از بیرون اومدن پشیمون شدم باز برگشتم خونه..........یهو بارون شدیدی شروع شد و ...
چترو برداشتم باز به اجبار از خونه زدم بیرون.............چون کارم خیلی ضروری بود باید می رفتم ....
تو راه که بودم یه دفعه یه دختر و دیدم که
دختره هم یه نگاه بهم کرد بدون اینکه چترو بگیره داشت میرفت...
بهش گفتم شما به نظر اشنا می زنی فکر کنم یه جا شما رو دیدم....
دختره گف اقا لطفا مزاحم نشید...........ولی من یه جایی شما رو دیدم...
من قسط مزاحمت ندارم فقط کنجکاو شدم....
چی بگم سختش کردی؟گفت اگه بازم دنبالم را بیوفتی بدجور حالتو می گیرم......بازم راهش و کشید و رفت...