میدونی پسرم ؟ من عاشق دیووونگی های اونم . همینجوریشم دوستش دارم. نمیخوام عوضش بکنم. تو هم برو یه راهی برای سازگاری باهاش پیدا کن. همشم راست میگفت.
از روزی که خود من ازدواج کردم سعی کردم مثل پدرم باشم و همینجوری هم رفتار کردم. الان پس از سالها زندگی هنوز هم مثل روز اول عاشق همسرم هستم. چون بابام یادم داد که اونو همینجوری که هست دوستش بدارم.
آیا راهی بهتر از این سراغ دارید؟
من براي شما و زندگيتون ارزوي خوش بختي و سلامت دارم ان شاالله روزي بشه كه همه اقايون مثل شما بشن.
 

mamad 70i

عضو جدید
عشق درکی چنان کامل است که خود را پاره ای از دیگری بدانی...ان را دوست بداری انگونه که هست نه انگونه که تو میخواهی ....

من به این اعتقاد دارم....اما عشق رو گم کردم...ایکاش بشه منم یه روز برای بار دوم از کسی خوشم بیاد و عاشقش بشم....اونجور مجنون وار نه الکی الکی
 

Miss Nini

عضو جدید
هیییییییییییییی
خوش به حال خانومت خووش به حال مامانت
خوش به حال خودت خوش به حال همه
سعی می کنم این حرفت رو آویزه کوشم کنم
 

behzadk2019

کاربر فعال تالار مهندسی مکانیک
کاربر ممتاز

Similar threads

بالا