بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
ستايش آخه كجا همه فنيا دارن؟!
كامپيوتر و آي تي و پزشكي و اينا(رشته هاي ديگه رو يتدم نمياد فعلا!)چيكار دارن به مصالح و اينا!
شما واسه چي دارين؟!!!
والا ما دور و بریامون همه داشتن!:دی
به ما گفتن دارین ما هم گفتیم چشم!:دی
ولی خب چون ما تکنولوژی هستیم مقادیری مربوط میشه :دی
 

عطر بارون

عضو جدید
کاربر ممتاز
نبدانم هنوز....باس از مریمی بپرذسیم :دی
ولی فک کنم پروف شهناز یا حامد یا همین!:دی
فعلاااااااا
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
شماها هنوز دست از این مردم آزاری برنداشتید؟:دی
خب حالا کی کجا ؟؟:دی
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو هنوز با آبجيت درگيري؟مگه كرسيو جم كردين؟

شبنمي مي خواي به كي شبيخون بزني؟

اره هنوز درگیریم ، کرسی هنوز هست
اینم اتاقش در دست تعمیر میباشد ،نمیشه بره اتاق خودش
فعلا باید تحملش کنم
 

Eshragh-Archi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مقاومت مصالحو منم يادمه....با خواهرم رفتيم كتابشو بگيريم واسه اين ترمش:دي
چه عذابي هم كشيديم تا پيدا شد!
منم كلي حاليمه مقاموت مصالح چيه(سووووت)

کتابش سخت پیدا میشه؟ خب چیزه ملو جونم
این ترم که آبجیت خوند کتابو پست کن بیاد واسه من، بخونمش. خب؟

بیشتر در مورد تحلیل نیرو های داخلی هست ..
همون تنش کرنش ممان اینرسی طراحی تیر و ستون و ... هست ..

هر رشته ای که با این نیرو ها سروکار داشته باشه جز دورسش هست ..

