خودتو با یه شعر وصف کن...!

گلابتون

مدیر بازنشسته
برون كشيدم از آن ورطه رخت و سود نداشت
كه بر كرانه طوفان نميتوان آسود

چه نقش ميزند اين پير پرنيان انديش
كه بس گره ز دل و جان سايه بست و گشود
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اسرارِ غمش گفتم در سینه نهان دارم

رسوایِ جهانم کرد این رنگ پریدن ها
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ره بردم از دل به كويش، دل بستم از جان به مويش

عشـق مــن و حســن رويـش، افســانه و داســتان شد:heart:
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک شب صبح کرده بنالم بر آسمان
با سوز دل ز دست تو
، ای روزگار، مست

 

zahra97

عضو جدید
کاربر ممتاز
شکوه های دل من میشکندسینه ی سنگ
من اگر ساز کنم شرح پریشانی خویش
 

zahra97

عضو جدید
کاربر ممتاز
چون بتکده ی کهنه به نزدیکی کعبه
گویا که خدا خواست که آباد نگردیم
 

zahra97

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنان که به نام نیک میخوانندم
احوال بد درون نمیدانندم
گر زانکه درون برون بگردانندم
موستوجب آنم که بسوزانندم
 

zahra97

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه در مسجد گذارندم که رند است
نه در میخانه کاین خمار خام است
 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
سوزان یگانه

سوزان یگانه

مدتی هست،
که هر روز غروب،
دلم آرام ندارد.
مدتی هست،
که آواز و ترانه،
انگار،
پیش من بی رنگ است.
مدتی هست،
پریشانی من،
رنگ تنها شدن است.
رفتن و از همه بگسستن و
دلگیر شدن.
من دلگیر،
تو را میخواهم،
که ترانه بشوم.
من دلتنگ،
تو را میخواهم
که پر از صحبت عشق
در خانه ام بکوبی تو و مهمان بشوی.
..
.

 

araz_heidari

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي پادشه خوبان داد از غم تنهايي
دل بي تو به جان آمد وقت است كه بازآيي
دايم گل اين بستان شاداب نمي ماند
درياب ضعيفان را در وقت توانايي
ديشب گله زلفش با باد همي كردم
گفتا غلطي بگذر زين فكرت سودايي
صد باد صبا اين جا با سلسله مي رقصند
اين است حريف اي دل تا باد نپيمايي
مشتاقي و مهجوري دور از تو چنانم كرد
كز دست بخواهد شد پاياب شكيبايي
يا رب به كه شايد گفت اين نكته كه در عالم
رخساره به كس ننمود آن شاهد هرجايي
ساقي چمن گل را بي روي تو رنگي نيست
شمشاد خرامان كن تا باغ بيارايي:gol:
 

م.سنام

عضو جدید
کاسه صبرم شکست ای دستگیر بیدلان
بهر تسکین غمم جانسوز آهی ده مرا
تادراین ظلمت سرا از گمرهی آیم برون
جلوه گر در آسمان بخت ماهی ده مرا
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
هميشه با تو
با تو بوده ام ، هميشه و در همه جا
با تو نفس کشيده ام ، با چشمان تو ديده ام مرا از تو گريزي نيست ،
چنانکه جسم را از روح و زمين را از آسمان و درخت را از آفتاب
تو دليل من براي حيات بودي و هستي و چنان با این دليل زيسته ام که باور کرده ام علت بودن من تو هستي
پاسخ من به آغاز و پايان زندگي اين است : « هميشه با تو»



وقت بیداری مهتاب عاشقانه یاد من باش
یاد من باش همین برایم کافیست
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
این روزها...
این روزها که می گذرد

هر روز

احساس میکنم که کسی در باد

فریاد میزند
احساس میکنم که مرا

از عمق جاده های مه آلود

یک آشنای دور صدا میزند
 

amator-2

عضو جدید
[FONT=&quot]چشمهایم خالی است [/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]خالی از سایه سنگین نگاهی عاشق...[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]دستهایم خالی است [/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]خالی از وسعت با هم بودن ...[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]خالی[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]از حجم نوازشگر عشق ...[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای سایه ! سحرخیزان دلواپس خورشیدند
زندان شب یلدا بگشایم و بگریزم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
من پای همی‌کوبم ای جان و جهان دستی

ای جان و جهان برچه از بهر دل مستی

ای مست مکش محشر بازآی ز شور و شر

آن دست بر آن دل نه ای کاش دلی هستی
 

samira zibafar

عضو جدید
man

man

من گریزانم از این خسته ترین شکل حیات
و از این غربت تلخ
که به اجبار به پایم بستند
می گریزم از شب
می گریزم از عشق
و تو ای پاک ترین خاطره ها
همه جا در پی تو می گردم
 

samira zibafar

عضو جدید
صد بار به سنگ کینه بستند مرا ، از خویش غریبانه گسستند مرا ، گفتند همیشه بی ریا باید زیست ، آیینه شدم باز شکستند مرا ...
 

Similar threads

بالا