خودتو با یه شعر وصف کن...!

samira zibafar

عضو جدید
در آبی بی کران دو چیز افسونم می کند..یکی آبی آسمان و دیگری خدا..آن یکی را می بینم و می دانم که نیست..او را نمی بینم و می دانم که هست
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
درویش را نباشد برگ سرای سلطان

ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد
 

aki.hk

عضو جدید
این منم

این منم

همیشه به یاد داشته باشیم که گذشته دروغی بیش نیست و خاطره بازگشتی ندارد و هر بهاری که می گذرد دیگر باز نمی گردد وحتی شدید ترین و دیوانه کننده ترین عشقها نیز حقیقتی ناپایدارند
(گابریل گارسیا لورکا : صد سال تنهایی)
 

aki.hk

عضو جدید
افسوس

افسوس

کمان ابروی جانان نمی پیچد سر از حافظ
ولیکن خنده می آید بر این بازوی بی زورش
 

engineer saba

عضو جدید
کاربر ممتاز
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها
توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]آن زمان که مانند پرستویی زیبا در افاق وجودم پر کشیدی چه صمیمانه در کنج دلم جا گرفتی [/FONT]​
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]وحالا محبت راتنها و تنهادر گرو چشمان افسونگر تو میبینم ای کاش در کنارم بودی تا برگ [/FONT]​
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]برگ درخت زندگیم را به پایت فنا و نابود کردم ای کاش در کنارم بودی تا سیر نگاهت می کردم [/FONT]​
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]تا جبران لحظه هایی را کنم که ارزوی دیدنت را داشتم ای کاش در کنارم بودی تا در سحر گاه [/FONT]​
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]تنهای تا نماز عشق را تنها و تنها با تو اقامه می کردم ای کاش[/FONT]​
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم
با ما به جام باده صافی خطاب کن
 

مهندس مهدیس

عضو جدید
:hypocrite:من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم

--------------------------------------------

دلم نیومد یه یادی هم از پروین نکنم:

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

روزی از این تلخ وشیرین روزها

روز پوچی همچو روزان دگر

سایه ای ز امروزها،دیروزها

میخزند آرام روی دفترم

دستهایم فارغ از افسون شعر

یاد می آرم که در دستان من روزگاری شعله میزد خون شعر.......:gol:
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای شادی !
آزادی !
ای شادی ِ آزادی !
روزی که تو بازآیی
با این دل ِ غم پرورد
من با تو چه خواهم کرد ؟
غم هامان سنگین است
دل هامان خونین است
از سر تا پامان خون می بارد
ما سر تا پا زخمی
ما سر تا پا خونین
ما سر تا پا دردیم
ما این دل ِ عاشق را
در راه ِ تو آماج ِ بلا کردیم
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
كجايي اي كه دلم بي تو در تب و تاب است
چه بس خيال پريشان به چشم بي خواب است

در آرزوي تو آخر به باد خواهد رفت
چنين كه جان پريشان سايه بي تاب است
 

araz_heidari

عضو جدید
کاربر ممتاز
كجايي اي كه دلم بي تو در تب و تاب است
چه بس خيال پريشان به چشم بي خواب است

در آرزوي تو آخر به باد خواهد رفت
چنين كه جان پريشان سايه بي تاب است
ای که از کلک هنر نقش دل انگیز خدایی
حیف باشد مه من کاین همه از مهر جایی
گفته بودی جگرم خون نکنی باز کجایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی:gol:
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
آه چه شب ها که رفت در غم و حسرت
تا من از آن نکته ای به حوصله جستم
سایه ی برگم که چون ز جا کندم باد
در پی بازآمدن به جای نخستم
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
باز با دردم مداوا می کنم...
با دل دیوانه ام تا میکنم...
می روی با یک خداحافظ و من شب تو را در خواب پیدا می کنم..
با خیال و خواب و رویا باز هم درد دوری را مداوا می کنم
شعله عشق تو می سوزد مرا من فقط آن را تماشا می کنم توبه کردم تا فراموشت کنم ...
باز هم امروز و فردا می کنم ...
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
لب خشکم ببین چشم ترم را
بیا از باده پر کن ساغرم را
دلم در تنگنای این قفس مرد
رسید آن دم که بگشایی پرم را

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آواز عاشقانه ي ما در گلو شکست
حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست

ديگر دلم هواي سرودن نمي کند

تنها بهانه ي دل ما در گلو شکست

 

hajeb32

عضو جدید
قطره اي آبم، ز چشم اشكبار افتاده ام
پاره اي آهم، به راهي بي قرار افتاده ام
آتشم، در خرمن آمال خويش افكنده ام
ناله ام، در دامن شبهاي تار افتاده ام
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
آن آب رفته باز نيايد به جوي خشك
با چشم تر ز تشنگي ياسمن بگو

سرو شكسته نقش دل ما بر آب زد
اين ماجرا به آينه دل شكن بگو

آن سرخ و سبز سايه.. بنفش و كبود شد
سرو سياه من ز غروب چمن بگو
 

zahra97

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن غنچه که نشکفت ز حسرت دل ما بود
وان عقده نگشود ز غم مشکل ما بود
مجنون که به دیوانه گری شهره ی شهر است
در دشت جنون همسفر عاقل ما بود
گر دامن دل رنگ نبود از اثر خون
معلوم نمیشد دل ما قاتل ما بود
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
چشمک زند به بخت سیاهم ستاره ای
داده ست روشنی به شبم ماهپاره ای
ای ماه شبفروز ز من درگذر که من
از خلق روزگار گرفتم کناره ای
 

zahra97

عضو جدید
کاربر ممتاز
گردباد خانه بر دوش دیار همتیم
راه بر جولان ما سیلاب نتواند گرفت
 

SHRP

همکار مدیر تالار مهندسی کامپیوتر متخصص برنامه نوی
کاربر ممتاز
ما زنده بر آنيم كه آرام نگيريم
موجيم كه آسودگي ما عدم ماست....!همون امضاي معروفمه ديگه!!!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
طوفان شده بود و من نمي‎ دانستم
ويران شده بود و من نمي ‎دانستم
بر مزرعه ی خشك دلم بي وقفه
باران شده بود و من نمي‎ دانستم
 

Similar threads

بالا