خیلی سخته .. خدا رو شکر پاسش کردیم ..
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دو تا کفتر
نشسته اند روی شاخه ی سدر کهنسالی
که روییده غریب از همگِنان در دامنِ کوه قوی پیکر
دو دلجو مهربان با هم
دو غمگین قصه گوی غصه های هر دوان با هم
خوشا دیگر خوشا عهدِ دو جانِ همزبان با هم
دو تنها رهگذر کفتر
نوازش های این آن را تسلی بخش
تسلی های آن این را نوازشگر
خطاب ار هست : خواهر جان
جوابش : جانِ خواهر جان
بگو با مهربانِ خویش درد و داستانِ خویش
نگفتی ، جانِ خواهر ! اینکه خوابیده ست اینجا کیست
ستان خفته ست و با دستان فرو پوشانده چشمان را
تو پنداری نمی خواهد ببیند روی ما را نیز ، کو را دوست می داریم
نگفتی کیست ، باری ، سرگذشتش چیست
پریشانی غریب و خسته ، ره گم کرده را ماند
شبانی گله اش را گرگها خورده
و گرنه تاجری کالاش را دریا فرو برده
و شاید عاشقی سرگشته ی کوه و بیابانها
سپرده با خیالی دل
نه ش از آسودگی ، آرامشی حاصل
نه ش از پیمودن دریا و کوه و دشت و دامانها
اگر گم کرده راهی بی سرانجامست
مرا به ش ، پند و پیغام است
در این آفاق من گردیده ام بسیار
نماندستم نپیموده به دستی هیچ سویی را
نمایم تا کدامین راه گیرد پیش
ازینسو ، سوی خفتنگاهِ مِهر و ماه ، راهی نیست
بیابانهای بی فریاد و کُهساران خار و خشک و بی رحم ست
وز آنسو ، سویِ رُستنگاه ماه و مهر هم ، کس را پناهی نیست
یکی دریای هولِ هایل است و خشم توفانها
سدیگر سوی تفته دوزخی پرتاب
و ان دیگر بسی از زمهریر است و زمستانها
رهایی را اگر راهی ست
جز از راهی که روید زان گلی ، خاری ، گیاهی نیست
نه ، خواهر جان ! چه جای شوخی و شنگی ست ؟
غریبی، بی نصیبی ، مانده در راهی
پناه آورده سوی سایه ی سدری
ببنیش ، پای تا سر درد و دلتنگی ست
نشانی ها که در او هست
نشانی ها که می بینم در او بهرام را ماند
همان بهرامِ ورجاوند
که پیش از روز رستاخیز خواهد خاست
هزاران کار خواهد کرد نام آور
هزاران طُرفه خواهد زاد ازو بِشکوه
پس از او گیو بن گودرز
و با وی توس بن نوذر
و گرشاسپِ دلیر ِشیرِ گُندآور
و آن دیگر
و آن دیگر
اَنیران را فرو کوبند وین اهریمنی رایات را بر خاک اندازند
بسوزند آنچه ناپاکی ست ، ناخوبی ست
پریشان شهر ویران را دگر سازند
درفش کاویان را فَرَه و در سایه ش
غبار سالیان از جهره بِزدایند
برافرازند
نه ، جانا ! این نه جای طعنه و سردی ست
گرش نتوان گرفتن دست ، بیدادست این تیپایِ بیغاره
ببنیش ، روزکورِ شوربخت ، این ناجوانمردی ست
نشانی ها که دیدم دادمش ، باری
بگو تا کیست این گمنام گرد آلود
سِتان افتاده ، چشمان را فروپوشیده با دستان
تواند بود کو باماست گوشش وز خلالِ پنجه بیندمان
نشانی ها که گفتی هر کدامش برگی از باغی ست
و از بسیارها ، تایی
به رخسارش عرق هر قطره ای از مُرده دریایی
نه خال است و نگار آنها که بینی ، هر یکی داغی ست
که گوید داستان از سوختنهایی
یکی آواره مرد است این پریشانگرد
همان شهزاده ی از شهر خود رانده
نهاده سر به صحراها
گذشته از جزیره ها و دریاها
نبرده ره به جایی ، خسته در کوه و کمر مانده
اگر نفرین اگر افسون اگر تقدیر اگر شیطان
بجای آوردم او را ، هان
همان شهزاده ی بیچاره است او که شبی دزدان دریایی
به شهرش حمله آوردند
بلی ، دزدان دریایی و قوم جادوان و خیلِ غوغایی
به شهرش حمله آوردند
و او مانند سردارِ دلیری نعره زد بر شهر
دلیران من ! ای شیران
زنان ! مردان ! جوانان ! کودکان ! پیران
و بسیاری دلیرانه سخن ها گفت اما پاسخی نشنفت
اگر تقدیر نفرین کرد یا شیطان فسون ، هر دست یا دستان
صدایی بر نیامد از سری زیرا همه ناگاه سنگ و سرد گردیدند
از اینجا نام او شد شهریارِ شهرِ سنگستان
پریشانروزِ مسکین تیغ در دستش میان سنگها می گشت
و چون دیوانگان فریاد می زد : ای
