چند دوبیتی (ترانه) زیبا از فایز دشتی
نه یادم می کنی نه می روی یاد
به نیکی باد یادت ای پریزاد
عجب نبود کنی فایز فراموش
فراموشی است رسم آدمیزاد
********************************
سحرگه برگ گل تر شد ز شبنم
نسيم آهسته زلفش ريخت بر هم
بياور عطر زلفش سوي فايز
مرا فارغ کن از غم هاي عالم
************************************
به سیر باغ رفتم باختم من
نظر بر نو گلی انداختم من
الهی دیده فایز شود کور
که دلبر آمد و نشناختم من
*******************************
شب آمد تا شب وصلم دهد یاد
دهد خاک وجودم جمله بر باد
یقین می سوخت فایز ز آتش دل
نمی کردش گر آب دیده امداد
*****************************
بيا که از حد گذشت ايام دوری
کنم تا کی زمهجوری صبوری
اگرچه دوری از چشمان فايز
ولی با دل تو دايم در حضوری
**************************
خیالت آورد بــر من شــبیـخون
مرا بر خوان احـــسانت شـبیخون
شبیخون زد به فایــــز لشـکرغم
شبی آب آید از چشمم..شبی ..خون
******************************
دل من حالت پروانه دارد
به آتش سوختن پروا ندارد
به دل فایز چو مرغ پر شکسته
به هرجا کو فتد پروا ندارد
**
بیا تا برگ گل نا رفته بر باد
گلی چینیم و نشینیم دلشاد
بت فایز مکن تاخیر چندان
که تعجیل است عمر آدمیزاد