**مشاعره با اشعار سهراب سپهری**

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
دچار بودن گشتم و شبیخونی بود، نفرین.

هستی مرا برچین، ای ندانم چه خدایی موهوم.

نیزه من، مرمر بس تن را شکافت.

و چه سود، که این غم را نتواند سینه درید.

نفرین به زیست، دلهره شیرین.
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
نفس آدم ها سر به سر افسرده است
روزگاري است كه در اين گوشه ي پژمرده هوا
هر نشاطي مرده است
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
ته شب یک حشره قسمت خرم تنهایی را
تجربه خواهد کرد داخل واژه صبح
صبح خواهد شد...!

در جوي زمان در خواب تماشاي تو مي رويم
سيماي روان با شبنم افشان تو مي شويم
پرهايم ؟ پر پر شده ام
چشم نويدم به نگاهي تر شده ام
اين سو نه ان سويم.
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]من به آنان گفتم :[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]آفتابی لب درگاه شماست[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد.[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و به آنان گفتم :[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]سنگ آرایش کوهستان نیست[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]همچنانی که فلز ، زیوری نیست به اندام کنلگ .[/FONT]
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من قطاري ديدم ، فقه مي برد و چه سنگين مي رفت
من قطاري ديدم .كه سياست مي برد و چه خالي مي رفت
من قطاري ديدم ، تخم نيلوفر و آواز قناري مي برد
و هواپيمايي ، كه در آن اوج هزاران پايي
خاك از شيشه آن پيدا بود
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلخوشی‌ها كم نیست: مثلاً این خورشید،
كودك پس فردا،
كفتر آن هفته.
یك نفر دیشب مرد و هنوز، نان گندم خوب است.
و هنوز آب، می‌ریزد پایین اسب‌ها می‌نوشند.
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در گلستانه چه بوی علفی می آمد؟
من دراین آبادی پی چیزی می گشتم
پی خوابی شاید
پی نوری ‚ ریگی ‚ لبخندی
 

Hamid Ghobadi

عضو جدید
کاربر ممتاز
به به
عالیه ... عالیه
یادش بخیر وقتی شروع کردم هشت کتاب رو خوندن این تاپیک رو زدم!
اما الان انقد سرم شلوغه که دیگه نمیرسم کتاب شعر بخونم!

میخوام از کاربرای عزیزی که زحمت میکشن من جمله دوست عزیز اکسیر و دخترشرقی عزیز صمیمانه تشکر کنم ... که تاپیک رو گرم میکنن و اشعار قشنگی میزارن
دست مریزاد

موفق باشید.
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
یاد من باشد فردا، بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم.
یاد من باشد فردا لب سلخ، طرحی از بزها بردارم ،
طرحی از جارو ها ، سایه هاشان در آب.
یاد من باشد هر چه پروانه که می افتد در آب، زود از آب درآرم.
یاد من باشد کاری نکنم، که به قانون زمین بر بخورد .
یاد من باشد فردا لب جوی حوله ام را هم با چوبه بشویم.
یادمن باشد تنها هستم .
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی، عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت
من به اندازۀ یک ابر دلم میگیرد
وقتی از پنجره میبینم حوری
دختر بالغ همسایه
پای کمیاب ترین نارون روی زمین
فقه میخواند
 

fairy a

عضو جدید
دست از دامان شب برداشتم
تا بیاویزم به گیسوی سحر
خویش را از ساحل افکندم درآب
لیک از ژرفای دریا بی خبر
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند
یک نفر باز صدا زد سهراب!ا
کفش هایم کو؟
 

fairy a

عضو جدید
و از سفر آفتاب، سرشار از تاریکی نور آمده ام:
سایه تر شده ام
و سایه وار بر لب روشنی یستاده ام
.
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
كعبه ام بر لب آب
كعبه ام زير اقاقي هاست
كعبه ام مثل نسيم ، مي رود باغ به باغ ، مي رود شهربه شهر
حجر الاسود من روشني باغچه است .
 

fairy a

عضو جدید
تنها در بی چراغی شب ها می رفتم.
دست هایم از یاد مشعل ها تهی شده بود
همه ی ستاره هایم به تاریکی رفته بود
مشت من ساقه ی خشک تپش ها را می فشرد
لحظه ام از طنین ریزش پیوندها پر بود
تنها می رفتم ، میشنوی؟تنها
.
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آیا این گل
که در خاک همه رویاهایم روییده بود
کودک دیرین را می شناخت
و یا تنها من بودم که در او چکیده بودم،
گم شده بودم؟
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ترا در همه شب های تنهایی

توی همه شیشه ها دیده ام.

مادر مرا می ترساند:

لولو پشت شیشه هاست!

و من توی شیشه ها ترا میدیدم
 

fairy a

عضو جدید
من در پس در تنها مانده بودم
همیشه خودم را در پس یک در تنها دیده ام
گویی وجودم در پای این در جا مانده بود
در گنگی آن ریشه داشت
آیا زندگی ام صدایی بی پاسخ نبود؟
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در فرودست انگار، كفتري مي‌خورد آب.
يا كه در بيشه دور، سيره‌يي پر مي‌شويد.
يا در آبادي، كوزه‌يي پر مي‌گردد.

آب را گل نكنيم:
شايد اين آب روان، مي‌رود پاي سپيداري، تا فرو شويد اندوه دلي.
دست درويشي شايد، نان خشكيده فرو برده در آب.

زن زيبايي آمد لب رود،
آب را گل نكنيم:
روي زيبا دو برابر شده است
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نردبان از سر دیوار بلند٬ صبح را روی زمین می آرد.
پشت لبخندی پنهان هرچیز.
روزنی دارد دیوار زمان٬ که از آن٬ چهره من پیداست
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
تهی بود نسیمی
سیاهی بو.د و ستاره ای
هستی بود و زمزمه ای
لب بود و نیایشی
من بود و تویی
نماز و محرابی
 

fairy a

عضو جدید
یاد من باشد کاری نکنم، که به قانون زمین بر بخورد
یاد من باشد فردا لب جوی،حوله ام را هم با چوبه بشویم
یاد من باشد تنها هستم
.
 

Similar threads

بالا