و می افتاد و بر می خاست ، گیران نعره می زد باز
دلیران من ! اما سنگها خاموش
همان شهزاده است آری که دیگر سالهای سال
ز بس دریا و کوه و دشت پیموده ست
دلش سیر آمده از جان و جانش پیر و فرسوده ست
و پندارد که دیگر جست و جوها پوچ و بیهوده ست
نه جوید زال زر را تا بسوزاند پر سیمرغ و پرسد چاره و ترفند
نه دارد انتظارِ هفت تن جاویدِ ورجاوند
دگر بیزار حتی از دریغا گویی و نوحه
چو روح جغد ، گردان در مزار آجین این شبهای بی ساحل
ز سنگستان شومش بر گرفته دل
پناه آورده سوی سایه ی سدری
که رُسته در کنارِ کوه بی حاصل
و سنگستانِ گمنامش
که روزی روزگاری شبچراغِ روزگاران بود
نشیدِ همگِنانش ، آفرین را و نیایش را
سرودِ آتش و خورشید و باران بود
اگر تیر و اگر دی ، هر کدام و کی
به فَرِ سور و آذین ها ، بهاران در بهاران بود
کنون ننگ آشیانی نفرت آبادست ، سوگش سور
چنان چون آبخوستی روسپی . آغوش زی آفاق بگشوده
در او جای هزاران جوی پر آبِ گِل آلوده
و صیادان دریا بارهای دور
و بُردنها و بُردنها و بُردنها
و کَشتی ها و کَشتی ها و کَشتی ها
و گزمه ها و گشتی ها
سخن بسیار یا کم ، وقت بیگاه ست
نگه کن ، روز کوتاه ست
هنوز از آشیان دوریم و شب نزدیک
شنیدم قصه ی این پیر مسکین را
بگو آیا تواند بود کو را رستگاری روی بنماید ؟
کلیدی هست آیا که ش طلسمِ بسته بگشاید ؟
تواند بود
پس از این کوهِ تشنه ، درّه ای ژرف است
در او ، نزدیک غاری تار و تنها ، چشمه ای روشن
از اینجا تا کنار چشمه راهی نیست
چنین باید که شهزاده در آن چشمه بشوید تن
غبارِ قرنها دلمردگی از خویش بزداید
اهورا ، ویزدان ، ومشاسپندان را
سزاشان با سرودِ سالخوردِ نغز بستاید
پس از آن هفت ریگ از ریگهای چشمه بردارد
در آن نزدیک ها چاهی ست
کنارش آذری افزود و او را نمازی گرم بگزارد
پس آنگه هفت ریگش را
به نام و یادِ هفت امشاسپندان در دهانِ چاه اندازد
ازو جوشید خواهد آب
و خواهد گشت شیرین چشمه ای ، جوشان
نشانِ آنکه دیگر خاستش بختِ جوان از خواب
تواند باز بیند روزگارِ وصل
تواند بود و باید بود
ز اسب افتاده او ، نز اصل
غریبم ، قصه ام چون غصه ام بسیار
سخن پوشیده بشنو ، اسب من مرده ست و اصلم پیر و پژمرده ست
غم دل با تو گویم غار
کبوترهای جادوی بشارتگوی
نشستند و تواند بود و باید بودها گفتند
بشارتها به من دادند و سوی آشیان رفتند
من آن کالام را دریا فرو بُرده
گله ام را گرگها خورده
من آن آواره ی این دشت بی فرسنگ
من آن شهر اسیرم ، ساکنانش سنگ
ولی گویا دگر این بینوا شهزاده بایددخمه ای جوید
دریغا دخمه ای در خوردِ این تنهای بدفرجام نتوان یافت
کجایی ای حریق ؟ ای سیل ؟ ای آوار ؟
اشارتها درست و راست بود اما بشارتها
ببخشا گر غبار آلودِ راه و شوخگینم ، غار
درخشان چشمه پیش چشم من خوشید
فروزان آتشم را باد خاموشید
فکندم ریگها را یک به یک در چاه
همه امشاسپندان را به نام آواز دادم لیک
به جای آب دود از چاه سر بر کرد ، گفتی دیو می گفت : آه
مگر دیگر فروغ ایزدی ،آذر ، مقدس نیست ؟
مگر آن هفت انوشه خوابشان، بس نیست ؟
زمین گندید ، آیا بر فراز آسمان کس نیست ؟
گسسته است زنجیر هزار اهریمنی تر ز آنکه در بندِ دماوندست
پشوتن مرده است آیا ؟
و برف جاودان بارنده سامِ گُرد را سنگِ سیاهی کرده است آیا ؟
سخن می گفت ، سر در غار کرده ، شهریار شهر سنگستان
سخن می گفت با تاریکیِ خلوت
تو پنداری مُغی دلمرده در آتشگهی خاموش
ز بیدادِ انیران شِکوه ها می کرد
ستم های فرنگ و ترک و تازی را
شکایت با شکسته بازوان میترا می کرد
غمانِ قرنها را زار می نالید
حزین آوای او در غار می گشت و صدا می کرد
غم دل با تو گویم ، غار
بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست ؟
صدا نالنده پاسخ داد :
...آری نیست ؟



مهدی اخوان ثالث

واژه نامه
سِتان = طاق باز
همگنان = همنوعان
خفتنگاهِ مِهر و ماه = غرب
رُستنگاه ماه و مهر = شرق
هولِ هایل = وحشتِ وحشتناک
پُرتاب = پُر از تابش وتشعشع
اَنیران = غیر ایرانی ها
رایات = رایت ها ، پرچم ها
آبخوست ،آبخُست= جزیره
روسپی = بدکاره
 

mohandes soror

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام دوستان
از گرما مردیم چرا قصه هارو نمی گین:eek::eek::surprised::surprised:؟؟؟!!!
خوابمون میاد دیگه:(:razz::(
اذان گفت پاشید بریم نماز بخونیم...
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خوبم ممنون، تو خوبی؟
بذار برسی بعد شروع کن دختر :دی
یه کم بشین میارم بعد، آماده نیست فعلا
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
امشب خون و خونریزی راه میندازم

 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گویا اگر اشتباه نکرده باشم
امشب قرار بود همه دور هم جمع بشن
پس چراغ اول این مجلس را من روشن می کنم
تا یه جوون دیگه بیاد و چراغ دو و رشن کنه
آی خونه دار و بچه دار
زنبیل و بردار و بیار
بسم الله
بیاین که اومدیم
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
:w21:
بسی خوش آمدی
سلاااام
به به
این جوون چراغ دوم و روشن کرد
تا جوون سوم بیاد
بشینید تا براتون قصه بگم
جونم براتون بگه :

چهار برادر ، خانه شان را به قصد تحصیل ترک کردند و دکتر،قاضی و آدمهای موفقی شدند. چند سال بعد،آنها بعد از شامی که باهم داشتند حرف زدند. اونا درمورد هدایایی که تونستن به مادر پیرشون که دور از اونها در شهر دیگه ای زندگی می کرد ، صحبت کردن.
اولی گفت: من خونه بزرگی برای مادرم ساختم . دومی گفت: من تماشاخانه (سالن تئاتر) یکصد هزار دلاری در خانه ساختم. سومی گفت : من ماشین مرسدسی با راننده تهیه کردم که مادرم به سفر بره..
چهارمی گفت: گوش کنید، همتون می دونید که مادر چقدر خوندن کتاب مقدس را دوست داشت و میدونین که دیگه هیچ وقت نمی تونه بخونه ، چون چشماش خوب نمی بینه. من ، راهبی رو دیدم که به من گفت یه طوطی هست که میتونه تمام کتاب مقدس رو حفظ بخونه . این طوطی با کمک بیست راهب و در طول دوازده سال اینو یاد گرفت. من ناچارا" تعهد کردم به مدت بیست سال و هر سال صد هزار دلار به کلیسا بپردازم. مادر فقط باید اسم فصل ها و آیه ها رو بگه و طوطی از حفظ براش می خونه. برادرای دیگه تحت تاثیر قرار گرفتن.
پس از ایام تعطیل، مادر یادداشت تشکری فرستاد. اون نوشت: میلتون عزیز، خونه ای که برام ساختی خیلی بزرگه ..من فقط تو یک اتاق زندگی می کنم ولی مجبورم تمام خونه رو تمیز کنم.به هر حال ممنونم.
مایک عزیز،تو به من تماشاخانه ای گرونقیمت با صدای دالبی دادی.اون ،میتونه پنجاه نفرو جا بده ولی من همه دوستامو از دست دادم ، من شنوایییم رو از دست دادم و تقریبا ناشنوام .هیچ وقت از اون استفاده نمی کنم ولی از این کارت ممنونم.
ماروین عزیز، من خیلی پیرم که به سفر برم.من تو خونه می مونم ،مغازه بقالی ام رو دارم پس هیچ وقت از مرسدس استفاده نمی کنم. این ماشین خیلی تند تکون می خوره. اما فکرت خوب بود ممنونم
ملوین عزیز ترینم ،تو تنها پسری هستی که با فکر کوچیکت بعنوان هدیه ات منو خوشحال کردی.
جوجه ، خیلی خوشمزه بود!! ممنونم
 

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
sh85 چقد داستانت قشنگ بود
داستانای قدیمی بوشهری هست
کاش میشد بزارمش

این تاپیک تا کی بازه بچه ها ؟
 
  • Like
واکنش ها: sh85

Similar threads

بالا